«آقای شجریان در حال مردن است چه اشکالی دارد که وزیر فرهنگ و ارشاد از ایشان عیادتی بکند؟ گیرم ایشان در جایی اشتباهاتی هم کردهاند. آقای خاتمی و کسانی که در حصر هستند هم میتوانند به عنوان سیاستمدار کمک کنند.» این طور که ایسنا نوشته، این بخشی از نطق الیاس حضرتی است که در جلسه صبح سه شنبه مجلس ایراد شده.
سال آخر مجلس است. فضا انتخاباتی تر میشود . کم کم وعدههای فراموش شده دوباره یاد دوستان نماینده میافتد.
اینکه چقدر این واژههایی که ۴ سال قبل و در روزهای امید به امید ، میتواند مردم در رویای جاری شدن امید را پای صندوقهای رای بکشاند، خود جای حرف دارد اما با امید به معجزه به همان طلسم قدیمی است که احتمالا بزرگوارانی چون استاد حضرتی یادشان افتاده باز «تکرار» کنند این چند اسم و واژه را. و شاید هم به این خیال که احتمالا باز فضا احساسی شود و چند رایی به سبد آرایشان بیفزاید.
با چنین احتمالاتی اصلا عجیب هم نیست که در روزهای آتی باز این کلید واژههای شجریان، خاتمی، حصر و احتمالا ورژن جدیدترشان یعنی عادل فردوسیپور از تریبون مجلس بیشتر و بیشتر شنیده شود.
اما آنچه در ادای همین واژهها باعث رنجش خاطر است، ادبیاتیست که یک نماینده که از قضا خود را چهرهای فرهنگی میداند به کار میبرد. معمولا اهل سیاست در به کار گیری کلمات وسواس خاص خودشان را دارند. با همین ذهنیت است که فکر می کنم چرا
الیاس حضرتی باید پشت تریبون قرار بگیرد و وقتی نام نازنینی را به کار میبرد که بسیاری از مردم در همین ساعات عزیز سحر یا افطار یکی از دعاهایشان شفای عاجل استاد شجریان است،بگوید:«دارد می میرد»؟
واقعاقصد داشتید چه پیام مهمی را با این ادبیات منتقل کنید دوست عزیز نماینده؟
چه خوب بود که جای نطق در مجلس ، شما که چه بسیار ملاقات با وزرا دارید، یک روز دعوتشان می کردید و در کنارشان به ملاقات استاد میرفتید. نرفتید؟ ایرادی ندارد، میگفتید:«شجریان در بستر بیماری است»یا هر واژه مناسب دیگری .
نعوذ بالله شما مگر ملک الموتید که اینگونه درباره مرگ و زندگی کسی سخن بگویید و جماعتی را آزرده خاطر کنید؟ شاید هم فکر می کنید با این ادبیات که البته در کارنامه شما مسبوق به سابقه است در شمار منتقدان صریح اللهجه و متفاوت قرار می گیرید؟ نه آقای حضرتی، اشتباه رفتهاید و این بار خیلی دودوتا ۴ تای سیاسیتان جواب نداده است
جناب نماینده محترم، یادتان نرود به گفته خواجه شیراز :
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما