ساعت 10:22 صبح روز سوم ژوئیه 1988 / 12 تیر 1367(دقیقاً 33 سال قبل)؛ هواپیمای ایرباس خطوط هوایی ایران با نام اختصاری IR655، در دالان پرواز بینالمللی، از بندرعباس به سوی دبی در حرکت بود؛ در همان لحظه، سرهنگ ویلیام راجر، فرمانده ناو آمریکایی «یو.اس.اس وینسنس» که به صورت کاملاً غیرقانونی وارد حریم دریایی جمهوری اسلامی ایران شده بود، فرمان شلیک موشکی را از نوع «استاندارد.2» به سوی هواپیمای مسافربری صادر کرد. این درحالی بود که ناو وینسنس با تجهیزات کافی و کامل خود، میتوانست به طور دقیق نوع هواپیما و مسیر حرکت آن را معلوم کند.
موشک به هدف اصابت کرد و 290 مسافر آن را، شامل ۶۶ کودک، ۵۲ زن و ۱۷۲ مرد، از بین بُرد. خبر این رویداد، به سرعت در سراسر جهان پخش شد؛ با این حال، در میان موج بزرگ خبری ناشی از این اقدام، یک سوال بسیار راهبردی باقی ماند و البته در آن روزها، هیچ کمپانی خبری غربی، برای بررسی و یافتن پاسخ آن، رغبتی نشان نداد؛ به راستی آمریکاییها آنجا چهکار میکردند؟ سالها بعد از این حادثه دلخراش، «یوگن رابرت لاروک» (درگذشته به سال 2016م/1395ش)، دریادار بازنشسته نیروی دریایی ایالات متحده و بنیانگذار «مرکز اطلاعات دفاعی آمریکا»، در مصاحبهای جنجالی گفت: «ناو وینسنس اصولاً نمیبایست برای عملیات به خلیج فارس اعزام میشد.ما درحال جنگ با ایران نبودیم و هیچ اعلان جنگی میان دو کشور وجود نداشت.هواپیمای [مسافربری] ایرانی در یک محدوده هوافضای بینالمللی بر فراز آبهای بینالمللی بود و آمریکا حق نداشت آن را برای هر هواپیمای مشکوک یا غیرمشکوک، منطقه جنگی اعلام کند؛ زیرا رسماً با ایران در حال جنگ نبود.» مروری بر اسناد آن دوره نشان میدهد که ردپای این حضور و وقوع این جنایت را باید در حدود پنجسال قبل از این حادثه جستوجو کرد؛ در 20 دسامبر 1983/ 29 آذر 1362. زمانی که دونالد رامسفلد، فرستاده ویژه ریگان، دست صدام را در بغداد به گرمی فشرد و به او وعده کمکهای گسترده غرب را داد. رامسفلد، چند روز قبل در 88 سالگی فوت کرد.
آغاز حمایت بیقید و شرط از صدام
25 فوریه 2003/ 6 اسفند 1381، زمانی که «جویس باتل» در حال تنظیم جلد هشتاد و دوم آرشیو امنیت ملی آمریکا (بزرگترین مجموعه غیردولتی جهان طبق گزارش «لسآنجلس تایمز») بود، به گزارشی مبسوط درباره چرایی حضور آمریکا در خلیج فارس و حمایت مستقیم از رژیم بعث عراق برخورد و آن را در متن کتاب خود گنجاند. این گزارش، تحلیلی دقیق از اوضاع آن دوران ارائه میداد؛ «جنگ ایران و عراق در سپتامبر 1980 (شهریور 1359) به دنبال باور اشتباه عراق آغاز شد؛ صدام معتقد بود با توجه به نابهسامانی اوضاع سیاسی در ایران، میتواند به یک پیروزی سریع دست پیدا کند.» آمریکاییها از طریق سفارتخانه خود در آنکارا، جزئیات برنامه صدام را میدانستند. «باتل» اضافه میکند: «ایالات متحده در مورد جنگ ایران و عراق رسماً اعلام بیطرفی میکرد و مدعی بود که هیچکدام از طرفین را مسلح نکردهاست.اما چنین نبود؛ هرچند عراق جنگ را با زرادخانه خریداریشده از شوروی آغاز کرد،اما برای ادامه به سلاحهای اضافه و حمایتهای مالی نیاز داشت».صدام تقریباً در سال 1982م/1360 ش، به این نتیجه رسید که اصولاً رسیدن به اهداف اولیه جنگ با ایران، یک رؤیای دستنیافتنی است؛ «در اواسط سال 1982، عراق کاملاً به یک مدافع، در برابر موج حملات انسانی نیروهای ایرانی تبدیل شد. درست در همین زمان بود که ایالات متحده به این نتیجه مهم رسید: پیروزی ایران به نفع منافع واشنگتن نخواهد بود.» ریگان، رئیسجمهور وقت آمریکا، پس از مشاوره با مقامات ارشد امنیتی در کاخ سفید، تصمیمات صریحی در این زمینه اتخاذ کرد: «اقدامات در حال انجام برای ارتقای روابط عراق و آمریکا تسریع شد. دیدارهایی در سطح متوسط میان طرفین رقم خورد. در فوریه 1982(اسفند 1360)، آمریکاییها عراق را از لیست دولتهای حامی تروریسم خارج کردند؛ این به معنای اعطای یک چک سفید به صدام بود.»
رامسفلد وارد میشود
حدود یکسال بعد از گسترش این ارتباطات، هنوز شرایط وخیم صدام ترمیم نشدهبود. ایرانیها توانستند دست به حملات گستردهای بزنند و حتی نبرد را به داخل خاک عراق بکشانند؛ عراق به استفاده از سلاحهای شیمیایی رو آورد. تا تابستان سال 1983م/ 1361ش و بهطور گسترده بعد از آن، ایران بارها موضوع استفاده صدام از سلاحهای شیمیایی را در سازمان ملل و دیگر مجامع بینالمللی مطرح کردهبود. آمریکا و به تبع آن، دیگر کشورهای غربی، هیچ واکنشی نشان ندادند. «باتل» مینویسد: «آمریکا تحولات جنگ ایران و عراق را به شدت دنبال میکرد؛ کاخ سفید میدانست که عراقیها تقریباً به صورت روزانه از سلاح شیمیایی علیه نیروهای ایرانی استفاده میکنند. آنها حتی میدانستند که صدام از این سلاحها برای سرکوب کُردهای عراقی هم استفاده میکند. اما منافع ایجاب میکرد که حرفی نزنند.» به نظر میرسید حملات شیمیایی هم نتوانستهاست ایران را زمینگیر کند؛ صدام بهتدریج تمام قدرت خود را از دست میداد و به یک پشتیبانی مالی گسترده نیاز داشت. در 20 دسامبر 1983/ 29 آذر 1362، دونالد رامسفلد وارد بغداد شد؛ فرستاده ویژه ریگان برای مذاکره با صدام. رامسفلد پیش از آن در دولتهای دیگر آمریکا، پستهای حساس داشت؛ حتی در دوره ریاستجمهوری فورد، وزیر دفاع ایالات متحده شد. او در 1983م، بهظاهر ریاست یک شرکت داروسازی چندملیتی را برعهده داشت که ناگهان ریگان او را فراخواند؛ «رامسفلد به عنوان نماینده ویژه رئیسجمهور آمریکا به بغداد رفت؛ جایی که قرار بود در آن مأموریت محوله را به انجام برساند.» اما این مأموریت چه بود؛ باتل مینویسد: «برقراری ارتباط دوستانه و مستقیم ریگان و صدام، به علاوه تلاش برای تحقق منافع مشترک در منطقه.» صدام در همین جلسه از وضعیت خودش شکایت کرد: «ما در غرب با سوریه مشکل داریم، حافظ اسد اجازه صادرات نفت به ما نمیدهد؛ از جنوب هم درگیر ایران هستیم؛ ایرانیها تأسیسات نفتی ما را هدف قرار میدهند و نمیگذارند نفت صادر کنیم.» رامسفلد چند ساعت با صدام درباره ایجاد مسیر امن صادرات نفتی صحبت کرد. آنها به این نتیجه رسیدند که باید از طریق خلیجفارس این کار را انجام بدهند. «رامسفلد با طارق عزیز، وزیرخارجه عراق نیز دیدار کرد؛ آنها به عراقیها اطمینان دادند که مسیر را امن خواهند کرد. اسناد موجود نشان میدهد که عزیز در این دیدار، تجلیل و ستایش از رامسفلد را از حد گذراند. عزیز به رامسفلد گفت: عراق و آمریکا منافع مشترک فراوانی دارند و رئیسجمهور صدام از رابطه عالی با ریگان، استقبال میکند.» معنای این گفتوگو، تکاپوهای بیشتر نظامیان آمریکایی در خلیجفارس بود.
سرازیر شدن کمکهای آمریکا
این آخرین بار نبود که رامسفلد به بغداد سفر کرد. اوایل سال 1984/ دی 1362، او دوباره از کاخ صدام سردرآورد: «قرار بود با مقامات عراقی درمورد امید ریگان به تداوم کمکهای مالی و تضمین صادرات سلاح و اقلام موردنیاز به عراق، توافقاتی صورت گیرد. رامسفلد حامل یک پیشنهاد خوب از سوی اسرائیل برای صدام بود؛ پیشنهادی که میتوانست باعث صادرات نفت عراق از مسیر اسرائیل باشد. اما عراقیها این پیشنهاد را قبول نکردند؛ آنها معتقد بودند با این رفتار، در مقابل اعراب دچار تزلزل میشوند.» رامسفلد فروش تجهیزات به صدام را تسهیل کرد. آمریکاییها حتی برای او، پا را فراتر از حد انتظار گذاشتند: «در بهار 1984(1363ش)، ایالات متحده سیاست فروش تجهیزات دومنظوره برای برنامه هستهای عراق را مورد تجدید نظر قرار داد؛ نتیجه اولیه این سیاست گسترش تجارت به منظور گنجاندن نهادهای هستهای در عراق بود. با این حال در کنگره برخی مخالف این رویکرد بودند و به همین دلیل، توسعه آن مسکوت ماند.» باتل با استناد به سندی از «آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا»، مینویسد: «ریگان چندان به فکر ممانعت از گسترش سلاحهای نامتعارف نبود. صدام توانست با این حمایت، خود را برای تولید گسترده سلاحهای کشتار جمعی مجهز کند؛ رامسفلد اعتقاد داشت که این رویکرد، منافع آمریکا را در قبال ایران تقویت میکند.» جالب است که او، طبق نوشته «رابرت.دی.مکفادن» در «نیویورکتایمز» و به مناسبت فوت رامسفلد، پس از حمله آمریکا به عراق در دوران ریاستجمهوری بوشِ پسر، معتقد بود که در کسوت مشاور امنیت ملی آمریکا، «با ساقطکردن صدام، جهانی بهتر و امنتر را ایجاد کردهاست»! به هر حال، دستور ریگان و اقدام رامسفلد در سال 1983 و بعد از آن، زمینه حضور نظامی آمریکا در خلیجفارس و حمایت مسلحانه از صدام را در راستای تضعیف ایران توجیه میکرد؛ آمریکاییها در سال 1367ش و در واقع با چنین رویکردی، حمله به سکوهای نفتی ایران را در دستور کار قرار دادند. به واقع این انگشت رامسفلد بود که در روز 12 تیر 1367، روی ماشه شلیک موشک قرار گرفت و هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار داد.
2323