مهدیس مرادیان: به فاصله دو یا سه بار پلک زدن تصویر استخرهای روباز به صحرای بیدر و پیکر آوارگی بدل شد؛ انگار کسی پردهی نمایش را جمع کرد تا بخشی از شهر که جمعیتی حدود ۶ هزار و ۵۰۰ نفر را در خود جای داده با بازنمایی وقایع سیاسی اجتماعی روز به صورتمان سیلی بزند.
چندین هکتار زمین خاکی و وسیع میبینی که یک سمتش جرثقیلها مشغول گودبرداری و کارگران مشغول کف سازیاند؛ آن سمت دیگر مردم فارغ از هرچیز به زندگی مشغولند و مثل همه ما امیدوارند که زندگی روی خوشش را نشانشان دهد. کمی دورتر هم جمعی از مصرف کنندگان مواد، مثل هزاران گردان بیفرمانده، انگار که پایشان به منطقه آزاد رسیده باشد، خسته از به دوش کشیدن زبالههای شهر وسط زمینهای بایر، خودشان را میسازند.
«بودن» در کوچههای «اسماعیلآباد» با ریتمی کند جریان دارد؛ روی دیوارها درد و دلهای عاشقانه نوشته شده؛ عکس مردی ۴۸ ساله را که برای اهالی آشناست روی شیشه اغذیه فروشی چسباندهاند و زیرش بزرگ و خوانا نوشته شده گمشده! آن چه بیش از همه جلب توجه میکند، ساختار و شکل خانههاست. چند خانه کنار هم مجتمعی کوچک تشکیل دادهاند و یک در بزرگ و مشترک دارند. زنی میانسال با پیراهن مشکی و روبند از درِ یکی از این خانهها خارج میشود و میگوید دو ماه پیش وضعیت سروسامان پیدا کرده؛ او از امنیت منطقه رضایت کامل دارد. نوهاش پشت سرش ایستاده میگوید ۶ ماه است کابلشان را دزدیدهاند و تلفن ندارند اما آنتندهی تلفن همراه مشکلی ندارد و به درس و مدرسهاش میرسد؛ آنها حتی از شهروندان معمولی هم مطالبات کمتری دارند. کمی بعد یکی از همسایهها همراه بحثمان میشود و میگوید تحت حمایت کمیته امداد است و وقتی از سال ۶۳، روستا و دامداری را به شوق شهرنشینی رها کردند ساکن اسماعیلآبادند. میلی به فروش خانهاش ندارد و از مسئولان گلهمند است. اسم چند مسئول و مدیر را ردیف میکند و لبهای آدمهای اطرافمان پشت سرشان به گلایه تاب میخورد.
غبار غم روی تن اهالی سنگینی میکند
سعید شعرباف، فعال شهری درباره مناطق حاشیه شمالی شهر مشهد میگوید این مناطق در سالهای اخیر محل دستاندازی گونههای جدیدی از زمینخواری و رانتخواری شده است: «نزدیک به ۱۵۰ پلاک در تملک مردم در بستر و حریم اسماعیل آباد مشهد وجود دارد که اکثریت آن ماهیت تصرفی و قولنامهای دارند و تعداد محدودی نیز دارای سند اوقاف هستند درست زمانی که مقامات شهری تصمیم به بهبود شرایط در کال اسماعیل آباد گرفتند. بحث مالکیت خانه هایی که در مسیر کال بنا شده بود بالا گرفت. پیش تر شهردار مشهد از اختصاص منبع مالی ۱۵۰ میلیارد تومانی برای بهسازی، ساماندهی اسماعیل آباد خبرداده بود. درسال جدید هم معاون مالی و پشتیبانی شهرداری مشهد در حالی از تملک ۱۲۳ پلاک معارض معادل ۳۸ میلیارد تومان برای ساماندهی کال اسماعیل آباد خبر داد که معتقد بود طبق قانون برای ساخت و سازهایی که در مسیر و حریم و کال انجام شده نباید پولی به متصرفان پرداخت میشد.»
در همین راستا اهالی گفتند نه تنها برای تمام ساکنان این پلاکها زمین معوضی داده نشده بلکه خانهها زیر قیمت مرسوم و متری ۹۰۰ هزار تومان از ساکنان خریداری میشود. فرقی هم بین خانه سنددار و بدون سند نیست و عایدیشان از فروش خانه با سند ۶ دنگ، ۳۰۰ میلیون تومان است.
قاضی بهشتی، جانشین معاون دادستان خراسان رضوی و دبیر شورای حفظ حقوق بیت المال در مصاحبهای تأکید کرده تخریب مناطق مسکونی حریم و بستر رودخانه در منطقه اسماعیلآباد مشهد از طریق تملک اراضی توسط شهرداری و واگذاری زمین معوض به ساکنان انجام میشود اما براساس آنچه معاون امنیتی انتظامی فرمانداری مشهد اعلام کرده، این زمینهای معوض به ساکنان واگذار نشده است. یکی از ساکنان در همین باره میگوید نه آنها که رفتند راضیاند نه ما که ماندیم امنیت داریم.
مدیرکل دبیرخانه ستادبازآفرینی شهری در سال ۹۶، خبری مبنی بر وجود بیش از ۴۰۰۰ هکتار سکونتگاه غیررسمی در مشهد را منتشر میکند؛ آنطور که سرشماریهای جدید نشان میدهد جمعیت حاشیهنشین مشهد طی سه سال از یک میلیون و ۱۵۰ هزار نفر به یک میلیون و ۳۰۰ هزار نفر رشد داشته است؛ به گفته برخی کارشناسان زندگی در چنین مناطقی برای کودکان و نوجوانان مرگ فرسایشی تلقی میشود.
کمی جلوتر میرویم، درست کنار بسترکال از در یک خانه که هنوز سرپاست مردی بیرون میآید. او اهالی را از وابستگی به مخدرها مبرا می داند و آنطور که میگوید بیشترشان در میدان بار مشغولند. در مورد زاغهنشینی که میپرسم، چرتش پاره میشود و میتوپد و ۳۵ سال کپرنشینی را توهین به ریشه و اصالت اهالی تلقی میکند. در همین حین زنی جلو میآید؛ زنی مجرد است و همراه مادرش از مشکلاتشان میگویند. رد نگاهم را میگیرد و وقتی نگاهم به سیاهی بزرگ روی دیوار حیاطشان میرسد، میگوید معتادان برای مصرف، پلاستیک میسوزانند. او میگوید روز و شب را با خماری و نئشگی معتادان آواره معنا میکنند: «آنها تعادل ندارند، فحش میدهند، جیغ میکشند و لوازم خانهها را میدزدند.» دستم را میکشد و پشت دیوار خانهاش را نشانم میدهد. میگوید برادرش دیشب با مصرفکنندگان درگیر و با سرنگ زخمی شده است و بیمه هم نیست؛ چون فرآیند مهر کردن دفترچه روستاییان زمانبر و از حوصله خارج است. خواهرش انگار بخواهد از او سبقت بگیرد میگوید شبی دو مرد و یک زن که تحت تعقیب بودند وارد خانهشان شدهاند. خبری از دزدی و گروگانگیری نبوده؛ آنها را با عنوان پیک مواد مخدر میشناسند که معمولا نزدیک میدان فهمیده و بلوار خیام مشتریها را سوار میکنند و برای استعمال مواد مخدر به خانهها میرسانند. چشم میچرخانم سمت مادرشان؛ با گوشه چادر راه اشک را روی صورتش میبندد. سرم را برمیگردانم، تا چشم کار میکند خاک و ضایعات است.
بیشتر بخوانید:
حدود ۸۰۰ هزار مهاجر طی ۵ سال به استان تهران آمدند
آدمی گوری است برای آنچه در او مرده
خانهها زیر تیغ آفتاب یکی درمیان تخریب شده و ضایعات و زبالههای عفونی غاصبانه جایشان را گرفته اند. روی یکی از آوارها، بین زبالههای خونی و سنگ و آجر با بنر ترحیم و چند سنگ پناهگاه بنا کردند. چند مرد با چشمانی که میدرخشد بزمی کوچک تشکیل دادهاند. مراسمی شبیه به معامله کوکائین با یک کارتل کلمبیایی؛ آنطرفتر کمی که چشم تیز کنی چهار آدم را میبینی با چشمان بسته و دهان باز که دو نفرشان زیر کیسه سفید روی دوپایشان نشستهاند. یکی از آنها سنش بالاست، حتی رمق ندارد سرش را بالا بگیرد. دست میاندازد توی کیسه پارچهای بیرنگ و روی کنارش و کارت جانبازیاش را نشان میدهد. به مرد کنار دستش نگاه میکنم، ارتباط چشمیمان طولانی نمیشود و خماری قاپ نگاهش را میدزدد. اما آن دونفر دیگر جوان ترند و خوش صحبت. کارد میوه خوری و سرنگ و فندک جلویشان پهن است و کلمات را با تسلط ادا میکنند. بحث ترک کردن پا میگیرد. یکیشان کشیده و بلند میگوید هزاران بار ترک کردم اما تنش همراهی نمیکرده و درد امانش را میبریده، هربار بدتر . میگوید نزدیکترین گرمخانه، گرمخانه مصطفی درویش است که نامه دادگاه میخواهد و به رنجش نمیارزد: «روی همین آوارها هم میشود شب را سحر کرد.» دوستش که تازه کارش را تمام کرده کیسه را کنار میزند و میگوید یکی از هم خدمتیهایش را برای ترک به کمپ بردند، آنقدر کتکش زدند که جانش را باخته! وضعیت خودش را بهتر میبیند و میگوید: «ترک هم که بکنیم وقتی کار نیست یعنی باید دزدی کنیم تا نان درآوریم.»
هرطرف را نگاه کنی مردان و زنانی تنشان را لای لباسهای مندرس پیچیده و روی آوارها آوار شدهاند! زندگی با یک تن و چند لباس روی تکهای زمین که سهمی از آن نداری تا زمانی که خون در رگهایت بایستد. در همیان حال زنی دیگر میآید سمتمان. یک دوهزار تومانی مچاله توی مشت بستهاش میبینم. صورت کبود اما بزک کردهاش را از من برمیگرداند. با یک نوشابه و بیسکوئیت برمیگردد و مینشیند روی تلی از خاک که حکم خانه را برایش دارد و مشغول صرف وعده نهار میشود.
اینجا اسماعیلآباد است. بخشی از شهر که هرچقدر هم آن را بزک کنند پذیرای آوارگان است.
۲۳۵۲۳۵