آنتن تلویزیون پر شده از سریالهای تکراری و گزارشهای خبری آماتور و باشگاهی و البته تعدادی تاکشو و مسابقه تلویزیونی که یک سلبریتی وسط صحنه آنها ایستاده و سعی دارد با نمک باشد و بامزه شوخی کند.دیگر هیچ سریال فاخر و چشمگیری روی آنتن سیما نمیرود و سالهاست هیچ چهره جدیدی توسط رادیو و تلویزیون ملی معرفی نشده است. آنتن تلویزیون به صید اسپانسرهایی درآمده است که با تهیهکنندگان و ردههای میانی سازمان زد و بند دارند و پولهایی که از زیر میز رد و بدل میشوند قاعده جدیدی برای نوع برنامهسازی و بهطور کل اداره صدا و سیما ایجاد کردهاند. اخیرا گفتوگویی از محمد سرافراز، رئیس پیشین صداوسیما منتشر شده که میگوید بودجه صداوسیما ۲دو هزار میلیارد و بدهیهایش ۲۷۰۰ میلیارد تومان بوده است. تا به حال همیشه روی این نوع آمارها تاکید میشد و مدیران و معاونان مختلف سازمان سعی داشتند از طریق چنین آمارهایی شایعه «بحران مالی صداوسیما» را برای توجیه بعضی از اتفاقات داخل این مجموعه تقویت کنند. اما سرفراز در چند جمله بعد میگوید برآورد کارشناسی این بود که سازمان میتواند تا سههزار میلیارد تومان از طریق آگهیها درآمد مالی داشته باشد؛ به عبارتی بودجهای که این مجموعه از دولت میگرفت، به اضافه مبلغی که خودش از محل تبلیغات بازرگانی کسب میکرد، تقریبا دو برابر مخارج و بدهیهای آن میشد. به این ترتیب مشخص میشود که دلیل فروختن آنتن تلویزیون به اسپانسرها و به عبارتی فروختن اعتبار تلویزیون به آنها و پایین آوردن نرخ کلی رسانه ملی توسط این کار به مرور زمان، نمیتواند فقر بودجهای این سازمان را مستمسکی برای توجیه خودش قرار بدهد. اسپانسرها هیچوقت روی یک چهره جدید سرمایهگذاری نمیکنند و برای همین همهکاره شدن آنها در سازمان صداوسیما راه ورود استعدادهای جدید به عرصه مدیا را مسدود کرده و در عوض، چهرههای قبلی را به قدری پروار کرده و پر و بال داده است که دیگر کنترل آنها از دست بالاترین ردههای سازمان هم خارج شده است. شاخصترین نمونه این جریان عادل فردوسیپور است. جوانی معمولی و بیستاره که بیش از ۲۰ سال پیش از طریق تست گزارشگری وارد سازمان صداوسیما شد و پس از مدتی توانست به مشهورترین چهره تلویزیون در حوزه تولیدات ورزشی تبدیل شود. این روزها سیستم اسپانسری تلویزیون دیگر اجازه نداد که آدمهای بیستاره، هرچند با استعداد، مجالی برای عرضه خودشان پیدا کنند و در عوض امثال فردوسیپور که در دوران پیشااسپانسری فرصت صعود پیدا کرده بودند، به کوبیدن پرچمشان بر قلهها اکتفا نکردند و کل کوه و دامنه را متعلق به خودشان دانستند.
مظلوم کیست؟
در فضای جنگ روانی ایران، یکی از موثرترین تدبیرها مظلومنمایی است و اگر یکی از طرفین دعوا یا هر دوی آنها رسانهای باشند، این جور کشمکشها دامنه عمیقتری پیدا میکنند. جالب اینجاست که بعضی از تاکتیکهای مظلومنمایی سالهاست در ایران اجرایی شدهاند و صدها نفر در مقیاسهای کوچک و بزرگ از آن بهره بردهاند اما هنوز مشت قضیه باز نشده و بسیاری از مردم همچنان با چنین جریانهایی همراه میشوند. مثلا هیچ کس نمیگوید گرچه عادل فردوسیپور مجری ورزشی بدی نیست اما آیا خود او جزء عواملی نبوده که تلویزیون طی ۱۵- ۲۰ سال گذشته نتوانسته حتی یک مجری و گزارشگر جدید در همین حد و اندازهها یا بهتر از این را معرفی کند؟ آیا چنین چهرههایی مثل فردوسیپور در بخشهای مختلف سیما احساس نمیکنند که در صورت ورود استعدادهای جدید و خلاق و ایدههای بکر به حوزههای فعالیت آنها، ممکن است موقعیت پیشینشان به خطر بیفتد و آیا آنها به همین دلیل مسیر ورود باقی افراد را سد نکردهاند؟ تلاش ۱۵- ۲۰ ساله امسال فردوسیپور برای سد کردن مسیر ورود استعدادهای ناب قرار است روزی میوهاش را بچیند که تلویزیون تصمیم میگیرد به یکی از مجریهایش در مواردی تذکر بدهد و آن مجری به پشتوانه اینکه آلترناتیوی برای او در این مجموعه وجود ندارد، با قدرت تمام از موقعیتی که طی این سالها ایجاد کرده دفاع میکند و اجازه نمیدهد کسی میزانسن صحنه را به هم بزند و همزمان با این حرکت پدرسالارانه، پروژه مظلومنمایی را هم پیش میبرد.
کدام مظلومیت آقای فردوسیپور؟
در دعوایی که بین علی فروغی، مدیر جوان شبکه سوم سیما و عادل فردوسیپور، مجری برنامه ورزشی «نود» رخ داد، گذشته از اینکه موارد اختلافی بین این دو نفر چه بود و آیا غیر از فردوسیپور موارد دیگری هم در مجموعه شبکه سه وجود داشتند که بشود با آنها چنین برخورد کرد یا نه؛ یک نکته ظریف اما نامرئی وجود داشت و آن هم ختم شدن معنای تمام مظلومنماییهای عادل فردوسیپور به این جمله بود که این آنتن و این موقعیت بهطور انحصاری برای من است و من نه حاضرم از آن دست بکشم، نه اینکه آن را با کسی قسمت کنم. حتی بعد از این دعواها فردوسیپور در جام ملتهای آسیا مثل تمام دورههای دیگر گزارشگری کرد و پوشش مسابقات فوتبالی ایران و جهان طی مدتی که «نود» روی آنتن نمیرفت، بدون هیچ اختلالی ادامه داشت اما حاشیهها چنان مینمود که انگار اتفاق بزرگی رخ داده و چیزی در حال قربانی شدن است که جایگزین ندارد. کنار رفتن عادل فردوسیپور بدون هر نوع داوری درباره کیفیت کار او و بدون هرگونه نیتخوانی از رفتار مدیر جوان شبکه سوم سیما در این خصوص، شاید مجددا امید خاکخورده کسانی را برق میاندازد که برای خودشان در موقعیتهای تقسیم شده فعلی؛ یعنی موقعیتهایی که هر بخش آن یک صاحب و مالک داشت، امکان به دست آوردن سهمی حداقلی را هم نمیدیدند و برایشان خیلی بعید به نظر میرسید که یک روز بتوانند دیده شوند. البته اینکه چنین اتفاقی بیفتد و با ایجاد شدن یک چالش بین علی فروغی و عادل فردوسیپور سیل استعدادهای نو از فواره سیما بالا بروند و در آبشار اشتیاق جامعه بریزند، یک خوشبینی خامباورانه به نظر میرسد اما حداقل افکار عمومی باید بدانند که در این میان کدام طرف ماجرا بایستند و چه جهتی را نباید تقویت کنند؛ جهتی که هم مانع رشد فرهنگی میشود و هم در بسیاری از موارد، مجرا و بازویی برای فساد اقتصادی در کشور است. دعواهای فروغی و فردوسیپور نهایتا به اختتامیه جشنواره تلویزیونی جامجم و لحظهای که عادل فردوسیپور برای دریافت جایزه روی صحنه رفته بود، کشید.
فردوسیپور در نطقی که موقع دریافت جایزه ایراد کرد با چند متلک منحنی و مستقیم، علی فروغی را نواخت و در همین لحظه کارگردان تلویزیونی برنامه اینسرت چهره مدیر جوان را روی آنتن فرستاد. نهتنها حرکت کارگردان تلویزیونی برنامه به هیچوجه نمیتواند اتفاقی و غیرعمدی باشد، بلکه تشکر صمیمانه فردوسیپور از داوران جشنواره و بعضی از مسئولان سازمان نشان میداد که او با بخشی از مدیریت سیما میانه خوبی دارد و با بخش دیگر به چالش افتاده و این همان چیزی نبود که در جنجالهای رسانهای این دعوا بازتاب داده میشد و سعی داشت از فردوسیپور چهرهای بسازد که اپوزیسیون مدیریت سازمان است. اتفاقات اختتامیه جشنواره جامجم نشان داد که بسیاری از چهرههای مشهور و احتمالا بسیاری از چهرههای بانفوذ اما در سایه نشسته، توانستهاند طی این سالها روی گسل اختلافات مدیریتی در سازمان صداوسیما و رقابت فرقهها و باندهای مختلف حساب باز کنند و از این وضعیت بهره ببرند.
دوگانه ابتذال، انحصار
دوگانهای در افکار عمومی ایجاد شده بود که برنامه «برنده باش» با اجرای محمدرضا گلزار را نقطه مقابل «نود» عادل فردوسیپور ارزیابی میکرد، همانطور که دو قطبی «خندوانه» و «دورهمی» شکل گرفته بود و پیش از آن بین «خندوانه» و «ماه عسل» چنین پلاریزهای ایجاد شد و احتمالا بعدها بین «عصر جدید» و یک برنامه دیگر… یک نگاه ساده به این دو قطبیها مشخص میکند که طی این مدت بسیاری از مخاطبان تلویزیون بازی خوردهاند. جای سریالهای فاخر در کنداکتور سیما خالی است و تاکشوهایی که بدون کمترین خلاقیتی تولید شدهاند، سر همه را گرم و حواس همه را پرت کردهاند و هر از چند گاهی برای فراموش شدن جای خالی چیزهایی که باید در سبد فرهنگی سیما میبودند و نیستند، یک دوقطبی ایجاد میشود و بالا بردن هیجان رسانهای از این طریق، با هم جفت میشوند. محمدرضا گلزار همزمان با برگزاری جشنواره جامجم روی آنتن تلویزیون آمد و گفت خوشحالم به خاطر برنامه من، خیلیها که پیش از این تلویزیون نمیدیدند، جذب تماشای تلویزیون شدند و در ادامه صحبتهایش عنوان کرد که سالهای سال در خدمت مردم خواهد بود. البته مجری برنامه بعد از رفتن گلزار توضیح مفصلی داد که کسی نباید فکر کند مردم به خاطر او تلویزیون را میبینند و راست هم میگفت چون سن گلزار بالاتر از آن رفته که حتی در سینما هم بتواند فیلمهای دختر و پسری بازی کند و به عبارتی اجرای یک مسابقه تلویزیونی بالاترین شانسی بود که در این شرایط میتوانست نصیب او شود. اما یک نکته دیگر این است که او بر چه اساسی میگوید من سالهای سال در خدمتتان خواهم بود؟ چه کسی به گلزار و احتمالا سلبریتیهای دیگر چنین وعدهای میدهد؟ موضع مدیری که در صداوسیما گفته بود سلبریتیها سرمایه کشور هستند در قبال این سخن محمدرضا گلزار که خودش را عامل دیده شدن رسانه ملی میداند، چیست؟ اگر فردا روزی بین یکی از مدیران سازمان با محمدرضا گلزار اختلافی در گرفت، او که حتی از فردوسیپور هم برخوردهایی بهشدت مغرورانهتری داشته و اساسا خاستگاه اولیهاش تلویزیون نبوده، با مدیران مجموعه چه خواهد کرد؟ اینها سوالاتی است که هرچه زمان بیشتر میگذرد بر پیچیدگی و تعداد آنها افزوده میشود.
۲۳۲۳
منبع