مبتلاییم یا نه را هیچ کداممان نمیدانیم اما توهمش را داریم. توهمی که ابتدا برایمان پر از ترس بود اما روزها که گذشتند، ادارات که باز شد، بیمارستانها که خلوت شدند، ترسش را از دست دادیم و آخ که حالا امروز باز گیرش افتادهایم. و انگار این بار خیلی دشوارتر از بار قبل.
همین دیروز، تصاویر بیمارانی که در پارکینگ بیمارستان مسیح دانشوری به سختی با دستگاه تنفس مصنوعی نفس میکشیدند غافلگیرمان کرد.
تصاویری که دکتر ناجی در شرحش گفت:«ناچاریم. تختها پر از بیمار است و برای آنها که در صف انتظارند، این راهکار را در پیش گرفتهایم».
باز همان دیروز بود که دوست خوبم دکتر حامد محمدی از حال زار شرایط بیمارستانشان نوشت. از تختهایی که اگر خالی شوند هم به خاطر بهبود حال بیماران نیست.
روز به پایان نرسیده بود که محسن هاشمی با آمار ۷۰ فوتی کرونایی در یک روز تهران، شوک بعدی را وارد کرد.
دیشب که لاله صدیق برایمان داشت از درگیری مادرش با کرونا و سختی این جنگ میگفت، وقتی به ونتیلاتور رسید و گفت بیمارانی که کارشان به این دستگاه میرسد بعید است شانسی داشته باشند، ذهنم درگیر این بود که نکند همکارمان در سرویس فرهنگی شاهد این بخش از گفتهها باشد.
او که یک ماهی است نگران جنگ مادرش با کروناست. مادری که با ونتیلاتور نفس می کشید و تقریبا آماده بودند برایش جشن شکست دادن کرونا بگیرند.
امروز صبح اما …
لحظاتی قبل تعداد قربانیان امروز کرونا اعلام شد. ۱۹۹ نفر که نمی شناسیمشان و نفر دویستم که مادر همکار عزیزمان فاطمه پاقلعه نژاد است.
تسلیت گفتن به دوستان در شرایط اینچنینی اقلا کاری نیست که من یکی بلد باشم. فقط میدانم روزگارغریبی را تجربه میکنند .
درست مثل همه آنها که عزیز از دست دادهاند.
این بلاییست که سایهاش هر لحظه سنگینتر میشود و حالا امروز که میگویند ماسک راه شکستش است کاش کمی جدیترش بگیریم . شاید روزنه ای باشد برای عبور از این روزهای سخت.
41 41