سینماسینما، علی نعیمی:
درخونگاه:
سیاوش اسعدی علاقه زیادی به فضاهای خیابانی دارد. او فیلمساز کاربلدی است که فیلمهای قبلی او نشان میدهد به فضاهای شهری تسلط کاملی دارد. از طرفی اسعدی متاثر از سینمای مسعود کیمیایی سعی دارد قهرمانهای قصههایش را در همان اتمسفر بال و پر دهد و طوری آنها را در کشاکش اتفاقات و بحرانها درگیر کند که در نهایت راه سعادت همه آنها یا فرار از موقعیتهای بحرانی است یا سرنوشتی تلخ تر در انتظار آنها است که با مرگ همراه است.
درخونگاه البته معجون عجیبی است از همهی ذهنیتهای کم و بیش دور فیلمساز از جامعه در حال گذار ایران در ابتدای دهه هفتاد. فیلمی که قهرمانش را از دنیایی خارج از تحولات دهه شصت میآورد تا پرسشگر بحرانهای ناخواستهای باشد که جنگ تحمیلی به کشور وارد کرده است. فیلمساز البته آنقدر درگیر ایجاد فضاهای خاص خودش که ادای دینی هم به سینمای کیمیایی است، شده که دیگر جایی برای پرورش دادن ایده اولیه خودش هم ندارد. گویی دغدغه اصلی فیلم فرق سفرکردههای ژاپن و نوع پوشش و بستنیهای آلاسکایی است که میخورند و قرار نیست تصویر روشن و دقیقی از جامعه ارائه کنند. «درخونگاه» بازیهای قابل قبولی دارد و سکانسهای ماندگاری را در حافظه سینما خلق میکند که قابل تقدیر است. سکانس دیدار زن بدکاره و مرد دیوانه در دیوانهخانه و صحنهی تعقیب و گریز و درگیری رضا با داماد خانواده از جمله صحنههایی است که در کارگردانی توانسته است حق مطلب را ادا کند.
به گمانم «درخونگاه» میتوانست اثر مهمی در سینمای ایران باشد اگر کمتر درگیر ادا و اطوارهای حاشیهای میشد.
مردی بدون سایه:
علیرضا رئیسیان دیگر در بحران میانسالی گیر کرده است. فیلم متاخر او در ادامه آثار پیشین یک اثر پیرامون بحران های زندگی زوج ها در میانسالی است. زنان و مردانی که به دلیل روزمرگی ها و اتفاقاتی خارج از قوه ادراک آنها درگیر مسائلی می شوند که یا نتیجه اش شک است یا خیانت. فرمول رئیسیان برای ساخت یک ملودرام خانوادگی چند مولفه ثابت دارد. گذشته ای که سایه سیاهی خود را بر سر زندگی می اندازد و توقعاتی که زندگی را تا مرز فروپاشی جلو می برد. مردی بدون سایه با همین فرمول اما شلخته تر و بی نظم تر از آثار قبلی فیلمساز ساخته شده است. گاه پی رنگ اصلی داستان گم می شود و گاه خرده داستان ها به بدنه اصلی درام نمی چسبند. مردی بدون سایه یک اثر متوسط است که نمی تواند توقعات را برآورده کند.
روزهای نارنجی:
یک درام زنانه با محوریت نقش زن در جامعه که قرار است هم پرکشش و جذاب باشد هم حرف مهم استقلال جنسیتی زنان را در دنیایی مردانه تصویر کند. تلاشی به نسبت موفق که توانسته است داستان تلاشهای زنی را که فارغ از یک جامعه و فرهنگ جنسیت زده و سنتی در حرفه خود موفق است به تصویر بکشد. نخستین ساخته آرش لاهوتی یک اثر خوش رنگ و لعاب است که از جغرافیای اثر در مقام یک شخصیت بهترین استفاده را می کند. هر چند در طول فیلم گاه به دلیل تمرکز بیش از حد فیلمساز بر روی جزئیات غیر ضروری با ریتم کند روبه رو هستیم اما روزهای نارنجی توانسته است بر بستر تعلیق و کنش های نقطه به نقطه کارکرد اصولی خود را حفظ می کند.
بازی هدیه تهرانی یکی از نقاط قوت فیلم است که با تکیه بر ویژگی های منحصر بفرد بازیگر در جهت پیشبرد داستان حرکت می کند. روزهای نارنجی یک قدم محکم در کارنامه فیلمسازی است که نشان می دهد سینمای داستانی را به خوبی می شناسد و بر خلق درام تسلط دارد.
جان دار:
قصاص. یکی از پیچیده ترین تصمیمات بشر که ماهیتی دینی و انسانی و اخلاقی دارد. یک تصمیم مهم در زندگی هر انسان مبتلا بهی که به تعداد هر فرد و خانواده ای که درون آن اتفاق حضور دارند واکنش های متفاوتی وجود دارد. جان دار بر مبنای همین ایده اصلی شکل گرفته است. درامی خانوادگی که بر بستر تراژدی موقعیت متفاوتی از مواجهه با مقوله قصاص را روایت می کند.
جان دار یک فیلم سر پا و دقیق است که هویت اصلی خودش را از اجرای درست و کارگردانی تمیز و دقیق کارگردان های جوانش می گیرد. ریتم خوب و در خدمت فیلم همراه با بازی های یکدست و روان از جان دار یک اثر جاندار و سرپا درست کرده است که تا آخرین لحظه نفس گیر و پرکشش پیش می رود. فیلم از معدود آثار چند سال اخیر سینمای ایران است که دیالوگ های درست و استانداردی دارد و در خاطر مخاطب حک می شود. نخستین ساخته پدرام امیری و حسین دوماری اما درست در بزنگاه و در جایی که باید فیلم را تبدیل به شاهکار کند ضربه می خورد و از یک اثر درجه یک به یک اثر خوب با موقعیت هدر شده تبدیل می شود. مشکل اصلی فیلم در پایان بندی آن است که به دلیل گستردگی و بسط موضوع در چند جهت متفاوت توان جمع بندی و تصمیم گیری درست ندارد و مخاطب را در یک موقعیت معلق و برزخ تراژدی رها می کند. اتفاقی که برای اثری ملتهب و اجتماعی به یک سم مهلک می ماند که می تواند مخاطب را در نمایش عمومی دچار بحران کند.
آشفتگی:
فریدون جیرانی یک تجربه ناموفق در خلق فضای سورئال را در آشفتگی تجربه میکند. او با ابزارهای همیشگی خود بر بستر درامی سوار میشود که قد و قواره آن را به درستی نمیشناسد و همچون یک خیاط کارنابلد نمیتواند تن پوش خوبی برای قصهی اصلیاش بدوزد. آشفتگی تنها یک ایده سه خطی اصلی دارد که به هیچ وجه نمیتواند کامل شود و شخصیتپردازی درون آن عقیم باقی میماند. تجربه فیلم قبلی جیرانی یعنی خفهگی باعث شد او به خیال ساخت اثری در همان اتمسفر به سراغ موضوعی برود که هم بی مکانی و بی زمانی را تجربه میکند و هم بر بستر جغرافیا و فرهنگ ایرانی خرده پیرنگها را شکل دهد. امری که در نهایت به یک اثر ناقص تبدیل شده که یارای ایستادن روی پای خودش را ندارد. لحن و فضاسازی فیلم کاملا از هم گسیخته است و ایده مرکزی هیچگاه قدرت پرورش بر بستر ملودرام عاشقانه – جنایی را پیدا نمیکند. به نظر میرسد جیرانی برای ساخت فیلمهایش در فیلمنامه به بنبست رسیده است و دیگر نمی تواند در مقام یک فیلمساز مولف کارکرد اصلی قصههایش را پیدا کند. او برای ساخت فیلمهایی با دغدغههای شخصی و شخصیتهای درون ذهنش نیازمند یک اتمسفر جدید است. فضایی خارج از بطریهای مشروب و عشق و خیانت و جنایت !