«دفعه دیگه باید آرایشگر من رو عوض کنی!»
«بهت گفته بودم بیرون خیلی سرده»
«من نمیخوام برم دندونپزشکی، میشه همین جا بمونم؟ خواهش میکنم!»
ژان کلود ون راکون
«نخیر، اصلا هم شبیه نیستیم. من فقط یک گربه ام!»
«میشه لطفا یکی این علفها رو از روی شاخای قشنگم برداره؟»
وقتی داداشت فکر میکنه هنوز کوچیکه و دلش بغل میخواد!
«میشه من عروسکت باشم؟»
«سردرد کوبندهای دارم!»
فکر نکنم بتونه لنگه جورابش رو پیدا کنه!
«عزیزم چند بار بهت بگم روی من نشین؟»
«تورو خدا بذارین بیام تو. من شکارچی شجاعی نیستم که فکر میکردم»
مثل اینکه این بولداگ هم اصلا از رفت و آمد با مترو خوشش نمیاد
«چرا در من اینقدر کوچیکه؟»
«بیا قایم موشک بازی کنیم»
«فقط میخواستم ببینم اون پشت چه خبره!»
«شما آدما کی از خریدن مبل کوچیک دست برمیدارین؟»
«میشه یه تیکه هم به من بدی؟ خواهش میکنم!»
«با من شوخی میکنی؟»
بعد از یه روز سخت کاری: