در این مطلب آمده است؛
*من و آقای علیرضا یارمحمد در دوران طاغوت همزندان بودیم. با این حال پس از انقلاب او از بم به مجلس آمد و من هم از بهشهر و یکدیگر را در مجلس اول پیدا کردیم. هر دو عضو هیئت رئیسه بودیم. من منشی و او کارپرداز اجرایی که مسئولیت حفاظت و حراست و گزینش هم جزء آن بود؛ آقای هاشمی رفسنجانی که ریاست مجلس را برعهده داشت میخواست برادرزاده خانمش را در مجلس استخدام کند و مسئولیت این کار با آقای یارمحمد بود که باید از نظر حفاظتی تایید میکرد که این فرد صلاحیت لازم برای کار در مجلس را دارد یا ندارد. او چون با کرمان آشنا بود، می دانست که برادرزاده خانم مرعشی سمپات مجاهدین خلق است و به همین جهت با استخدام وی در مجلس مخالفت کرد.
*آقای هاشمی، ناراحت شد ولی از آنجا که نمیتوانست چیزی به آقای یارمحمد بگوید، به سراغ آقای ولایتی که آن زمان کارپرداز فرهنگی مجلس بود رفت و از او خواست که آن فرد را به استخدام کتابخانه مجلس در آورد. به دستور آقای ولایتی او در کتابخانه مجلس مشغول بکار شد. ولی چون استخدام در تمام مجلس بدون تأیید حفاظتی مقدور نبود، یارمحمد مخالفت کرد. پس از آن، آقای هاشمی به ناچار به مرحوم آقای کتیرایی، کارپرداز اداری توصیه کرد. کتیرایی هم با شنیدن توضیحات یارمحمد زیر بار نرفت! این را برای مثال شما زدم تا بگویم در آن دوران، شرایط به گونهای بود که اگر افراد در مسئولیتهای مختلف در برابر خواستههای غیرمتعارف مسئولان از خود مقاومت نشان میدادند، مسئول مربوط نمیتوانست به راحتی به هدف مورد نظر خود دست پیدا کند و امر به معروف و نهی از منکر در برخیها وجود داشت.
2727