چند سال داری؟
۳۷ سال.
متأهلی؟
بله. دو پسر ۱۳ و ۶ ساله دارم.
شغلت چیست؟
مربی بدنسازی بودم و چند شاگرد داشتم.
مقام هم داری؟
۵ مدال طلای کشوری گرفتم.
سابقه داری؟
بله، دو فقره و چند ماه حبس کشیدم.
این بار برای درگیری منجر به قتل دستگیر شدی. با چه کسی و چرا درگیر شدی؟
با یکی از بچههای محل که قصاب بود درگیر شدم. حقیقت خودم با او مشکلی نداشتم و دوستم با او اختلاف داشت.
کامل توضیح میدهی؟
دوستم با مقتول سر دختر مورد علاقهاش اختلاف داشت و چند بار با هم درگیر شده بودند. به همین خاطر یک اسلحه به مبلغ ۶میلیونتومان خریده بود و آنرا امانت به من سپرده بود. او بارها مرا وسوسه کرده بود که از او حمایت کنم. همین شد که روز حادثه تماس گرفت و گفت «اینها چند نفرند و من تنها هستم با اسلحه بیا» وقتی به آنها رسیدم چند نفری با چاقو و قمه به من حملهور شدند به همین خاطر با اسلحه چند تیر شلیک کردم.
چرا دستت زخمی شده است؟
چند نفر سرم ریختند و با قمه مرا زخمی کردند که چند جراحت به دستم وارد شد.
خودت متوجه شدی که مقتول در همان حادثه فوت کردهاست؟
نه، از کسی شنیدم. شوکه شدم و از ترس به بانه فرار کردم.
قصد فرار از کشور را داشتی؟
نه، خیلی عذاب وجدان داشتم قصد داشتم خودم را معرفی کنم، اما میترسیدم. نه خواب داشتم و نه خوراک اصلاً گیج شده بودم.
در این مدت که در بانه بودی چکار میکردی؟
یک اتاق اجاره کرده بودم. خیلی هم پول نداشتم. از گرسنگی بیسکوییت میخوردم.
چرا دوستت اسلحه را به تو داد و به دیگر دوستانش نداد؟
دو سالی بود که قرص اعصاب استفاده میکردم و حال خوبی نداشتم. در این مدت دوستم مدام مرا وسوسه میکرد تا با مقتول درگیر شوم. در واقع او از من سوءاستفاده کرد و مرا گرفتار کرد.
چرا اهل محل به تو لقب غول دادند؟
به خاطر اینکه هیکل درشتی داشتم.
در محلات تهران افراد قوی هیکل زیاد هستند، چرا به آنها غول نمیگویند! پس احتمالاً به خاطر رفتارهای غیر اخلاقیات بوده است که این لقب را گرفتی؟
(سکوت متهم)
در ادامه متهم خواست تا در مقابل دوربین خبرنگاران با پدر مقتول صحبت کند. او در پایان گفت:
من و شما (پدر مقتول) به خاطر یک نفر گرفتار شدیم. او کسی بود که از موقعیت مریضی من استفاده کرد و اسلحه را به من سپرد تا اینطور خانوادهام را گرفتار کند و شما را عزادار. ما از او بد خوردیم….