این روزها در فضای مجازی یک نوع سوال مد شده است. از شما می پرسند بدون اشاره مستقیم به پاسخ سوال و با گفتن یک کلمه یا بروز یک رفتار، نشان دهید مثلا اهل کدام شهر، طرفدار کدام تیم یا ساکن کدام منطقه هستید. انگار یک نفر در خلوت چنین سوالی را از حمیدرضا صدر پرسیده بود. در یکی دو سال اخیر و با فعالیت بیشتر در فضای مجازی، رنگ رخساره اش خبر از استیصال بعد از یک مبارزه سخت می داد، از مغلوب شدن در یک مبارزه نابرابر، از سرازیر شدن به سمت عدم.
او که بارها گفته بود در بدترین ثانیه های یک 90 دقیقه هم کورسوی امیدی برایش وجود داشته، نمی خواست ادعای همیشگی خود را نقض کند. پس سرافرازانه، نیستی را در آغوش گرفت. حتی یک ثانیه هم به دنبال خریدن ترحم نبود. محکم و ستبر، کامنت به کامنت پاسخ نسلی را می داد که این صمیمیت را متاسفانه گاهی با موارد دیگر هم اشتباه می گرفتند. حتی پاسخ آنهایی که به شوخی بعد از هر پست حمیدرضا صدر می نوشتند این تصویر ما را به دیدار چلسی و ناتینگهام فارست در سال 1966 می برد را نجیبانه می داد.
حتی ناکامی و شکست را هم شیرین تعریف می کرد. ما که 15 سال بعدش متولد شده بودیم هم در کنار حمیدرضا صدر غصه نرفتن به جام جهانی 1974 و ناکامی برابر استرالیا را هر بار در کنار او درد می کشیدیم. انگار بعد از چهار دهه هر دفعه این زخم برایش تازه می شد. تعریف می کرد که در استرالیا سه بار دروازه ما باز شد و در امجدیه باید این نتیجه را جبران می کردیم.
در 30 دقیقه ابتدایی دو بار به گل رسیدیم و 60 دقیقه فرصت داشتیم فقط برای زدن یک گل دیگر …. بعد هم به یکباره ساکت می شد و یک بار دیگر عزای نرفتن به جام جهانی با آن نسل فوق العاده را می گرفت.
در تصویر سازی بی رقیب یود. اینکه روایت کنیم 30 سال پیش از فلان مسابقه گل اول را ایکس زد و گل تساوی را ایگرگ که این روزها با جست و جو در فضای مجازی کار چندان دشواری نیست. حمیدرضا صدر جوری روایت آن مسابقه را تعریف می کرد که 90 دقیقه با او همسفر می شدیم. انگار در استادیوم بوده و بعد از زدن گل تیم مورد علاقه مان با هم فریاد کشیده و دست آخر هم سرود پیروزی یا شکست سر می دادیم. یک بار در جریان یک مصاحبه گفت شما می توانید محل زندگی، شغل و حتی همسر خود را تغییر دهید، اما نمی توانید تیم مورد علاقه خود را عوض کنید، لحنی که هوادار را در مقابل صحنه میخکوب می کرد.
اما حمیدرضا صدر فقط این نبود. این روزها بسیاری خیلی رقت انگیز فقط سعی در “متفاوت” نوشتن داشته و فراموش می کنند که باید “درست” و متفاوت نوشت. از ضعف آرشیو در تاریخ مطبوعات ایران است که فراموش کرده ایم 20 و خورده ای سال پیش، آن موقعی که حتی آوردن اسم برخی اسامی هم ترسناک بود، چنان در تماشاگران به مرد بی رقیب آن روزهای فوتبال ایران تاخت که مسئله دیگر فراتر از یک نوشته ورزشی رفته بود. روزهای که آش آنقدر شور بود که یک هفته بعد سردبیر همان نشریه مطلبی منتشر کرده و به نوعی از هواداران آن سرمربی محبوب عذرخواهی کرد.
سینما را هم همبنقدر دل انگیز روایت می کرد. خودش پنج سال پیش در ستایش از عباس کیارستمی نوشت: “وداع ناگهانی عباس کیارستمی همه ما را میخکوب کرد. جایگاه او در سینمای ایران ورای جوایزش در خارج از مرزهای کشورش میرود. قرار نبود او این قدر زود ما را ترک کند. قرار نبود این چنین شتابان دست تکان داده و از میان ما برود… جای او خالی است. جای او خالی خواهد بود.”
دوست نداشت وسط یک تورنمنت با زندگی وداع کند و همیشه دم از این نگرانی می زد. جایی گفته بود بعد از اتمام یک تورنمنت حتی می تواند مرگ را هم در آغوش بگیرد. پس چه خوب که دست آخر یورو 2020 را هم حتما تماشا کرده و بعید است علیرغم مبارزه با این بیماری سخت حتی یک لحظه این تورنمنت جذاب را از دست داده باشد؛ وداعی در حد نام حمیدرضا صدر.
65 سالگی حتما زمان خوبی برای رفتن نبود، اما طعم تلخ این جدایی را به حساب زمان بندی مورد علاقه اش می گذاریم؛ هر کسی فوتبالی باشد بدش نمی آید فردای یک دربی به یادماندنی با زندگی وداع کند.
همین ها را با کمی ادیت بدرقه راه خودش می کنیم. این جمله شما را هم فراموش نمی کنیم؛ فوتبال مثل زندگی است، اما غم هایش خیلی بیشتر از لحظات شیرین است. برای ما که ناصر حجازی، فاجعه هیسل، عباس کیارستمی و صعود به جام جهانی 98 را در کنار او متفاوت از همیشه نگاه کردیم. این یک ناکامی دسته جمعی برای ماست؛ مثل از دست دادن فرصت صعود به یک جام جهانی، مثل از دست دادن یک فرصت در دقیقه 90، وگرنه حمیدرضا صدر که آنگونه که لایقش بود زندگی کرد. این جمله شما را هم فراموش نمی کنیم؛ فوتبال مثل زندگی است، اما غم هایش خیلی بیشتر از لحظات شیرین است.
بدرود جناب صدر؛ تلاش می کنیم این باقی مانده عمر را مثل شما بگردیم تا پاسخ به این سوال مهم و جذاب را پیدا کنیم؛ آخر فوتبال یا سینما؟
258 41