از این جمله، زهد و بیرغبتی مولای متقیان به ریاست و امارت آشکار است؛ چنانکه در موارد متعدد دیگری به آن تصریح کرده و در عمل نیز نشان دادند.
امام علی(ع) زمامداری را برای برای خدمت به مردم و گرفتن حق ضعیفان و مبارزه با باطل میخواست. امام(ع) وقتی مردم دیگران را ولو نابجا پذیرفتند، دلیلی برای اصرار بر آن نمیدید و این را نه فقط به هنگام محرومیت و گوشهنشینی، که در زمان حاکمیت هم تکرار میکرد. از جمله، آنجا که با اشاره به لنگه کفشی که پینه میزد، فرمود: «به خدا سوگند این کفش پاره در نظر من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه بتوانم حقّی را اقامه و باطلی را دفع کنم.»
بنابراین اگر پذیرش حکومت به صورت یک تکلیف شرعی درآید و با وجود تقاضا و پشتیبانی مردم بتوان به وظیفه شرعی عمل کرد، باید آن را پذیرفت و با قوت و قدرت انجام وظیفه کرد. در انتهای خطبه شقشقیه آمده است که وقتی مردم با آن اشتیاق عجیب به سوی علی(ع) روآوردند، حضرت به درخواست آنان پاسخ مثبت داد، اما باز هم تاکید فرمود: «اگر به خاطر حضور حاضران و تودههای مشتاق بیعتکننده و اتمام حجّت بر من به دلیل وجود یار و یاور نبود، و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علما گرفته که در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر پشتش میافکندم، رهایش مینمودم و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب میکردم و درمییافتید که ارزش این دنیای شما در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است.»
ارزش همه دنیا نزد امیرالمومنین از آب بینی یک بز کمتر است؛ نه فقط ریاست کوتاهمدت و پر رنج و غصهای بر چنان مردمانی! در جای دیگری هم حضرت فرمود: «دنیای شما نزد من از برگ درختی که در دهان ملخی در حال جویدن باشد پستتر و بیارزشتر است. علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذتهای ناپایدار آن چه کار؟!» اگر نگاه کسی به دنیا و لذتهای آن چنین نگاهی باشد، چه دلیلی دارد که برای رسیدن به منصبی کوتاهمدت ولی دشوار در قیامت، دست و پا بزند؟! چنین است که وقتی دیگران برای آن حرص میزنند و مردم هم آنها را میپذیرند، با خیالی آسوده به کار خویش میپردازد.
درس دیگری از نهجالبلاغه این است که نه باید خود تشنه قدرت بود و نه باید تشنگان قدرت را به کار گرفت. پذیرش منصب در نگاه دین، قبول مسئولیتی سنگین و برداشتن باری گران و کمرشکن است. پس تا تکلیف شرعی نباشد، نباید به استقبال آن رفت. اگر کسی مشتاق ریاست بوده و برای رسیدن به آن تلاش کند، معلوم میشود که کارش برای خدا نیست. میخواهد از این نمد برای خود کلاهی بدوزد و لذا حتماً نباید او را به کار گماشت. کسی که تشنه قدرت است نمیتواند شیفته خدمت باشد.
پیامبر(ص) رسماً اعلام کرده بود: «ما کسی را که طالب ریاست و یا آزمند بر آن باشد، بر کار خود نمیگماریم.» از همین جا معلوم میشود که در اسلام، رقابت بر سر قدرت مفهومی ندارد؛ چنانکه امام علیهالسلام به پیشگاه الهی عرضه میداشت: «بار خدایا! تو میدانی: کارهایی که از ما سر زد، نه برای رقابت بر سر قدرت بود و نه رقابت بر سر ثروت بیارزش دنیا.»
یکی از دلایل بیعتشکنی برخی با امام علی(ع) همین بود که خیال میکردند به دلیل این بیعت باید یک پُست اجرایی هم به آنان داده شود و یا حداقل حکم مشاورتی بگیرند. طلحه و زبیر از همین دسته بودند. سیدرضی در ابتدای خطبه ۲۰۵ نهجالبلاغه نوشته است که هنگامی که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است، به امام پیغام داده بودند که یکی از ما را والی بصره و دیگری را والی کوفه کن.
ممکن است کسی از قدرت چشم بپوشد، اما از سرِ اجبار و ناچاری! در دلش آتش اشتیاق به قدرت شعلهور باشد امّا به ظاهر یا از روی ناچاری کنار بِکِشد؛ وگرنه در صورتی که تصاحب قدرت ممکن شود، به قول مولوی از فرعون بدتر شود. نمونه این وضعیت، اشعبدالملک بن مروان است که وقتی به خلافت رسید، قرآن را بر هم نهاد و گفت «خداحافظ که هنگام جدایی من و تو فرا رسید!»
اشعبدالملک بن مروان میگفت که من مضایقه داشتم از کشتن مورچه، ولی الان از کشتن گروه گروه از انسانها نیز ابا ندارم. زهری روزی به او گفت: «شنیدهام شرب خمر میکنی؟» گفت: «بلی! والله شرب دماء نیز میکنم!» اما امام علی(ع) چنین نیست؛ هم عملاً از حکومت کناره میگیرد و هم قلباً از آن گریزان است. برای همین است که اول میگوید: «سَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً»، اما بعد میافزاید: «وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً. »