سینماسینما، امیرحسین تاجبخش
حیف. یکی از آخرین نمادهای شرافت در سینمای ایران هم رفت…
خسرو سینایی، مردی که خالص و بیپیرایه به «هنر» عشق میورزید و آتش این عشق از چشمانش، دستانش و هیجان سخنگفتن رسا و محکمش همیشه زبانه میکشید و اگر میخواست هم نمیتوانست پنهانش کند!
جدا از شیفتگی به همه فیلمهای کوتاه، مستند و بلندش (بهویژه پرتره همسرش گیزلا، مرثیه گمشده، کوچه پاییز و عروس آتش) که تماشای چندبارهشان هم هنوز لذتبخش است، شخصیت منحصربهفردش همواره جذابیتی وصفناشدنی برایم داشته است. نخستین بار، نیمه دهه هفتاد که نوآمده نویسندگی در نشریات سینمایی بودم، فرصتی دست داد تا در هفته نمایش آثارش در خانهسینما، چند روزی سعادت همصحبتیاش را داشته باشم و بسیار بیاموزم و بیشازقبل، دوستدارش شوم. و اینچنین بود… تا این سالهای آخر که دلم میخواست هرجا که بود رویم را برگردانم تا بهجای این مرد سالخورده خمیده عصابهدست، تا همیشه تصویر همان خوشقامت آراسته سرشار از شور و انرژی در ذهنم بماند… هماو که در گوشه قاب فیلمی که برای شب بزرگداشتش در جشنواره بیستوچهارم فیلم فجر ساخته شد، آکاردئون میزد.
و یک خاطره از سینایی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد. چند سال پیش که با فیلم محترم «جزیره رنگین» به جشنواره فجر آمده بود، نمایش فیلمش در برج میلاد تا پاسی از شب طول کشید و شب از نیمه گذشته، تازه نشست رسانهایاش شروع شد. با این وجود همه به احترامش آمدند و تا پایان جلسه نشستند. خودش – که شاید مسنترین آدم حاضر در آنجا بود – یکسره و بیشتر از همه حرف زد؛ انگار اصلاً با مفهومی بهنام خستگی بیگانه بود. اواخر جلسه، یکی از خبرنگاران، خبرنگاری که از نظر سنی میتوانست بهجای نوهاش باشد، بلند شد، خود را معرفی کرد و سؤالی پرسید. سینایی گفت قبل از پاسخ به پرسشتان میخواهم بگویم من شما را بهنام میشناسم؛ چون سالهاست بهعنوان خبرنگار از نشریات مختلف با من تلفنی تماس میگیرید و مصاحبه میکنید. نام تکتک کسانی را که به من زنگ میزنند بهخاطر میسپارم و بهدقت، بر اساس نوع سؤالهایشان میزان دانش و سوادشان را حدسمیزنم و از هر کدام تصویری در ذهنم ساختهام. از شما هم شمایل یک فرد بادانش در خاطر دارم و همیشه دلم میخواست از نزدیک ببینمتان و عرض ارادت کنم، که خوشحالم امشب این اتفاق افتاد!
در تمام عمرم، این میزان از فروتنی، صداقت و سلامت شخصیت را در وجود هیچ کس دیگری ندیدهام. خسرو سینایی یگانه بود و با آن روح «زلال»اش، هنر این سرزمین را تنها گذاشت.