آیت‌الله مهدوی کنی، فرمانده وقت کمیته انقلاب اسلامی در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: روز بیست و سوم ماه رمضان بود و ما شب تا صبح بیدار بودیم. ساعت ۷ صبح حاج احمد آقای خمینی تلفن زدند و گفتند امام با شما کار دارند، ساعت ۸ جماران باشید. من تعجب کردم و با این که شب نخوابیده بودم با عجله حاضر شدم و رفتم.

اختلاف شما با ناطق سر چیست؟

ساعت ۸ صبح بود. امام خیلی منظم بودند و کارهایشان را سر وقت انجام می‌دادند. سر ساعت ۸ که می‌شد زنگ را می‌زدند. اول آقای رسولی تشریف می‌بردند و اگر کار لازمی بود انجام می‌دادند و بعد از چند دقیقه برمی‌گشتند. بعد دیگران خدمت امام شرفیاب می‌شدند. وقتی من حضور امام رسیدم، دیدم آقای ناطق نوری (وزیر وقت کشور) هم تشریف دارند. به من نگفته بودند که آقای ناطق است.

امام فرمودند: اختلاف شما با آقای ناطق چیست؟

من عرض کردم: بنده اصلا اهل اختلاف نیستم. در تمام مراحل انقلاب ملاحظه فرمودید که من اهل دعوا نیستم. دستوری باشد عمل می‌کنم، وظیفه هم باشد انجام می‌دهم. البته گاهی نظراتی دارم که می‌گویم. اما دعوا نمی‌کنم. اگر آقای ناطق با من اختلافی دارد بیان کنند.

بعد امام فرمود: آقای ناطق! شما بگویید ببینم چه می‌گویید؟

آقای ناطق گفتند: من دو سه مطلب را باید خدمت امام عرض کنم. نکته اول این که مسؤلیت امنیت کشور با من است لذا باید کمیته‌ها هم زیر نظر من باشد. دوم اینکه من پیشنهاد دادم بچه‌های سپاه و نیروهای سپاه هم در کمیته‌ها بیایند. تیم‌ها را آنها فرماندهی کنند تا نیروها تقویت شوند. آقای مهدوی اما زیر بار نمی‌روند. سوم اینکه ایشان نمی‌توانند کمیته‌ها را خوب اداره کنند. مدیریتشان ضعیف است و چون نمی‌توانند اداره کنند باید کسی بیاید که بتواند کمیته‌ها را خوب اداره کند.

این وصله نمی‌چسبد

امام فرمودند: شما چه می‌گویید؟

من عرض کردم: اما نسبت به امنیت کشور حق با ایشان است، چون ایشان وزیر کشورند امنیت با ایشان است. خودشان هم شاهد هستند که روز اول که آمدند من به ایشان زنگ زدم و گفتم آقای ناطق! امروز مسؤلیت با شماست. کسی را بفرستید که کمیته را تحویل بگیرد تا این نیروها بی‌سرپرست نباشند. آقای ناطق! این طور گفتم یا نه؟ گفت: چرا. و من ادامه دادم: آقای ناطق تقاضا کردند تا پیدا کردن فردی شایسته، شما کمیته را اداره کنید و من تا به حال آن را اداره کرده‌ام.

اما با آمدن نیروهای سپاه در کمیته مخالفم، زیر آن را موجب تضعیف کمیته می‌دانم و این به مصلحت نیست. اما سوم که مدیریت بنده ضعیف است، این حرف خیلی برای من گران تمام شد. من در تاریخ انقلاب اسلامی تا به حال چنین کلمه ای را از دوستان نشنیده بودم. خیلی اشکال در من هست اما واقعا من نمی‌توانم کمیته را اداره کنم؟ نمی دانم چطورشد که آقایان، وزارت کشور را دو دوره به من پیشنهاد دادند. آن هم از طرف مسؤلین سطح بالا.

به امام عرض کردم خود جنابعالی هم مرا تایید فرمودید و مجلس با رای بالا به من رأی اعتماد داد طوری که هیچ وزیر کشوری به اندازه من رأی نیاورده است. چطور می‌شود که حالا من حتی کمیته را هم نمی‌توانم اداره کنم؟ من می‌توانستم یک کشور را اداره کنم، این ضعف مدیریت چطور یک دفعه پیدا شد؟ بعد هم به زور آمدند نخست وزیری را به گردن من گذاشتند. آن هم در موقعی که حزب جمهوری اسلامی منفجر شده و نخست وزیر و رییس جمهور مملکت ترور شده و اوضاع نابسامانی به وجود آمده بود. همه می‌گفتند غیر از مهدوی کنی کس دیگری به درد نمی خورد، حالا چطور است که من الان کمیته را هم نمی‌توانم اداره کنم؟

توصیه امام به اعتراض نکردن

خلاصه خدمت امام عرض کردم این برایم خیلی گران است که چنین حرفی را شنیدم. اگر آقای ناطق می‌گفتند شما باید کنار بروید حرف خوبی بود، درست بود، اما به این صورت درست نبود. جمله دیگری را هم خدمت امام عرض کردم که آن را بازگو نمی‌کنم. در هر حال آن روز خدمت امام عرض کردم اجازه می‌فرمایید من همین الان استعفای خود را تقدیم کنم و کمیته را خدمت آقای ناطق تحویل دهم؟

امام فرمودند: خوب، تو بعد چکار می‌کنی؟ گفتم: خدمت زیاد است، من کار دیگری می‌کنم.

امام مرا نصیحت کردند و فرمودند: مبادا بیرون بروی، منبر بروی.

البته برداشت من از این جمله امام این بود که مبادا در اثر ناراحتی موضع‌گیری کنید و زبان به اعتراض و انتقاد بگشایید. گفتم: شما خاطر جمع باشید بنده کسی نیستم که بروم و مخالف خوانی کنم. من حتی به آقای ناطق کمک هم خواهم کرد. هر وقت ایشان بخواهد به وی کمک می‌کنم.

نه به اعتصاب!

بالاخره من نامه‌ای به صورت استعفا خدمت امام نوشتم و آن را فرستادم و رسانه‌ها هم منتشر کردند. به آقای ناطق هم گفتم شما هر وقت خواستید کسی را برای تحویل و تحول کمیته بفرستید. بعد خود ایشان با من مشورت کرد که چه کسی باشد؟

بالاخره دوستانی که بودند بعضی‌شان را خود بنده معرفی کردم و گفتم این‌ها بد نیستند، در کمیته با ما همکاری داشتند. آقای سالک و آقای علی فلاحیان بودند. خلاصه افرادی که با من همکاری می‌کردند معرفی و با کمیته خداحافظی کردم.

بچه‌های کمیته که الان بعضی‌های‌شان سردار شده‌اند و مقامات بالا دارند گفتند ما اعتصاب می‌کنیم و خدمت امام می‌رویم و اعتراض می‌کنیم. گفتم: خیر، این حرف ها را نداریم، مگر کمیته ارث پدر بنده بوده است که اگر کنار بروم شما بروید اعتصاب کنید. این حرف‌ها یعنی چه؟ کمیته متعلق به انقلاب است و ما هم در خدمت انقلاب بودیم و باز هم هستیم. شما هر کس که در کمیته آمد با او همکاری کنید.

بیشتر بخوانید:

۲۱۲۱۷

hotnewsخبر2 سال پیش • dahio.com • 3

برچسب‌ها



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها