سینماسینما، سید محمد حسینی
فیلم «چ» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا را برای بار دوم، شاید هم
سومین بار به تماشا نشستم. اولین بار همان سال ۱۳۹۲ در سی و دومین جشنواره فیلم فجر بود. حاتمی کیا قصه پردازی را بلد است و این فیلم او هم روایت قابل توجهی دارد که به نبرد دو روزه در پاوه می پردازد. اما مثل همیشه از دریچه ی ایدئولوژی؛ یعنی کاراکتر ها در بستر دراماتیک به بروز و ظهور نمی رسند و از قبل تکلیف شان در دنیای ذهنی فیلمساز مشخص شده اند. فیلمی پر ادعا و شلوغ، که شاید فقط دو تا سه سکانس تاثیر گذار در این مدت دو ساعته بتوان یافت. چرا پر ادعا؟ زیرا در معرفی قهرمان، فیلم ناکام است. همه عناصر سینمایی باید به کمک شناخت کاراکتر بیایند که این اتفاق نمی افتد.
فیلم اگر ادعایش این باشد که قرار است روایتی از بحران های منطقه پاوه در آن سال را تصویر کند، چرا پس نام فیلم «چ» است که انگار این حرف میخواهد رازی نهفته از چمران را در دل قصه بگشاید که هیچ حرف تازه ای برای مخاطبی که از پیش زندگی این شخصیت ملی را مطالعه کرده بود، ندارد! و اگر ادعای فیلمساز و حمایت گران مادی و معنوی اثر، معرفی یک انسان مبارز و شجاع و عارف مسلک بوده باشد که باز هم چیزی درخور، بر پرده ی بزرگ نقره ای از این قهرمان ثبت نمی شود. فیلم مستقل و سرپا وابسته به خود اثر نیست و بر اساس اطلاعات قبلیِ مخاطب، بنای خود را معماری می کند…
یک دیالوگ خوب و قابل تأمل در فیلم بین چمران و اصغر وصالی وجود دارد که وصالی با بازی بابک حمیدیان به چمران می گوید: «در این مدت تو را بیشتر چمرانِ بازرگان دیده ام تا چمرانِ خمینی» که اشاره به صلح طلبی و اهل گفتگو بودن چمران با آنهایی که به فکر تجزیه کردستان بودند، دارد.
و چمران بلافاصله می گوید: «خمینی هم سرباز خدا بود، جنگ آخرین مرحله است»
به نظر می رسد این دیالوگ، وصله ی ناهمگون با کلیت اثر باشد. فیلم نباید تکیه اش فقط به یک دیالوگ باشد و تمام روایت و عناصر دراماتیک را بر آن حمل کند و هم نباید روح عناصر تماتیک، ناموزون بر روان مخاطب نقش ببندند.
این دیالوگ شاید مقصودِ مخدوش شده ی فیلمساز از مصطفی چمران باشد
اما فالش است و در همین دیالوگ متوقف می ماند و به درستی در فیلم
جای خود را پیدا نمی کند که از مرز فیلم بگذرد و بر بستر اجتماعی فتح بابی برای درنگ شود.
مخاطب فیلم، چمران را کنش مند یا دارای مسئله نمی بیند؟ اگر چه فیلمساز مسئله دارد اما قهرمان او بی اثر و کم رمق است! ما فرآیند چگونه چمران شدن را نمی بینیم همانند نمونه های هم عصرِ نسبتا موفق ایستاده در غبار که با احمد متوسلیان آهسته همراه میشویم و شخصیت او برایمان ملموس است و فیلم جهان پهلوان تختی که آنجا هم تختی را میشناسیم و سیر تحول او و رو در رویی اش را با چالش ها میبینیم و می فهمیم.
که اگر پاسخ داده شود قرار نیست مسیر چمران را از آغاز تا پایان ببینیم در جواب خواهم گفت: قبول! اما در همان موقعیت ها هم اندیشه ای یا ایمان و لطافت او ملموس نیست که در تنگناها گره ای را باز کند! بازی های ضعیف فریبرز عرب نیا، بابک حمیدیان و سعید راد در این فیلم مشهود است، و پیش از آنکه تقصیر را بر دوش این بازیگران بگذاریم، آنها تحت تاثیر پرداخت غیر دقیق کاراکتر در فیلمنامه و هدایت بازیگریِ برخاسته از عدم شناخت یا تمرکز کارگردان هستند.
بابک حمیدیان با ایفای نقش اصغر وصالی که شخصیت معاصر است، او را کنار گذاشته و رد پایی از آن شخصیت حقیقی برای مخاطب به جای نگذاشته است که اگر در ایفای نقش یک کاراکتر تاریخی و سالهای خیلی دور که هیچ ردی در حافظه و عواطف مخاطب نبود به اجرا می رسید، این شیوه او قابل چشم پوشی بود اما ما فقط بابک حمیدیان با آن شمایل همیشگی اش را میبینیم و بس! حاتمی کیا تجربه ی موفقِ بازیگردان در فیلم آژانس شیشه ای و روبان قرمز را دارد که سپردن این امر مهم به رضا کیانیان به یک دستی و عمق بیش تر شخصیت و باور پذیری بازیگران ختم شده است. کاش از این فرصت طلایی همیشه بهره ببرد!
با توجه به آنچه گفته شد و نیز کلیت فیلم، به نظر می رسد کاراکتر ناب و چند لایه ی مصطفی چمران در تک فرصت سینمای ایران باز هم ناشناخته باقی ماند…
ما در فیلم، یک خلوت هم از مصطفی چمران نمی بینیم یک نگاه نافذ،
یک مکث در دو راهی هایی که به موقعیت دراماتیک داستان عمق بخشد!
“هان، تأمل کن در این نقل شریف که در آن پنهان بود سر لطیف” اگر چه مسئولین سینمایی ما اهمیت ریگی را بیشتر می دانند که دو فیلم با حمایت همه جانبه ی مدیران ارشد کشور ساخته می شود، آن هم با روایت مخدوش! اما برای معرفی یک قهرمان واقعی در عرصه ی علمی و عرفانی و یک کاراکتر جذاب برای تمام سلیقه ها به ساخت همان یک فیلم بسنده می کنند، آن هم با یک فیلم پر اشکال که هرگز در سینمای ایران جایگاه قابل توجهی نخواهد داشت! و هرگز چمران و عملکرد درخشان او شناسانده نشد.
اختلاف های کارگردان و بازیگر هم که حاشیه های بعد از فیلم بود حکایت از همین دارد که فیلم ساختن از یک انسان وارسته و عارف به جای اینکه ما را به سمت صلح و محبت و مهربانی سوق دهد تاثیری بر صاحبان اثر هم به جای نگذاشت.
عقل عابد را چو این عرفان نبود
با ملک کرد آنچنان گفت و شنود