آیا به قول بعضیها «دیگر فایده ندارد، و باید “کاری اساسی” کرد» یا باید گذاشت و از این مملکت رفت؟! یا برعکس، باید با تلاش برای بهتر ساختن محیط در هر مقیاسِ ولو جزئی، گفتگو با تصمیمسازان و تصمیمگیران، فضاسازیِ اجتماعی، و مطالبهگری… در حفظ این تکه زیبا و تاریخی از زمین بکوشیم؟
تجربه دیدن شیوههای «قاطعانه» و ایستادن بر سر مواضع (ولو حق) که عدهای از دوستان در سالهای گذشته پیش گرفتهاند، نشان میدهد که بیشترِ این افراد یا پس از چند سال، از فعالیت در راه حفظ سرمایههای طبیعی و ملی خسته میشوند و با ناله آن را کنار میگذارند، یا تبدیل به آدمهایی ایرادگیر میشوند که سرمایههای اجتماعی و مادی زیادی از خود و دیگران (جامعه) را بیهوده صرف تکرار آنچه که ملکه ذهنشان شده میکنند. اینان، دیگر به حصول نتیجه نمیاندیشند، چرا که دستیابی به موفقیت را (که نپذیرفتهاند نسبی است) برا ی خود ناممکن ساخته و در عمل فقط برای آرمان خود سوگواری میکنند.
فضای اجتماعی البته دلسردکننده است، حرف حساب به گوش خیلیها نمیرود، و از این بدتر: بعضیها که ما میخواهیم حرف حسابمان را به ایشان بقبولانیم، از خود ما بهتر راه درست (نفع همگانی) را میشناسند، اما عامداً کار خود را میکنند و ما را نادیده میگیرند، چون نفعشان در این است. با این حال، راه دیگری نداریم؛ «کار اساسی»ای در کار نیست! باید ضمن تلاش فرهنگی و روشنگری و یادگیری و یاد دادن، با آن کسی که سببساز تخریب داشتههای طبیعیمان است، گفتگو کنیم و اطمینان داشته باشیم که دیگرانی هم هستند که ما را همراهی کنند و با اثر همافزایی آنان، نیروی بازدارندهای در برابر مخربان فراهم سازیم و به پیروزیهای کوچک و گامبهگام، اما پیوسته دست یابیم.
* کارشناس محیط زیست
۴۷۲۳۸