همزمان با فرارسیدنِ سالگرد حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک، بار دیگر بحث و تفسیرهای مختلفی از سوی ناظران و تحلیلگران و همچنین جریانهای سیاسی و رسانهای مختلف در جهان در رابطه با این حادثه بزرگ مطرح میشود. در واقع، هر کدام از آنها سعی دارند از دریچهای خاص، بخشی از واقعیتهای کمتر گفته شده این حادثه بزرگ را به افکار عمومی عرضه کنند.با این همه، اینطور به نظر میرسد که نگاه تحلیلی به ماجرای ۱۱ سپتامبر و تفسیر آن در قالب طرحوارههای کلانتر، هنوز هم حاملِ پیامها و نکات قابل توجهی است که توجه به آنها ضروری به نظر میرسد. خبرگزاری ایلنا در گفتگو با «امیر دبیری مهر» استاد جامعهشناسی سیاسی و کارشناس حوزه سیاست خارجی، به بررسی برخی از نکات مهم و ریشهای در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر و تبعات و پیامدهای آن پرداخته است. مشروح گفتگو با امیر دبیری مهر را در ادامه میخوانید.
****
*تاکنون گزارشها و کتابها و مقالات فراوانی با محوریت حادثه ۱۱ سپتامبر و تحلیل ابعاد مختلف آن منتشر شده است. در این میان یک سوال اساسی مطرح است و آن این نکته است که چه مولفههایی این حادثه را به یک نقطه عطف تاریخی تبدیل کردهاند؟
به نظر من حادثه ۱۱ سپتامبر، فراتر از یک رخداد تاریخیِ صرف است. زمان وقع این حادثه در سال نخست هزاره سوم یعنی سال ۲۰۰۱ میلادی بود. این رخداد به قدری بزرگ بود و تبعات گستردهای را به همراه داشت که به نظرم هر زمان دیگری هم رخ میداد این امکان وجود داشت که تاریخ را به مقطعِ بعد و قبل از آن تقسیم کرد. البته که این مساله دلایل متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره میکنم. در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر برای نخستین بار شاهد بودیم که در درون آمریکا جنگ علیه این کشور شکل گرفت. آمریکا کشوری است که حتی در جریان جنگهای جهانی از آتش جنگ دور بود و تنها کشوری بود که در جنگ بود، اما آسیببی از آن ندید. حتی در دوران جنگ سرد با شوری هم آمریکا در امان بود. درست است که در آن دوران تهدید هستهای حاکم بود اما اقدام نظامی علیه آمریکا هیچگاه از جانب بیگانهای صورت نگرفت. البته حوادثی نظیر حادثه حمله ژاپن به بندر پرل هاربر که باعث ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم شد نیز محل بحث است که مثلا گفته میشود خودِ آمریکاییها زمینهسازی آن را کردند با این حال، اینها مصادیقِ حمله به آمریکا به حساب نمیآیند. در این چهارچوب، در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۱۱ برای اولین بار یک حمله نظامی به آمریکا در چند نقطه به صورت همزمان صورت گرفت و این یک تهدید بزرگ علیه ابرقدرتی بود که همواره خود را مصون از هرگونه تهدیدِ امنیتی معرفی میکرد. مساله دومی که باید به آن در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر اشاره کنیم این است که برخلاف نظریههای امنیتیِ وقت، در قالب حادثه ۱۱ سپتامبر، یک کشور و یا دولتِ متخاصم علیه آمریکا آتش افروزی نکرد بلکه یک گروه فروملی با نام «القاعده» که هیچ هویت حقوقی ندارد و مسوولیت عملش را کسی برعهده میگیرد، اقدام به انجام حمله نظامی علیه آمریکا کرد. این خود یک اتفاق بسیار مهم و البته پیچیده بود. تمامی تئوریهای دفاعی و امنیتی آمریکاییها پس از جنگ جهانی دوم، دشمن متخاصمِ این کشور را یک دولت نظیر شوروی معرفی میکرد با این حال در نهایت آمریکا از جایی ضربه خورد که اساسا پیش بینی آن را نمیکرد. ضربهای که از سویِ یک گروه فروملی با گسترده فعالیتِ فراملی به این کشور وارد شد. این مساله تا حد زیادی چهارچوبهای ذهنی در مورد مساله امنیتی ملی را در دنیا متحول کرد. مساله سوم در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر این است که نقاطی که در چهارچوب این حملات هدف گیری شدند، (یعنی برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی به عنوان نماد اقتصاد سرمایهداری امپریالیستی، پنتاگون به عنوان نماد قدرت و نظامیگریِ سرمایهداری، و کنگره به عنوان نماد قانونگذاری و مشروعیت بخشی به نظام سرمایهداری) اساسا حاملِ پیامی فراملی و فراآمریکایی نیز بودند. در واقع، در این چهارچوب نوعی اعلان جنگ علیه یک ایدئولوژی، تئوری حکومتی و نظریه جهان روا انجام شد. بعدها نیز ما متوجه شدیم که گروه القاعده، آمریکا را نوک پیکان حملات خود قرار داده اما صرفا محدود به این کشور نیست. مسالهای که نمود عینی خود را در چهارچوب حملات القاعده به متروی مادرید و یا لندن نیز نشان داد.
*دیدگاه شما در مورد ریشههای جامعه شناسانه ظهور و بروز تروریسم القاعده که حادثه ۱۱ سپتامبر را رقم زد چیست؟
در مورد این سوال که اساسا ایدئولوژی و تفکر تخاصمی که القاعده بر پایه آن اقدام به کنشگری میکند در کجا و چگونه شکل گرفت میتوان دلایل مختلفی را ذکر کرد. در ابتدا باید بگویم که توضیحات من در این رابطه به هیچ عنوان نباید با سوء تفاهم رو به رو شود و به مثابه ارائه نوعی توجیه برای تروریسم و فعالیتهای تروریستی درک شود. خیر، ترور و خشونت همیشه در تاریخ محکوم به شکست بوده و آسیبها و مضرات آن بسیار زیاد بوده و اکنون نیز است. با این حال، این مساله نباید موجب شود که ما زمینههای شکل گیری تروریسم و خشونت را نشناسیم و ندانیم. در این راستا من «فقر، جهل، و ظلم» را سه مولفه اساسی میدانم که متاسفانه در برخی کشورهای اسلامی، تحت تاثیر حضور حکام اقتدارگرا در قدرت بیداد میکنند و حتما اثراتِ جانبی و واکنشی را از خود برجا میگذارند. در اینکه نظام سرمایه داریِ جهانی در ایجاد و گسترش جهل و فقر و ظلم مشارکت دارد، هیچ تردیدی نیست و بسیاری از نظریههای روابط بین الملل در ۶۰ الی ۷۰ سال اخیر اساسا همین ماجرا را توضیح میدهند که نظام سرمایه داری چگونه به فقر، جهل، و ظلم بر شهروندان و گروههای اجتماعی میانجامد؟ در این میان، وقتی امکان کاهش دادن این سه مولفه در کشورهای اسلامی به ویژه منطقه آسیای جنوب غربی و خاورمیانه فراهم نباشد، این مساله خود را در قالب خشونت و گاه خشونتِ عریان فراگیر که از نوع القاعدهای است خود را نشان میدهد. در این چهارچوب، رفتاری که القاعده از خود در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر نشان داد به نوعی واکنشی بود به ظلم و فقر و جهلِ انباشته شده در منطقه مذکور در دست کم دو یا سه دهه اخیر که این مساله نیز ریشههایی در خودِ عربستان و یا افغانستان، منطقه قفقاز و روسیه داشته است و البته همین اواخر نیز شاهد ظهور فعالیتها و کنشهای تروریستی در منطقه شمال آفریقا نیز بوده ایم. به طور کلی این زمینههای تاریخی و اجتماعی را نمیتوانیم در شکل گیری گروههای تروریستی در منطقه نادیده بگیریم.
*پس از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر، گمانه زنیهای زیادی از سوی برخی محافل و جریانها دال بر این مساله ارائه میشد که حلقههایی مخفی در داخل خودِ آمریکا در پس حادثه مذکور قرار داشته اند. حتی مایکل مور مستندساز شناخته شده آمریکایی نیز مستندی را در این رابطه ساخت که در نوع خود بازتابهای قابل توجهی دریافت کرد. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟
در ابتدای وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر در رابطه با این موضوع صحبتهای زیادی مطرح میشد و گمانه زنیهای زیادی وجود داشت. با این حال گذر زمان نشان داد که مباحثی از این دست بیشتر گمانه زنی بودند و با یک ماجرای ساختگی طرف نیستیم. اینکه آمریکاییها از هر رخدادی در جهان به نحوی استفاده میکنند که در راستای مافع ملی آنها باشد یک بحث است که البته در این زمینه با حربههای مختلف تبحر زیادی نیز دارند و من با آن موافقم. اما اینکه هر اتفاقی هم در دنیا بیفتد ما آمریکا را در پسِ آن تصور کنیم به نظرم نوعی بزرگنمایی است که بعضا خودِ آمریکاییها خیلی مایل به مطرح شدن آن هستند. در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر نیز به نوعی شاهد برقرای این معادله بودهایم. فراموش نکنیم که هیمنه و تصویرِ ابرقدرتی آمریکا در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر شکست و جدای از خسارتهای قابل توجه این حادثه برای اعتبار بین المللی آمریکا، سه هزار شهروند این کشور نیز در دم به واسطه حمله تروریستی مذکور کشته شدند. این خود بزرگترین ضربه به ایالات متحده آمریکا و ساختارهای نظامی و امنیتی آن بود چنانکه شاهد بودیم بسیاری از چهارچوبهای امنیتی آمریکا پس از حادثه یازده سپتامبر به شدت هدفِ اصلاح و ترمیم قرار گرفتند. در این راستا، آمریکا از حادثه ۱۱ سپتامبر بیش از آنکه سود برده باشد، متضرر شده است. با این حال اینکه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر چه اتفاقاتی رخ داد و برخی این اتفاقات را به نفع آمریکا تحلیل میکنند، مساله دیگری است که باید تحلیلهای خاص آن را ارائه کرد. فقط یک نکته اساسی را در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر و کوتاهی و قصوری که مسوولان آمریکایی در این رابطه داشتهاند میتوان مورد اشاره قرار داد و آن این است که در مورد ماجرای ۱۱ سپتامبر، یک تیم تحقیق در کنگره آمریکا شکل گرفت و آنها در مورد ابعاد مختلف این ماجرا تحقیق کردند و یک گزارش حدودا ۶۰۰ صفحهای را در این رابطه منتشر کردند. در واقع سیر تا پیازِ حادثه ۱۱ سپتامبر در گزارش مذکور آمده و منتشر شده و افراد علاقهمند میتوانند آن را مطالعه کنند. با این حال، در مرحله اولِ انتشار گزارش، تععدادی از صفحات این گزارش سانسور شد و در ادامه نیز شاهد انجام برخی سانسورهای دیگر بودیم. هنوز هم حدودا ۲۸ صفحه از گزارش مذکور ماهیتی محرمانه دارد و منتشر نشده است. حدس زده میشود که آن صفحاتی که هنوز منتشر نشده و ماهیتی محرمانه دارد، مربوط به نقش عربستان سعودی در ماجرای ۱۱ سپتامبر باشد. در واقع، این صفحات اشاره به حمایتهایی داشتهاند که عربستان سعودی به صورت مستقیم و غیرمستقیم از عوامل و نیذوهای مجری حادثه ۱۱ سپتامبر داشته است (۱۵ نفر از ۱۹ عاملِ حادثه ۱۱ سپتامبر، تابعیت عربستان سعودی را داشتند). از این منظر میتوان گفت که رویکرد دولت آمریکا و مقامهای ارشد آمریکایی محل انتقاد است. در واقع به قدری روابط آمریکا با عربستان سعودی برای این کشور مهم است که حتی در ماجرای ۱۱ سپتامبر نیز که آمریکا ضربه بزرگی را متحمل شده، این کشور حاضر نشده واقعیتها را افشا کند تا مبادا به روابط آن با عربستان لطمهای وارد شود.
*یکی از نکات قابل توجه در دوره پس از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر این است که شاهد بودیم عملا مخالفت جدی در برابر اقدامات مخرب و منفیِ بعدی دولت آمریکا در چهارچوبهایی نظیر حمله به افغانستان و عراق از سوی جامعه جهانی ابراز نشد. دلیل این مساله چه بود؟
واقعیت این است که آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر تا حدی زیادی در زمینه گفتمانسازی و تصویرسازی از نظام بین الملل فعال شد. این بدان معناست که دنیا را به جهانِ خوب و بد تقسیم کرد. در یک سو، جهان را جهان آزاد به رهبری خود معرفی کرد و در سوی دیگر، جهان تروریسم و خشونت را تصویرسازی کرد که در آن زمان از محورت شرارت و کشورهایی نظیر ایران، عراق و کره شمالی نیز در قالب آن نام برده شد. در این چهارچوب، آمریکا در آن زمان توانست با تکیه بر هژمونی رسانهای خود و البته توان حقوقیاش در چهارچوب نظام بینالملل، در ایجاد این تصویر از نظام و معادلات بین المللی موفق عمل کند. نتیحه این رویکرد این شد که اگر آن زمان هرکَس در برابر آمریکا میایستاد، گویی در برابر جامعه بین الملل ایستاده بود. همانطور که گفتم این امر ریشه در تصویرسازیهای آمریکا داشت. حال درست یا غلطِ این مساله بحث دیگری است. مهم این است که آنها درآن زمان تمام توان خود را به کار گرفتند و یکچنین دستورکاری را به پیش بردند. در این چهارچوب، به نوعی کشورها در همراهی با آمریکا و محکوم کردن حادثه ۱۱ سپتامبر از یکدیگر سبقت میگرفتند. اتفاقا در ایران هم در آن زمان به درستی شاهد بودیم که کشورمان حادثه ۱۱ سپتامبر را محکوم کرد. به نظر من اگر در آن زمان ایران آن حادثه را به موقع محکوم نمیکرد، امکان داشت که تبعات ناگواری گریبانگیرِ کشورمان شود و دامنه جنگ افروزیهای دولت وقت آمریکا به ایران نیز سرایت کند. از این منظر، دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در آن زمان کاملا هوشمندانه بود. به طور کلی، در پاسخ به سوال شما همانطور که گفتم تصویرسازیهای خاص آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و ناتوانی دیگر بازیگران بین المللی جهت مخالفت با آن ها، نقشی اساسی در هموار شدن مسیر برای این کشور جهت پیشبرد دستورکارهای بعضا مخرب و منفی آن در حمله به کشورهایی نظیر عراق و افغانستان داشته است.
*نظر شما در مورد سوءاستفادههای دولت آمریکا از حادثه ۱۱ سپتامبر و بهره برداری از آن در چهارچوب منافع خود چیست؟
آمریکاییها بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر و تصویرسازیهای خاص خود از نظام بین الملل بر اساس ایدئولوژی و منافعشان، فکر کردند که میتوانند نَه تنها تصور از نظام بین الملل، بلکه واقعیتِ آن را نیز بر اساس آنچه خودشان مایل بودند، تغییر دهند. اگر به یاد داشته باشید در آن زمان مقامهای آمریکایی تاکید داشتند که حملاتشان به افغانستان و عراق، پایانِ جهان خشونت و تروریسم را رقم خواهد زد و بار دیگر دوران تسلط و غلبه لیبرال دموکراسیِ غربی از سر گرفته میشود. مسالهای که پیشتر در قالب تئوری پایان تاریخِ فرانسیس فوکویاما پس از سقوط شوروی تئوریزه شده بود. در این چهارچوب شاهد بودیم که آمریکاییها حمله نظامی خود به عراق را «عملیات آزادی» نامگذاری کردند و به دنبال اقدامات بعدی در این رابطه بودند. در این نقطه، شاهد سواستفادههای آمریکاییها از حادثه ۱۱ سپتامبر بودیم که البته هزینههای زیادی را نیز بر کشور خودشان (چه مادی و چه انسانی) و البته منطقه خاورمیانه تحمیل کردند. بدتر از همه اینکه در نهایت آن دستورکارهایی که آمریکاییها به دنبال آنها بودند نیز محقق نشد و پروژه تغییر جوامع به صورت دستوری و از بالا به پایین و رساندنِ آنها به نقطه به اصطلاح آزادی و دموکراسیِ غربی کاملا شکست خورد. من دقیقا به یاد دارم که دونالد رامسفلد وزیر دفاع وقت آمریکا که جز رهبران نومحافظه کار آمریکایی بود و پیشتر نامهای را نیز به بیل کلینتون نوشته بود، این گزاره را مطرح کرد که آمریکا چطور توانسته بود در جهان ملتسازی کند و مثلا کره جنوبی را در کنار شمالی بسازد که اکنون کشوری پیشرفته و آزاد و آباد نیز است؟ وی متعاقبا این سوال را مطرح کرده بود که چرا آمریکا نتواند عراقی آزاد و آباد را هم بسازد؟ این در واقع تزِ نومحافظهکاران بود. در مورد افغانستان نیز آنها همین تلقی را داشتند. با این حال دیدیم که پس از ۲۰ سال اشغال افغانستان و صرف میلیاردها دلار هزینه و تلفات انسانی، نه افغانستان سامان گرفت و نه عراق و در نهایت آمریکاییها با نهایت فضاحت مجبور به عقب نشینی از مواضع خود در رابطه با این کشورها شدند و حتی در نمونهای نظیر افغانستان، راه را برای بازگشت مجدد طالبان به قدرت هموار کردند.
*منتشر شده در خبرگزاری ایلنا. ۲۱/۶/۱۴۰۱
۶۵۶۵