حجتالاسلام «علی شیرازی» جانشین سازمان عقیدتیسیاسی وزارت دفاع و نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس که حدود 40 سال در کنار حاج قاسم بوده، روایتهای متفاوت و کمتر شنیده شدهای از زندگی و رشادتهای سردار دلها دارد. بهتازگی، کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» که حاوی خاطرات این 40 سال آشنایی است، توسط انتشارات خط مقدم چاپ شده است. رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اخیرشان با خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در ویدئویی که در فضای مجازی منتشر شد و گریه کمسابقه ایشان را در جریان روایتی از انتظار سردار سلیمانی پشت در اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش به تصویر میکشید، فرمودند: «من دارم یک کتابی را میخوانم درباره شرح وضع اخلاقی و زندگی شهید که یکی از دوستان قدیمی ایشان نوشته، سلیمانی که من میشناسم. یک چیزهای جالبی آنجا هست.» در پرونده امروز زندگیسلام به سراغ نویسنده این کتاب رفتیم تا برایمان از نکات آموزنده سبکزندگی سردار شهید حاجقاسم سلیمانی بگوید.
میگفت به هرجایی رسیدم از خدمت به والدینم است
از نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس میپرسم که رمز موفقیت حاجقاسم از نظر خودش چه بود، آیا با سردار در اینباره صحبت کرده است؟ او میگوید: «حاج قاسم در اوج بزرگی، در اوج شهرت، در اوج عزت و… و البته مشغلههای کاری زیادی که داشت، هرطور شده وقتش را خالی میکرد تا حتما ماهی یک بار از تهران برود به کرمان و بعدش از کرمان تا روستایشان تقریبا دو ساعت با خودرو راه است، تا پدر و مادرش را ببیند. وقتی میرفت پیش آنها، من دیده بودم که مثل یک عبد ذلیل در کنار آنها بود. دستشان را میبوسید، پایشان را میبوسید، در خدمت آنها بود، هرکاری داشتند انجام میداد، احترام زیادی برای آنها قائل می شد و خودش میگفت هرچه دارم از خدمت به والدینم است».
سال 61 در اهواز برای اولینبار حاجقاسم را دیدم
حجتالاسلام «علی شیرازی» درباره نحوه آشناییاش با سردار سلیمانی میگوید: «آشنا شدن ما قبل از عملیات بیتالمقدس بود. من برای این عملیات از طریق سپاه تهران به اهواز منتقل شدم. آن موقع تازه تیپ ثارا… شکل گرفته بود. من در این تیپ به عنوان روحانی گردان حاضر شدم. قبل از این عملیات، اولین دیدار من با حاج قاسم بود. بنابراین سال ۶۱ در اهواز، شروع دوستی ما رقم خورد. فروردین ۶۵، به دستور حاجقاسم، مسئول تبلیغات لشکر شدم. این همراهی و رفاقت ادامه داشت تا این که سال 90 به خواست او، مسئول نمایندگی ولیفقیه در نیروی قدس شدم و هشت سال از پرفراز و نشیبترین روزهای جبهه مقاومت را با حاجقاسم گذراندم.»
علاقه زیادی داشت که با جوانان همکلام شود
«سردار یک شخصیت نظامی بود اما جامع الاطراف، فرهنگی و عرفانی بود. یک شخصیت عاشق جوانها بود». نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس میافزاید: «این نکته را کمتر جایی گفتم که وقتی سوار هواپیما میشدیم، ما با ایشان زیاد سفر میرفتیم،چه داخل و چه خارج از کشور،میگفت که عشق من این است وقتی سوار هواپیما میشویم ببینم یک جوان کنارم نشسته است و با این جوان در طول این سفر صحبت کنم. ما وقتی سوار هواپیما میشدیم، یا معمولا خسته بودیم یا میگفتیم چند ساعتی استراحت کنیم چون در مقصد، کار زیاد خواهد بود بنابراین مقداری بخوابیم. اما او همیشه به من میگفت که عشق من این است که یک جوان کنار من بنشیند، از اول سفر تا آخرش با او حرف بزنم تا اگر شبههای دارد، آن را برطرف کنم. با جوانها انس میگرفت.»
از دوره نوجوانی به فکر خانوادهاش بود
او درباره دوران نوجوانی حاج قاسم که شخصیتاش از آنجا شکل گرفته، میگوید: «سردار سلیمانی متولد «قنات ملک» بود، یکی از روستاهای رابُر که یکی از شهرهای شهرستان بافت استان کرمان است. در دوران نوجوانی مشکلی برای پدر حاج قاسم پیش میآید و همین موضوع موجب میشود که حاج قاسم برای تأمین بدهی پدرش که وام گرفته بود، به کرمان برود تا کار پیدا کند و با درآمدش قرض پدرش را بدهد. شخصیت حاج قاسم از این جا شکل میگیرد. در نوجوانی تا این حد به فکر خانواده بود. از قنات ملک تا کرمان الان دو ساعت فاصله است و آن زمان مسیر صعبالعبور بود و بیشتر طول میکشید. او مدتی شاگرد بنا میشود و بعد هم در یک هتل به عنوان کارگر کار میکند. پس از مدتی با مبلغی که از تلاش خود به دست می آورد، به قنات ملک بازمیگردد و درآمدش را به پدر میدهد.»
«هزاران بار جان من فدای مردم»، ورد زبانش بود
از او درباره خاصترین خاطرهای که از سردار در ذهنش مانده میپرسم و میگوید: «صدها خاطره شاخص در کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم»، هست اما اگر از من درباره مهمترینش سوال کنند؛ از نگاه حاج قاسم به مردم میگویم، از عشق او به مردم خواهم گفت، خودش را در کنار مردم چیزی ندیدن، وقتش را در اختیار مردم قرار دادن، این که همیشه خودش را مدیون مردم میدانست، ارتباطی که او با مردم داشت و سرموضوع مردم می ایستاد و با همه برخورد میکرد. یادم هست وقتی مادر شهید سلیمانی از دنیا رفت، قرار شد در روستای زادگاه ایشان مراسم ختمی برای یادبود برگزار شود. از لحاظ حفاظتی حاج قاسم جزو شخصیتهای تراز اول کشور بود. آمریکا او را تهدید به ترور کرده بود. بنابراین تیمهای امنیتی و حفاظتی آمدند و درآن جا گیتهای متعدد برای بررسی مردمی گذاشتند که میخواستند درمراسم شرکت کنند. حاج قاسم وقتی به آنجا رسید،وارد مراسم نشد و گفت تا این گیتها که باعث اذیت مردم میشود بهطور کامل جمع نشود، وارد نخواهد شد. خودش شخصا همانجا ایستاد و گفت مردمی که بهخاطر من آمدند نباید اذیت شوند و سختی ببینند. او هرگز مردم را فراموش نکرد و «هزاران بار جان من فدای مردم»، ورد زبانش بود. حتی در وصیتنامهاش هم نوشت، جان من هزاران بار فدای مردم باد و در میدان هم هزاران بار جانش را به خاطر مردم کشور به خطر انداخت.»
در اوج خستگی، میدیدیم دارد کتاب میخواند
از حجتالاسلام «شیرازی» می پرسم در این سالهای متمادی آشنایی، متوجه شده که تفریح و سرگرمی سردار چه بوده؟ و اینطور پاسخ میدهد: «او دو تا تفریح داشت که هر وقت انرژیاش کاهش پیدا میکرد، به آنها متوسل می شد. یک علاقهمندیاش کتابخوانی بود. در اوج خستگی، میدیدیم دارد کتاب میخواند. دیگری هم زنگزدن به بچههای شهدا بود. حاجقاسم از دوران جنگ تا لحظه شهادت، توجه به فرزندان شهدا را در برنامه داشت. این توجه فقط یک توجه ظاهری نبود، با آنها زندگی میکرد. یعنی خانهشان میرفت، آنها را دعوت میکرد به خانهاش بیایند و هر کاری از دستش برمیآمد، میکرد تا احساس یتیمی نکنند.»
از زمان عمل تا به هوش آمدن نوه یک شهید در بیمارستان بود
«درباره توجه سردار به خانواده شهدا زیاد گفتهاند اما هنوز خاطراتی هست که نشنیدهاید»، او با این مقدمه میافزاید: «گاهی فرزند یکی از رزمندهها که در منطقه بود، مریض می شد. میدیدم حاج قاسم هرطور شده خودش را میرساند به ایران تا او را ببرد بیمارستان و پیگیر وضعیت سلامتیاش می شد. خانواده رزمندهها، هر کاری داشتند به او خبر میدادند. درباره خانواده شهدا هم اینطور بود. یک بار وقتی قرار بود نوه یک شهید را عمل کنند، رفت بیمارستان. تمام مدت زمان عمل را در آنجا بود. بعد از پایان عمل، مادر آن بچه گفت که حاج آقا، عمل تمام شد و شما بروید. اما سردار سلیمانی می گوید، نه، پدر تو (پدربزرگ آن بچه) به جای من رفت شهید شد، من هم به جای او اینجا صبر میکنم. بنابراین صبر کرد تا نوه شهید به هوش بیاید و بعد برگشت به منطقه برای پیگیری عملیات.»
آشپز بود و خودش از خانواده رزمندهها پذیرایی میکرد
میگویند حاجقاسم پشت آن چهره جدی در مناطق عملیاتی، اهل مزاح و شوخی هم بوده است. جانشین سازمان عقیدتیسیاسی وزارت دفاع در این باره میگوید: «اهل شوخی بود، هم شوخی میکرد و هم شوخی میپذیرفت. خودش را هیچوقت نمیگرفت. البته موقع کار خیلی جدی بود. در جنگ و میدان عمل، عصبانی می شد، داد هم می زد تا جان نیروهایش را حفظ کند، یقه هم میگرفت، یک بار به یکی از نیروهایش گفت که اگر شما میتوانی سنگر محکمتری بسازی ولی نساختی، روز قیامت من یقهات را خواهم گرفت و باید جواب بدهی، اما همین حاج قاسم، وقتی عملیات تمام می شد، زن و بچه رزمندگانش را دعوت میکرد، خودش غذا درست میکرد و از این افراد پذیرایی میکرد. خودش آشپز بود، البته میتوانست آشپز از لشکر بیاورد، اما انساش با نیروها اینگونه بود که خودش از آنها پذیرایی میکرد.»
اصرار داشت غذای رزمندهها، داغ و با نوشابه باشد
همراه 40 ساله سردار درباره این که سردار حتی در حساسترین لحظات زندگیاش هم حواسش به همه زوایای رفتارها و تصمیمهایش بوده، می گوید: «در یکی از عملیاتها، درگیری شدید بود. همه فکر و ذهن ما، میدان جنگ بود، اما حاج قاسم در آن میدان هم به یک سری جزئیات توجه داشت که شاید باورش برای ما سخت باشد. به همه مباحث کاری، اخلاقی و… توجه میکرد. مثلا به غذای رزمنده هم توجه داشت. در عملیاتهای سوریه، لبنان، عراق و… همه تلاش و نگرانی فرمانده باید حفظ جان نیروها باشد و رساندن تجهیزات به دست آنها، اما او در کنار آن موارد، میایستاد و میگفت باید در حین عملیات، غذای داغ به بچهها برسد. وقتی غذا به دست رزمندهها میرسید، از روی آن بخار بلند می شد. یادم هست حتی در دوران دفاعمقدس خودمان هم اگر شرایطش فراهم بود، میگفت که همراه غذا باید نوشابه هم توزیع شود. آن زمان به خصوص در جبهه، نوشابه خیلی مطرح نبود اما در لشکر ثارا…، نوشابه قوطی هم به رزمندهها میدادند.»
در سخنرانیهایش از خودش تعریف نمی کرد
او درباره یکی از ویژگیهای کمتر مورد توجه سردار میگوید: «من پای بیشتر سخنرانیهای او بعد از عملیاتهای مهم بودم. هیچوقت از خودش چیزی نمیگفت. همیشه حرف از شهدا و رزمندگان بود. در منطقه جنوب شرق و در نیروی قدس، همین رفتار را داشت. بارها به من و در جلسات متعدد میگفت که اگر مردم کرمان به من اعتماد نمیکردند، نمیتوانستم در لشکر ثارا… فرماندهی کنم. قبل از شهادتش، بارها گفته بود که من را در کرمان در کنار شهید محمدحسین یوسفالهی دفن کنید. شما شک نکنید اگر این سردار عزیز را میخواستند در تهران دفن کنند، بهترین مقبره را برایش در نظر میگرفتند، اگر میخواست در حرم امامرضا(ع) دفن شود، یکی از بهترین جاها را به او اختصاص میدادند اما گفته بود فقط باید در کرمان دفن شوم چون کرمانیها من را به اینجا رساندند. باید بروم کنار شهید یوسفالهی، چون میخواست حتی بعد از شهادت هم در زیر سایه یک شهید دیگر مطرح باشد. او را درشت کند تا خودش را کم رنگ کند.»
تنها آرزویش، شهادت بود
حجتالاسلام شیرازی در کتابش نوشته: «از بیت رهبری میآمدیم بیرون. به سردار سلیمانی گفتم: «بیا کاندیدای ریاستجمهوری بشو» گفت: «این را که میگویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادتم؛ کاندیدای گلولهام؛ نه کاندیدای ریاست جمهوری». از او درباره آرزوهای سردار میپرسم که میگوید: «به من میگویند که شما 40 سال با حاجقاسم بودید اما خاطرات یک سال را در این کتاب نوشید که حرف درستی است اما اگر من همه خاطراتم از این سالها را هم بنویسم، باز هم جزئی از عظمت حاجقاسم است و نمیتوان او را بهطور کامل شناخت. درباره آرزو هم تنها آرزویی که داشت و همهجا هم ابراز میکرد، شهادت بود. به همه میگفت که دعا کنید تا شهید شوم. هر تلاشی میکرد، برای همین هدف بود. یادم هست که وسط عملیاتهایی که کار گره میخورد یا بعضی اوقات دیگر، با نیروهایش در قرارگاه نیروها تماس میگرفت که به پرندهها و آهوها و… غذا بدهید تا اینها دعا کنند تا من شهید شوم. در این حد، مصمم بود برای شهادت. به هر یک از خانواده های شهدا یا فرزند شهیدی میرسید یا زنگ می زد، التماس میکرد دعا کنید تا شهید شوم.»
بارزترین ویژگیاش، اخلاص او بود
40 سال، زمان کمی برای شناخت یک نفر نیست. از او درباره بارزترین ویژگیهای اخلاقی و رفتاری سردار میپرسم که میگوید: «حاجقاسم ویژگیهای متعددی داشت. من یک بار نشستم و بیش از 100 ویژگی رفتاریواخلاقی سردار را یادداشت کردم که میتواند برای همه درسآموز باشد. بیش از 40 مورد از این ویژگیها، کلانتر و مهمتر است. اخلاص، تعبد، شب زندهداری، وقتشناسی، تلاش شبانهروزی، توجهاش به مردم، تعهد به کاری که قبول میکرد برای انجام کامل و بینقص آن، توجهاش به خانواده شهدا، ولایتمداری و… از بارزترین آنها بود. با این حال، از نظر من بارزترین آنها، اخلاص او بود. در این 40 سال آشنایی ما، یک بار پیش نیامد که تصمیمی بگیرد یا رفتاری داشته باشد که در آن فقط خودش، صلاح خودش و آرامش خودش را در نظر گرفته باشد. فقط خدا را میدید. هیچ زمانی دنبال شهرت نبود، هیچ زمانی دنبال دنیا نبود. هیچ کاری را برای دنیا انجام نداد.»
2323