سینماسینما، رویا فتحالله زاده
فیلم داستانی «من سیاهپوستم» روایتگر تلاش پسری سیاهپوست به نام نرو است که بیشتر زندگیاش را در مکزیک گذرانده و هنگامی که برای دیدن مادرش به مکزیک میرود، دیگر به او اجازه بازگشت به خاک آمریکا داده نمیشود. او مانند بسیاری از مکزیکیها سعی میکند از دیوار مرزی مکزیک و کالیفرنیا عبور کند و سرانجام موفق میشود، اما غافل از این واقعیت است که مرز واقعی دیواری بلند نیست، بلکه این مرز در نظام سیاسی- اجتماعی آمریکا میان شهروندان و مهاجران قرار گرفته است. رفیع پیتز پیش از این نیز در فیلمهایش به کاراکترهایی چون افراد تکافتاده و در اقلیت و مهاجران توجهی ویژه داشته است. در فیلم «صنم» مفهوم اقلیت در برابر اکثریت و در فیلم «زمستان است» مسئله مهاجرت، ساختار اصلی روایت فیلم را تشکیل میدهد. در فیلم «من سیاهپوستم» نیز چالشها و مصایب مهاجرت را در جغرافیایی دیگر به تصویر میکشد. فیلم با نگاهی موشکافانه مسئله تبعیض نژادی در جامعه آمریکا را با تمرکز بر آسیبهای مهاجران در این کشور بازنمایی میکند. نرو متوجه میشود برای ماندن در کشور آمریکا تنها راه این است که به خدمت سربازی برود تا در پایان کارت سبز دریافت کند. اما غافل از این واقعیت است که بسیاری دیگر از مهاجران با چنین رویایی به خدمت سربازی رفتهاند و سرانجام کشته یا نقص عضو شدهاند و کارت سبز نیز دریافت نکردهاند. برای نرو شهروند آمریکایی شدن یک رویا محسوب میشود و او آواره و سرگردان به دنبال رویای آمریکایی شدن است. فیلم همچنانکه برخی از بیعدالتیها در جامعه آمریکا را زیر ذرهبین قرار میدهد، از سوی دیگر، انتقادی واضح و صریح به باور ملی رویای آمریکایی نیز دارد. رویای آمریکایی بدین معناست که هر فرد در کشور آمریکا بر اساس فرصتهایی که به او بنا بر قابلیتهایش داده میشود و بدون لحاظ کردن نژاد و طبقه اجتماعیاش حق پیشرفت دارد. بر این اساس همه برابرند و از حقوق یکسانی برخوردارند. نرو به عنوان مهاجری که سالها در کشور آمریکا زندگی کرده است، ولی با گذشت آن همه سال و با آنکه به گفته خودش درشهر سانفرناندوی کالیفرنیا بزرگ شده و در مدرسه ابتدایی ریورسایددرایو بورس تحصیلی گرفته است، هنوز به عنوان فردی مشکوک و مظنون توسط پلیس دستگیر میشود. بر همین مبنا فلسفه رویای آمریکایی شدن نیز ازطرف کاراکتر نرو به چالش کشیده میشود، که نژاد و طبقه اجتماعیاش بر ویژگیهای اکتسابیاش رجحان دارد. آشکارترین نوع انتقاد در دیالوگ عیسی، برادر نرو، جای داده شده است. در سکانسی که دو برادر در خانه ویلایی مشغول گفتوگو هستند، نرو میگوید پدرشان به عنوان یکی از ۱۶۳۵ سرباز گمنام در قبرستان لسآنجلس دفن شده است و او مدام به مزارش میرود. اما عیسی که فردی واقعگراست، پدرشان را «پیرمردی نادان» میپندارد که دیوانگی کرده و برای رویای آمریکایی شدن جانش را از دست داده است. از سوی دیگر، عیسی باز هم در مقام کاراکتری واقعگرا زمانی که میفهمد نرو میخواهد برای دریافت کارت سبز به سربازی برود، با طعنه به او میگوید: «مانند پسرعمویت دیگو؟ یک چنگک به جای بازویش؟!» در اینجا مواجهه اندیشه دو مهاجر که در آمریکا زندگی میکنند، مشهود است. در یک سو، عیسی فردی واقعگراست که میپندارد بهراحتی نمیتواند شهروند این کشور شود، بنابراین قانون را دور میزند و کارت شناسایی جعلی تهیه کرده است. در سوی دیگر، نرو قرار دارد که در مرحله تجربهورزی است و هنوز در آرزوی شهروند آمریکایی شدن میخواهد در مسیری قدم بردارد که پایانش نامعلوم است، و برای پدرش مرگ و برای پسرعمویش نقص عضو به همراه داشته است.
رفیع پیتز در فیلم «من سیاهپوستم»، مانند دیگر فیلمهایش از جمله «شکارچی»، «زمستان است» و «صنم»، روایتی نو و متفاوت را با حفظ سبک کارگردانیاش پیش روی مخاطبان قرار میدهد. گرچه ریتم فیلم آهسته است (که البته این ویژگی به سبک فیلمسازی پیتز بدل شده است)، ولی خط روایی منسجم، شخصیتپردازی حسابشده و هوشمندانه و قاببندی حرفهای که نمایانگر پیشرفت قابل ملاحظه این کارگردان نسبت به فیلمهای قبلیاش است، از نکات قابل تحسین در فیلم «من سیاهپوستم» به شمار میآید.
منبع: ماهنامه هنروتجربه