سینماسینما، ندا قوسی
زمانی ساختن فیلم خارج از کشور، مسئله مهم و ویژهای محسوب میشد؛ از آن روی وقتی یک کار سینمایی، چنین خصوصیتی داشت که قسمتی یا اصلا سراسر آن، بیرون از مرزها ساخته میشد، خودبهخود و ناخودآگاه، جذب بیشتری از مخاطب را پیدا میکرد و باعث توفیق افزونتری برای آن اثر سینمایی میگشت. برای مثال وقتی ابراهیم حاتمیکیا «از کرخه تا راین» را در سال ۱۳۷۱ ساخت (زمانی که این فیلمساز خوشرفتارتر بود و آثارش هنوز خوشمنظورتر بودند)، با همان آنونسها و تبلیغات اولیه، ذهن بیننده درگیر میشد که کارگردان ایرانی در میان شهر کلن آلمان چه کرده است؟!
اما اکنون برای ساختن آثار گوناگون، فیلمسازهایمان سر از کشورها و سرزمینهای گوناگونی درمیآورند و روایتهایشان را که گاه خوشساخت و اما اکثرا بنجل و بدریخت شده، سوغات میآورند. ولی برای تماشاگر ایرانی هم دیگر آنقدرها که در گذشته مهم بود، خارجی و فرنگی بودن اثر اهمیت ندارد. چون تجربیات اخیر نشان داده بیشتر این نمونهها سخیفتر و مبتذلتر از آن است که گمان میرود، حتی اگر میلیارد میلیارد بفروشد! چه راه خیلی دوری بروند تا برزیل که اثری بیبرنامه و بدون فیلمنامه و رو هوا بسازند که خوشآوازهترین بازیگر طنزمان درش نقش بیافریند و بعد هم کرور کرور بفروشد، ولی حرفش هیچ و پوچ باشد. چه راهی سرزمین عجایب، هندوستان، شوند و فیلمی سانتیمانتال و شبههندی بسازند و خوشتیپترین و خوشچهرهترین سوپراستار ایرانی درش بازی کند، اما از معمولیترین پیامهای سینمایی هم به دور باشد. چه راهی سختترین جاهای آفریقا، مثل کنیا و سومالی شوند و حرف اولشان نمایش فقر و نداری آن مردمان باشد و بانوی هنرمندی جذاب و بازیگر مردی پیشکسوت پشتوانه فیلم باشند و درنهایت، گیشه فیلم خالی از تماشاگر بماند و… که هیچکدام این امور میزان توجه و حمایت مردم را کم یا زیاد نمیکند.
متاسفانه غایت و هدف سینمای ایران این روزها مسیر واهی و سخیفی را طی میکند که اصل و اساس و مفهوم سینما در آن کمرنگ شده و مبانی و مسائل کمارزش و دمدستی- یا بیتعارف مزخرف- تعیینکننده موفقیت آثار میان مردم شده است. (البته باید تاکید کرد میان عامه مردم که شرایط بد زندگی برشان سخت گرفته.)
اما فیلم «پولاریس»، به کارگردانی سودابه مرادیان، شکل متفاوتی را دنبال میکند. این اثر سینمایی که پشتوانه فیلمنامهای محکمی همچون نغمه ثمینی دارد و اصلا و کلا در آمریکا (در لسآنجلس) فیلمبرداری شده، بیشتر شمهها و رنگوبوی آثار غیرایرانی را در ذهن متبادر میکند، چراکه خلاصهگویی و کمینهگرایی عجیبی در این فیلم سینمایی دیده میشود. این تلخیص و ایجاز که تا حدی منجر به الکن شدن و گنگ شدنش شده، آنقدر محسوس و قابل مشاهده است که در پایان فیلم تماشاگر با علامت تعجب و علامت سوال بزرگی در ذهنش، از صندلی بلند میشود.
مسئله مهم در مورد «پولاریس» آن است که امور با اهمیت و کلیدی در فیلم چندان بولد و پررنگ نیستند و در عوض، جزئیات نهچندان پیگیریشونده از سوی مخاطب، چندباره و چندباره تکرار میشوند. مثلا شکل و دلیل درگیری باران (آلیسیا باخلدا-تسروش)، کاراکتر اصلی که نقش یک خبرنگار مضطرب و آسیبدیده را بازی میکند، در جریان سفرش به عراق با کودکی چون عماد، الکن است و روهوا، که جسته گریخته بدان پرداخته شده. ولی ارتباط قدیمی و پیشین باران با همسایهشان که یک موزیسین است (کوبی رایان مکفالین)، مدام به شکل غیرمستقیم و درنهایت مستقیم نمایش داده و گفته میشود.
فضای دلگیر و ماتمزدهای بر فیلم حاکم است که شرایط غربتزده و غمبار کاراکترهایش را بهدرستی و بهاندازه گوشزد میکند که این از فیلمبرداری قابل توجه و ماهرانه آن نشئت میگیرد. شیوه فیلمبرداری به گونهای است که حس پاییده شدن و زیر نظر بودن کاراکترها را برای بیننده پررنگ میکند. اما این قضیه در تدوین فیلم به خوبی آنچه در فیلمبرداری بوده، لحاظ نگشته و این خود باعث بریدهبریده و پارهپاره به نظر آمدن آن شده است. اما موسیقی که مطابق رسم منحصربهفرد کارن همایونفر است، نرم و لطیف، فضایی رازناک و معماگونه را تداعی کرده است؛ لحن متناسب موسیقی، حس یادشده در مورد پاییدن و زیرنظر بودن را هم دوچندان کرده است. کارگردانی هم بر اساس آنچه از سوابق کاریاش قابل برداشت است، ویژگیهای مستندگونه و ژورنالیستی بدان داده است. انگار فیلمبرداری، موسیقی، طراحی صحنه و فضاسازی، بهخوبی دست به دست هم دادهاند تا منظور نظر کارگردان که ساخت فیلمی مستندنماست، عملی گردد. بهطبع خود کارگردان هم چنین امری را با ظرافت در اثرش متبلور ساخته. اما لحظات حضورِ ضعیف و غیرقابل مقایسه با سایرینِ بهرام رادان، که در «پولاریس» در مقام تهیهکننده نیز ظاهر شده، ویژگیهای مثبت و پابرجای فیلم را سست و ضعیف کرده.
این بازیگر و اصلا دستاندرکار خوشچهره سینما قریب به ۲۰ سال است در اشکال گوناگونی در سینمایمان حضور داشته و دارد، ولی بازیهایش کمتر اورژینال و اصیل نمود پیدا کردهاند، بلکه بیشترشان تکرار مکرراتی بودهاند که تماشاگر سینمادوست را هیچ به شوق و ذوق نمیآورند. حس او در بازی نقش پوریا در «پولاریس»، با همان احساس نداریِ «بیپولی»، فلاکتِ «سنتوری»، رذالتِ «عصر یخبندان»، بیچیزیِ «تراژدی»، گنگیِ «گاوخونی»، عاشقیِ «پل چوبی»، شکش در «تردید» و… برابری میکند. با آنکه او انواع و اقسام نقشها را تجربه کرده، تلون و رنگارنگی در کاراکترهای مورد اکتش، خصوصا در بیان و دیالوگگوییاش دیده نمیشود.
با تمام این حرفها باید اقرار کرد «پولاریس» موضوع نسبتا جدید و جالبی را مطرح میکند، ولی شواهد و قراینِ وضعیت خجالتآور و سطح پایین فعلی سینما، به گونهای است که چنین آثار آبرومندی نهتنها در آن مطرح نمیشوند، بلکه خاموش و در سکوت میآیند و بی هیچ ایجاد انگیزشی پرده اکران را ترک میکنند و کمتر کسی تلاشهای کارگردان و سایر دستاندرکاران فیلم را میبیند و متوجه میشود.
با این اوصاف، تنها کاری که در این روزگار غمبار و زخمی از ما برمیآید، این است که دعا کنیم و آرزوی درمان و شفا کنیم برای این همه آسیب و گزند در سینما و سایر عرصههای جامعه!
منبع: ماهنامه هنروتجربه