در هفته کتاب به سر می بریم. نسبت بین سینما و کتاب، خیلی دور و خیلی نزدیک است؛ به این معنا که از حیث نظری هر دو به عنوان یک رسانه و ابزار آگاهی بخش و البته سرگرم کننده شناخته می شوند لذا سنخیت و نزدیکی زیادی به هم دارند و از سوی دیگر در عمل چندان کاری به کار هم ندارند یا دست کم خیلی به سراغ هم نمی روند. این در حالی است که ادبیات داستانی را می توان مادر سینما، حداقل در بخش فیلمنامه، دانست و از این منظر کتاب بهترین منبع و مرجع برای ارجاعات و اقتباس های سینمایی است. کمرنگ بودن رد پای کتاب در سینما را در چند ساحت می توان بررسی کرد. اول این که سینماگران کمتر کتاب می خوانند و دوم این که کمتر کتاب را به نمایش گذاشته و به تصویر می کشند. غالبا کتاب در فیلم های ایرانی به مثابه یک آکسسوار و ابزار صحنه برای طراحی و دکور و زیبایی شناسی تصویر استفاده می شود و کنش کتاب خوانی و مطالعه صورتی دراماتیک به خود نمی گیرد. دوم این که کمتر سراغ کتاب برای الهام گرفتن یا برداشت آزاد و در نهایت اقتباس سینمایی می روند. این در حالی است که بسیاری از فیلم های ماندگار و موفق سینمای ایران که یا در جشنواره های مختلف جایزه گرفته اند یا در حافظه تاریخی مخاطب ماندگار شده اند فیلم های اقتباسی بودند مثل گاو یا درخت گلابی یا پری و سارا و مهمان مامان داریوش مهرجویی، تردید واروژ کریم مسیحی، خواهران غریب یا قصه های مجید کیومرث پوراحمد، اینجا بدون من بهرام توکلی یا پله آخر علی مصفا… اگرچه می توان بضاعت اندک ادبیات داستانی را بویژه از حیث تصویر سازی هایی سینمایی یکی از دلایل اقبال کم سینماگران به کتاب و اقتباس ادبی دانست اما کم کتاب خواندن آنها را باید در تبیین این مساله لحاظ کرد. وقتی کارگردان های ما ادبیات داستانی معاصر را نمی شناسند یا کم رمان و قصه می خوانند بدیهی است که کمتر به سراغ روایت سینمایی آنها می روند و این انگیزه درآنها ایجاد می شود که فیلم های اقتباسی بسازند. انگیزه به پیش نیاز آگاهی نیاز دارد و آگاهی بدون خواندن و مطالعه حاصل نمی شود. یکی از مشکلات عمده فیلم های ایرانی این است که یا قصه با قوامی ندارد یا اساسا بلد نیستند که قصه تعریف کنند. ضعف قصه گویی و روایتگری از آن جمله کاستی هایست که قطعا یک سر آن به میزان پایین مطالعه و کتابخوانی در بین فیلمسازان آن مربوط می شود. وقتی قصه کمتری خوانده شود قصه گویی هم آموخته نمی شود. جالب است که یکی از پرکارترین و موفق ترین کارگردان های ایرانی در زمینه ساخت فیلم های اقتباسی داریوش مهرجویی است. وقتی به سوابق او نگاه می کنیم متوجه می شویم که هم فوق لیسانس فلسفه دارد و هم در این زمینه کتاب تالیف و ترجمه کرده و هم اهل مطالعه است. این نشان می دهد اهل کتاب و مطالعه بودن خودفیلمساز نقش مهمی در ساخت آثار اقتباسی دارد. فیلمسازی که خود اهل قلم و نوشتن باشد انگیزه و گرایش بیشتری به ساخت آثار اقتباسی پیدا می کند. ناصر تقوایی یک نمونه از همین فیلمسازان است. او در زمینه ساخت آثار اقتباسی پرکار نبوده اما همان تعداد محدود جزو نمونه های قابل اعتنای این حوزه به شمار می رود. ناصر تقوایی تنها کسی است که پای ارنست همینگوی را آن هم به درستی بدون هیچ نقطه ضعفی به سینمای ایران باز کرد و فیلم «ناخدا خورشید» را که یک اثر جنایی به حساب می آید براساس داستان «داشتن و نداشتن» نوشته ارنست همینگوی در سال۱۳۶۵ مقابل دوربین برد. یکی از مهم ترین و خاطره انگیز ترین آثار اقتباسی را بدون شک باید «دایی جان ناپلئون» دانست این اثر براساس کتابی طنز از ایرج پزشک زاد است که آن را در سال۱۳۴۹ نوشت و ناصر تقوایی براساس آن در سال۱۳۵۵، یک مجموعه تلویزیونی با همین نام ساخت. به هر حال شاید این تضاد جالبی باشد که ذات سینما تصویر است و ماندگاری اش در خلق تصاویر جذاب و نگاتیوهایی نمود دارد که آرشیو می شود، اما این قصه و داستان و روایت است که سینما را دیدنی تر می کند. قصه هایی که بیش از تصویر و قبل از این که در قاب دوربین قرار بگیرد به وسیله قلم ها خلق شده و روی کاغذ ثبت می شود!
به بهانه هفته کتاب در گفت وگویی با خسرو معصومی، ناهید طباطبایی و محمدعلی طالبی دلیل جدایی سینما از کتاب را بررسی کرده ایم.
محمدعلی طالبی که فیلم های متعددی بر اساس آثار نویسندگان کشورمان ساخته و از کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی، مژگان شیخی و محمدرضا یوسفی اقتباس کرده است، نبود قانون کپی رایت را بزرگترین مانع در مسیر اقتباس ادبی در سینما عنوان می کند.
او برترین و درخشان ترین آثار سینمای جهان را مرتبط به فیلمنامه های اقتباسی می داند: «روی این آثار بیشتر فکر و تحقیق شده پس سناریوی قوی تری هم می توان از آن به وجود آورد.»
طالبی بر این باور است که سرانه پایین مطالعه شامل سینماگران هم می شود و اهالی سینما عموما رابطه خوبی با کتاب و کتابخوانی ندارند. او نبود فضای مشترک برای گفت وگو، تعامل و هم نشینی اهالی سینما و کتاب را عامل جدایی و فاصله گرفتن بیشتر فعالان این دو حوزه عنوان می کند که بالطبع در دوری سینمای ایران از اقتباس ادبی هم بی تاثیر نبوده است. با همه این احوال او مهم ترین مانع را نبود قانون کپی رایت می داند که به گفته او باعث ایجاد فضای تنش زا بین دو حوزه شده است: «وقتی قانون حمایتی از حقوق مادی و معنوی نویسنده وجود ندارد فیلمساز به خودش اجازه می دهد که با اعمال تغییرات جزیی فیلمنامه را مال خودش کند. موارد بسیاری داریم که نویسندگان از اهالی سینما گلایه دارند که بدون پرداخت حق مادی و حتی بدون کسب اجازه و ذکر نام نویسنده در تیتراژ، کتابشان مبنای فیلمنامه یک فیلم شده است.»
او می گوید: «باید مراجع قضایی با پیگیری جدی و فوری جریمه های سنگینی برای برداشت و سرقت های ادبی لحاظ کنند. باید این مساله یک روز بالاخره در ایران قانونی شود.»
خسرو معصومی فیلمساز اجتماعی بر این باور است که ممیزی و عدم تعامل فعالان حوزه ادبیات و سینما از مهم ترین موانع در مسیر اقتباس ادبی در سینما است. او معتقد است که سینمای ایران خیلی هم کم کار نیست و به عنوان نمونه به «جامه دران» حمید قطبی در سال های اخیر اشاره می کند با این توضیحات که البته در سال های پیش و اوایل انقلاب تعدد آثار اقتباسی سینمای ایران بیشتر بوده: «در سال های پیش از انقلاب داریوش مهرجویی همکاری خوبی با غلامحسین ساعدی داشت که حاصلش فیلم های موفقی مثل «گاو» و «آشغالدونی» شد یا «آرامش در حضور دیگران» که تقوایی آن را ساخت.»
او در ادامه از داریوش مهرجویی به عنوان فیلمساز پرکار و موفق فیلم های اقتباسی نام می برد و از «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی به عنوان یکی از آثار برتر اقتباسی سینمای ایران یاد می کند.
معصومی در عین حال به این نکته اشاره می کند که بازگرداندن کتاب های ایرانی به فیلمنامه عموما پردردسر است و مشکل نارضایتی نویسندگان را به دنبال دارد، بر این اساس فیلمساز ترجیح می دهد با فیلمنامه ای طرف باشد که تکلیفش با آن مشخص است: «اختلافاتی به وجود می آید که باعث دلزدگی کارگردان برای رفتن سراغ کار اقتباسی می شود. به عنوان نمونه آقای دولت آبادی هیچ وقت از اینکه آقای کیمیایی «اوسنه بابا سبحان» را تبدیل به فیلم «خاک» کرد، راضی نشد و همیشه بین این دو جدل بود. اما هماهنگی خوبی بین مهرجویی و ساعدی زمینه ساخت فیلم های برجسته ای مثل «دایره مینا» شد که باعث تاسیس سازمان انتقال خون شد یا «گاو» که موج نو در سینمای ایران را ایجاد کرد.»
ممیزی و سانسور مانع بزرگی است که به اعتقاد معصومی دست فیلمساز را در اقتباس از آثار برگزیده بسته است. او از علاقه مندی خودش برای ایرانیزه کردن قصه «دزد سگ ها» نجیب محفوظ مثال می آورد: «من نمی توانم شخصیت نور را که به اعتقاد من جزو زیباترین شخصیت های داستانی است به تصویر بکشم چرا که سینمای ایران اجازه نمی دهد که به زنی بدکاره که با مرام و با معرفت ترین فرد قصه هم هست بپردازم.»
معصومی در ادامه به نمونه های درخشان ادبی ایران مثل «کلیدر» محمود دولت آبادی اشاره می کند و پررنگ تر بودن ممیزی در سینما نسبت به ادبیات را مانع بزرگ سینمایی شدن چنین اثری عنوان می کند: «آیا واقعا دولت آبادی اجازه می دهد رابطه گل محمد و مارال در مزرعه را حذف کنید؟ چون سینمای ایران اجازه تصویر آن را نمی دهد. ما می توانیم خودمان را سانسور کنیم ولی دنیای ذهنی نویسنده را که نمی توانیم سانسور کنیم.»
ناهید طباطبایی، نویسنده ایرانی که رمان «چهل سالگی» او توسط مصطفی رستگارپور به فیلمنامه سینمایی تبدیل شد و فیلم «چهل سالگی» توسط علیرضا رئیسیان ساخته شد و همچنین داستان همایون از مجموعه داستان «جامه دران» اش نیز به طور مشترک توسط او و حمیدرضا قطبی به فیلمنامه فیلم «جامه دران» تبدیل شد، بر این باور است که از موانع اصلی در مسیر اقتباس ادبی در سینما تعامل نداشتن اهالی کتاب و سینما است: «ارتباط محکم و درستی بین ادبیات و سینمای ایران وجود ندارد و البته این همنشینی و همدم نبودن فقط معطوف به این حوزه نیست و در همه رشته های هنری این گسست وجود دارد.» او در پاسخ به سوالی درباره قیاس دوره ای که آثار غلامحسین ساعدی در قالب فیلم یا نمایش توسط چهره هایی چون داریوش مهرجویی و جعفر والی اجرا می شد با شرایط امروز، می گوید: «پدرم مترجم بود و اولین مدیر تئاتر سنگلج، شاهد بودم که تمام مدت اهالی هنر با هم معاشرت می کنند و با هم هستند اما متاسفانه امروز به خاطر ورود آدم های غیرحرفه ای، ارتباطات حرفه ای از بین رفته و باندبازی و دسته بندی های مختلف شکل گرفته است.» طباطبایی در توضیحات تکمیلی می افزاید: «خیلی از کارگردانان ها خود را تافته جدا بافته می دانند و نیازی به کار گروهی احساس نمی کنند، فقط به نوشته های خود اکتفا می کنند و توجهی به تخصص و مهارت نویسنده و اعتباری که به کار آنها می دهد ندارند.» یکی دیگر از موانع این مسیر به اعتقاد این نویسنده این است که فیلمسازان ایرانی داستان نمی خوانند و بیشتر توجه و نگاهشان معطوف به آثار تولیدی دیگر کشورهاست. او البته به این نکته هم اشاره می کند که تمام آثار ادبی قابل اقتباس نیستند و بخشی از این آثار چنین قابلیتی را دارند که به این بخش هم بی توجهی می شود. طباطبایی در نهایت از فقدان قانون حمایتی مناسب برای احقاق حقوق معنوی و مادی نویسندگان یاد می کند: «بسیاری از دوستان من پیشنهاد همکاری با اهالی سینما را رد می کنند چون اعتماد ندارند. گاهی هم که با ترس و لرز قبول می کنند، در نهایت اواسط کار متوجه می شوند که مغبون شده اند چرا که ما قانون کپی رایت نداریم و اگر تهیه کننده منصف باشد نهایتا دستمزد بازیگر نقش چندم فیلم را برای نویسنده در نظر می گیرد.»