آدمیان، همچون خون در رگهای شهر جریان دارند و نه تنها ناظر مناظر، بلکه خود جزیی از منظر شهر هستند. آدمیانی که هر روز، تکههای پازل نوستالژیک شهر را میسازند و به آن روح میبخشند. توالی مداوم دورههای زندگی و نسلهایی که یکی پس از دیگری، جانشین هم شده و چون خونی تازه به شریانهای شهر دمیده میشوند و شهری که در این شلوغی، پا پس نمیکشد و استوارقامت به حیات خود ادامه میدهد. شهر نیز به مثابه یک اثر معماری است. گذر ادوار به او شکل میدهد و بر چهرهاش، چین و چروک میاندازد و با حرکت عقربههای ساعت، شکل میگیرد و به مرور زمان، دوام و قوام مییابد. شکلی که برگرفته از رفتار آدمیان و سرنوشتی است که به دست انسان برای شهر رقم میخورد. چه به صورتش چنگ بزنیم و چه آرایشش کنیم، شهر سرنوشتش را به دستان ما سپرده است. شکایت هر روزه ما از ترافیک، تراکم ساختاری، آلودگی هوا، صداهای گوشخراش، آشفتگی، آلایندگی محیطی و یکنواختی، چیزی جز انتخابهای هر روزه ما برای شهرمان نبوده است. به قول ظریفی، ما خودمان انتخاب کردیم و این خود ما بودیم که خواستیم این چنین شهرهایمان را به تابلویی سیاه و سفید تبدیل کنیم و چنین بود که رنگینکمان شهرهایمان در مقابل ابرهای خاکستری، رنگ باخت و آسمان شهرهایمان را به جای مداد رنگیهای ۲۴ رنگ، با ذغال رنگآمیزی کردیم.
شهر، متغیری است که وابسته به شهروندان است و چهره آن، مرکب از اجزایی است که به خواست انسان و به دست او، یک به یک بر صورت خسته از تقدیر این موجود زنده، فرود آمده و صعود خودخواهی انسان شهرنشین، نزول ارزشها و زیباییهای شهر را موجب شده است. امروز، سیمایی مرکب از سیمان، آسفالت و آجر، شهر را به ملغمهای از تناقضات تبدیل کرده است. مظاهری که روزی برای نشان دادن رشد و پیشرفت، قد علم کرده بودند اما اکنون باعث تخریب کوک نوای شهرها شدهاند. موسیقیای که دیگر از ریتم خارج شده و آوای گنجشکان در میان انبوه صداهای گوشخراش گم شده است. مظاهر پست و بلند شهرها، دیگر نشانی از شکوه و عظمت گذشته ندارند و به سنباده روح، جسم و ذهن ساکنان خود تبدیل شدهاند. شهرهایی که هر چقدر نزدیک، امروز به ما بسیار دور و غریب شده اند و دیگر، نشانی از آشنای صمیمی دیروز ندارند. پاره پارههایی از صفات مختلفی که شهرهای امروز را به هویتی بی هویت تبدیل کردهاند که رشد قارچگونه ساختمانهای با نمای رومی در جای جای شهرهایمان، نمادی از این تهی شدن است که به تیری در قلب شناسنامه شهرهای ما مبدل شده است. شهرهای بی اختیاری که اداره آنها به اراده انسانها سپرده شده و آنها آرام و خمود، فقط نظارهگر خاموشی هویت خود هستند. امروز، دیگر صدای نبض شهرها، پشت سمفونی ناهمگون ارکستری سیاه و سفید گم شده است و نبض ناکوک شهرها خیلی وقت است که نایی برای زدن ندارد.
آری! شهرهای ما دیگر مأمن و سرپناه یکجانشینی ساکنان خود نیستند، بلکه به منظرهای از تقابل هر روزه انسانها برای ارائه بی حساب و کتاب بهتر بودنشان و اثبات خودشان به عنوان اشرف مخلوقات به دیگر موجودات، مبدل شده است. حال که دیگر آلودگی هوا، شهرهای ما را زیر دستگاه تنفسی برده است، صداهای گوشخراش، پرده گوش شهرهای ما را خراش داده و بی رحمی ما، قلب آنها را شکسته است. برای خودمان هم که شده، قبل از ایست کامل نبض شهرهایمان، از امروز به فکر مسیر بهتری برای زندگی نسل حاضر و نسلهای آینده باشیم؛ شاید فردا خیلی دیر باشد.
*معمار
۲۳۵۲۳۵
