این زن جوان گفت: 13ساله بودم که به خواست پدر و مادرم پای سفره عقد نشستم و با پسردایی ام ازدواج کردم در حالی که هیچ علاقه ای به «فریدون» نداشتم اما نمی توانستم در این باره چیزی به پدر و مادرم بگویم . با وجود این پا به خانه بخت گذاشتم و زندگی زیر یک سقف را آغاز کردم ولی همسرم از همان دوران نامزدی نسبت به رفتار و معاشرت های من با دیگران بسیار بدبین بود و مرا به شدت کنترل می کرد تا جایی که به سختی توانستم رضایتش را برای ادامه تحصیل جلب کنم چرا که علاقه زیادی به درس و مدرسه و کسب مدارج علمی بالاتر داشتم .
خلاصه من در حالی دخترم را بزرگ می کردم و به امور تحصیل و خانه داری می پرداختم که هیچ گونه سازگاری اخلاقی و تفاهمی با فریدون نداشتم . او 14سال از من بزرگ تر بود و هیچ وقت نمی توانست مرا در آن سن و سال درک کند، او کارمند یک شرکت خصوصی بود و درآمد خوبی داشت به همین دلیل امکانات رفاهی را برای من و دو فرزندم فراهم می کرد اما از نظر عاطفی همواره کمبود شدیدی را احساس می کردم .
از سوی دیگر نیز سوء ظن های همسرم مرا به شدت آزار می داد و من به هیچ طریقی نمیتوانستم او را از این افکار اشتباه باز دارم به خاطر همین در یک تفکر احمقانه تصمیم به انتقام از بدبینی هایش گرفتم تا به این طریق او را آزار بدهم. این گونه بود که در یکی از شبکههای اجتماعی با پسر 26ساله ای آشنا شدم که خودش را مهندس راه و ساختمان معرفی میکرد.
ابتدا قصد داشتم همسرم را متوجه اشتباهش بکنم تا بیشتر از این به خاطر سوء ظن هایش مرا زجر ندهد ولی بعد از آن که چند بار با «عرشیا» قرار ملاقات گذاشتم و در بیرون از منزل به دیدارش رفتم .دیگر به او دل باختم چرا که او جوانی مجرد و مهربان بود. من هم که از نظر عاطفی همواره در زندگی ام مشکل داشتم خیلی زود شیفته محبت هایش شدم و در حالی به درد دل با او می پرداختم که هیچ گاه فکر نمیکردم روزی این ارتباط کثیف مخفیانه به حادثه ای دلخراش منجر شود و مرا به رسوایی بزرگی بکشاند به طوری که دیگر نتوانم سرم را بالا بگیرم یا حتی به چشمان فرزندان سرشکسته ام نگاه کنم.
در عین حال شعله های انتقام از بدبینی های همسرم در وجودم زبانه می کشید و از سوی دیگر نیز وابستگی عاطفی من به عرشیا بیشتر می شد. در همین روزها همسرم که بویی از این ماجرا و ارتباط پنهانی برده بود در حالی مرا زیر مشت و لگد گرفت و کتکم زد که نمی توانست ارتباط من با جوانی غریبه را اثبات کند، با وجود همه این درگیری ها و کشمکش های خانوادگی تصمیم احمقانه تری گرفتم و برای آزار همسرم رابطه ام با عرشیا را بیشتر کردم تا جایی که یک روز زمانی که همسرم در منزل نبود و یقین داشتم از سرکار به خانه باز نمی گردد عرشیا را به خانهام دعوت کردم ولی هنوز دقایق زیادی از حضور او نگذشته بود که ناگهان کلید در قفل منزل چرخید و همسرم به طور سرزده وارد اتاق شد.
من که از ترس شوکه شده بودم با همان ظاهر نامناسب فقط حیرت زده نگاهش می کردم و عرشیا هم به دنبال راه فراری می گشت در یک لحظه همسرم چاقویی را از آشپزخانه برداشت تا به سوی ما حمله کند ولی عرشیا که به شدت ترسیده بود خودش را از پنجره اتاق خواب به درون خیابان انداخت .
این گونه بود که با تماس اهالی محل عرشیا با دست و پاهای شکسته به یکی از بیمارستان های مشهد منتقل شد …
من هم که در میان آبروریزی و رسوایی بزرگ به خاطر این تصمیم احمقانه حتی نمی توانم به چشمان نزدیک ترین عزیزانم نگاه کنم با دستور مقام قضایی بازداشت شده ام .
23302