وبسایت یک پزشک: به آینه نگاه کنید! اگر به اندازه کافی زیسته باشید، قطعا مویی سفید یا چین و چروکی هر چند ظریف در چهرهتان هویدا شده. دست روزگار و رنج های دوران خواه ناخواه گریبان همه را میگیرد و جوانی را از آنها دریغ میکند. حالا تصور کنید که یک عکس به تنهایی بتواند این رنج دائمی تضعیفکننده را به صورت مختصر و مفید توضیح بدهد.
راستش از هنر عکاسی خیلی کارها برمیآید. عکس اصولا انجماد جاودانکننده یک مقطع مکانی- زمانی است. مناظری که آدمهای عادی هم ممکن است، ببینند. اما اغلب بیاعتنا از کنارش عبور میکنند. همه اینها را گفتم تا به عکس بسیار زیبای بانوی عکاس آلمانی «مارلِنا والدهاوزن» اشاره کنم. او عکسی از یک کودک سوری ۹ ساله گرفت که تحسین همه و از جمله یونسیف را برانگیخت.
محمد و خانوادهاش چند سال پیش از سوریه گریختند و تبدیل به خانواده سرگردان پناهجویی شدند. آنها مدتی در عراق و ترکیه زندگی کردند.در ترکیه محمد سعی کرد که به مدرسه برود. اما نشد! آخر محمد بیماری عجیبی داشت که ظاهر را در عین خردسالی، شبیه آدمهای پیر کرده بود. در آن زمان کسی اصلا نمیدانست که او چه بیماری دارد. تمسخر همکلاسیها باعث شد که محمد از رفتن به مدرسه صرفنظر کند.
سرانجام خانواده محمد راهی برای رفتن به اروپا پیدا کردند و در اتریش ساکن شدند. آنها نخست در یک روستای کوهستانی و سپس در شهر کوچکی اقامت کردند. زمانی که آنها تازه به اتریش رسیده بودند به پدر محمد گفته شد که پسرش به بیماری «Cutis laxa» مبتلا است. این بیماری علاوه بر مشکلات پوستی میتواند با عوارضی مانند مشکلات ریه و تنگیهای دریچههای قلبی همراه باشد. فعلا همه بررسیهای داخلی محمد نشان دهنده مشکلات اعضای داخلی نبودهاند و فقط میماند ظاهر او که درمانی قطعی برای آن فعلا وجود ندارد.
خانم مارلِنا والدهاوزن مدتی با خانواده محمد زندگی کرد و عکسهای بسیار زیبایی در این مدت گرفت که بهترین عکس او، تصویر اول همین نوشته است. به این عکس با دقت نگاه کنید. چهره محمد ۹ ساله را مرور کنید. غم فلسفی در چهره مشهود است که انتظار داریم در پیرانهسری با آنها روبه رو شویم. بله! شاید بگویید که زاویه نور و موقعیتی که عکاس به سوژهاش داده و از همه مهمتر بیماری محمد باعث ایجاد این حالت شده باشد. اما نه! به چشمها نگاه کنید. حالت پوست را شاید بتوانیم به تاثر بیماری که باعث تشکیل نشدن الیاف الاستین میشود، منتسب کنیم، اما چشمها …
چشمهای محمد غم غریبی دارند. چشمها دروغ نمیگویند. چشمهای محمد واقعا غمگین هستند و تجارب تلخ زیادی را از سر گذراندهاند.