جریان روشنفکری ایران و جریان حوزوی در ایران چه مسیری که پیش از انقلاب سیر می کرد و پس از انقلاب در چه مسیری قرار گرفت؟ در این میان جریان توجه به فلسفه اسلامی را در دو مقطع باید بررسی کرد. یکی مربوط به پیش از انقلاب اسلامی سال ۵۷ است. در آن زمان سیاستگذاران جامعه احساس کردند که رشته فلسفه هم لازم است. البته عمدتاً طرفدار این بودند که فلسفه غرب را آموزش دهند.
چرا که می خواستند فکر و ایده جدید غرب را در فرهنگ ما استقرار دهند. بنابراین دانشگاه بهترین جا بود. در حالی که که اگر دانشگاه درست باشد می تواند به نحو احسن اثرگذار باشد. اما وقتی که برای پزشکی، شیمی، مهندسی و . . . دانشگاه باز کردند، امکان نداشت که به مسائل دینی توجه نشود؛ چرا که مردم در آن زمان هم مومن و مسلمان بودند. اگرچه نظام، اسلامی نبود. بنابراین دانشکده معقول و منقول راه انداختند.
در این دانشکده علوم قرآنی، فقه، حدیث و … تا فلسفه اسلامی را آموزش می دادند. منتها این تدریس در دانشگاه قدری محدودیت داشت. یکی اینکه دانشگاه در جامعه هنوز جا نیفتاده بود که مرجعیت پیدا کند. مثلاً رشته فقه که در دانشگاه تدریس می شد، نمی توانست نیازهای شرعی مردم را برطرف کند و مردم برای مسائل شرعی نمی توانستند به جای حوزه و مراجع به دانشگاه مراجعه کنند.
از مشکلات آن زمان دانشگاه در شاخه علوم معقول و منقول می توان به عدم مقبولیت آن نزد مردم اشاره کرد. طوری که رفتن به دانشگاه امر ناپسندی بود. مثلاً وقتی یک طلبه یا آخوند از حوزه به دانشگاه می رفت، صورت خوشی نداشت.
من که سال ۴۳ قصد کردم به دانشگاه بروم، از نظر روانی تا یک سال آشفته بودم و احساس گناه می کردم. افرادی مانند مفتح و مطهری که به دانشگاه آمدند، تا حدودی توانستند مقبولیت نسبی ایجاد کنند. البته در ان ایام درباره فلسفه اسلامی کارهایی مانند تصحیح متون، تألیف و سخنرانیهایی انجام می شد اما ضعیف بود.
بعد از انقلاب که نظام اسلامی شد، وضع فرق کرد. نگاه امام (ره) باعث شد که فلسفه در دانشگاه و حوزه رونق پیدا کند. اگر فقیه دیگری زمام امور را به دست می گرفت، قطعاً تدریس فلسفه در حوزه بسیار محدود و در دانشگاه بالطبع تعطیل می شد. بنابراین رهبری در دست کسی قرار گرفت که به فلسفه روی خوش داشت. این بود که با همه ضعف های موجود در نظام آموزشی فلسفه در دانشگاه، فلسفه در کشور رشد کرد. گرچه تضادهای فراوان و مشکلاتی که به انقلاب و کشور تحمیل شد، اجازه نداد تا سیر ایجاد شده در تفکر جدید مسیر گسترده تری را بیابد. از سوی دیگر پس از انقلاب روشنفکران و همان تفکر غربی در دانشگاه که به دنبال تدریس و ترویج فلسفه غرب بود، همواره جامعه دانشگاهی را با آسیب های جدیدی روبرو کرد. نتیجه آن شده که روشنفکری در جامعه ما مرجعیت علمی پیدا نکرد. دیگر اینکه اینان توجه نکردند که کار روشنفکری در جامعه ما تسلسل پیدا نکرده، در حالی که در دنیای غرب چهرهای چون پوپر در واقع تسلسل بیکن، اسپینوزا و دکارت است.
مشکل دیگر روشنفکری پس از انقلاب اسلامی در جامعه ما این است که راحت ابزار سیاست شدند و کار علمی نکردند. همچنین روشنفکران ما محصول را بدون نیاز به تفکر و زمینه آن میخواهند.
روشنفکران ما «نمیخواهند محور» هستند نه «چه میخواهند محور». روشنفکر ما تصور میکند که با تغییر نظام سیاسی، وضعیت فکر و فرهنگ نیز تغییر میکند، اما واقعیت آن است که افغانستان چهار قرن طول میکشد تا مثل فرانسه بشود. روشنفکران ما بیشتر از «تحریک» مایه میگیرند نه «تعمیق». شعر درباره آزادی میگویند، بدون آنکه معنا و شرایط آن را بدانند و همین است که در ایجاد تحول فلسفی در کشور ناکام ماندند.
از سوی دیگر پس از انقلاب اسلامی فلسفه اسلامی ای که در دانشگاه و حوزه تدریس می شود، کارایی اش زیر سؤال است؛ اگرچه در حوزه ها وضعیت آموزش بهتر از دانشگاه است. الان وضعیت تدریس در حوزه ها نسبت به زمانی که ما درس می خواندیم، بهتر شده است.
از نظر کیفیت در آن زمان یک یا دو نفر منظومه می گفتند اما الان شاید ده ها نفر منظومه بگویند. آن زمان بدایه نبود، الان در همه جا تدریس می شود. آن زمان یک نفر «اسفار» می گفت – آن هم قاچاقی – الان دهها نفر اسفار می گویند. از نظر کیفیت هم ده ها کتاب و تفسیر در اختیار علاقه مندان است.
تاریخ فلسفه غرب آن زمان فقط «سیر حکمت در اروپا» بود اما الان انواع کتاب درباره فلسفه غرب وجود دارد. در دانشگاه مشکل کیفیت و کمیت هم نداریم؛ مسأله مدیریت است که بتواند استاد را در یک جا نگه دارد تا ده ها جا برای تدریس نرود و دانشجو بتواند استاد را ببیند.
اینها فقط نمونه هایی گذراست که باید مورد توجه قرار بگیرد. اما در مجموع باید دانست که هم جریان روشنفکری ایران وهم جریان حوزوی در ایران پس از انقلاب با همه طیف ها و مسلک هایی که داشته اند، نسبت به پیش از انقلاب اسلامی دچار تحولات چشمگیری شده است.
منبع