قسمت دوم یادداشت مهدی نصیری در پاسخ به محمدحسین دعایی در ادامه آمده است؛
حجت الاسلام دعایی از حلقه صدراییان حوزه مشهد، در نقدش بر مقاله فقه نظام ساز من، علاوه بر موضوع فقه نظام ساز دیدگاهم در مورد فلسفه و حکمت متعالیه را نیز رد کرده و خواستار بازگشت من به دامان گفتمان حکمت و معنویت ناب شده است.
تردیدی ندارم که جناب دعایی از سر خیر اندیشی این دعوت را کرده اند، اما خب در اینجا اختلاف دیدگاه بر سر اسلامی بودن فلسفه و عرفان مصطلح و به خصوص از نوع صدرایی آن وجود دارد و لازم است این گونه مباحثات پیوسته در جریان باشد تا عیار اسلامی و ناب و حکمت بودن فلسفه و عرفان روشنتر شود.
کدام منطق مشترک؟
ایشان نوشته اند: «جناب آقای نصیری! اتفاقاً شما که دغدغۀ مبنایی داشته و نگران رسوخ نگرههای مدرن در زندگی معاصرید، نباید با فلسفه و عرفان اسلامی دشمنی کنید، چرا که جز با تکیه بر «یک دستگاه حکمی و معنوی برخوردار از منطق مشترک بین همۀ انسانها» نمیتوان به جنگ مدرنیته رفت.»
واقعاً معلوم نیست فاضل صدرایی ما از کدام منطق مشترک در فلسفه و عرفان اسلامی می گویند. این دستگاه به زعم ایشان حکمی و معنوی آکنده از تناقض و تعارض و اختلاف و انشعاب است و مصداقی از «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» است.
عده ای از این جماعتِ وابسته به دستگاه حکمی و معنوی مورد نظر آقای دعایی، اصالت ماهیتی هستند که دیدگاه اصالت وجودیها را واهی و اصالت وجودی ها هم نظر اصالت ماهیتی ها را علیل می دانند. ملاصدرا بارها از ابن سینا انتقاد می کند و او را که موافق دیدگاه خود نمی یابد با عناوینی چون بلادت و کند ذهنی و بیراه گویی تحقیر می کند. (اسفار۶/ ۲۳۹)
متقابلا ابن سینا نظریه فرفوریوس(شاگرد ارسطو) با عنوان «اتحاد عاقل و معقول» را که صدراییان آن را از شاهکارهای حکمت متعالیه می دانند، یاوه گویی و کتابش را سراسر بی ارزش می داند. (ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابنسینا/ ۳۸۳)
مولوی که از عرفای این دستگاه است، پای فلاسفه را چوبین و آنان را سخره دیو می داند (مثنوی دفتر اول) و عطار نیشابوری هم کاف کفر را از فاء فلسفه خوشتر می دارد:
کاف کفر اینجا به حق المعرفه/ دوستر دارم ز فای فلسفه (منطق الطیر)
در میان صدراییان معاصر هم این اختلافات و پریشانی و فقدان وحدت نظر آشکار است. آیت الله مصباح یزدی نظریه وحدت شخصی وجود را (که ملاصدرا قطعاً بدان معتقد است) مردود اعلام میکند؛ بدان دلیل که برخلاف کثرتی است که به بداهت درعالم هستی می یابیم و انکار این کثرت را خروج از طور عقل و نوعی سفسطه و انکار بدیهیات می داند. ویی در این جهت، علامه طباطبایی را نیز همرأی با خود دانسته و میگوید، شاید بهعلت سخافت و سفسطه بودن این نظریه بوده است که علامه در کتاب نهایهالحکمه آن را ذکر نکرده است. (آموزش فلسفه۱/ ۳۴۰-۳۳۸ و تعلیقه علی نهایه الحکمه/ ۴۵)
اما آیتالله جوادی آملی، دیدگاه آقای مصباح را رد کرده و می گوید: «سفسطه خواندن قول به وحدت شخصی وجود که مختار اهل معرفت است، با حکمت متعالیه و آنچه که مورد دفاع صدرالمتألهین است، سازگار نیست، بلکه نظر خاص صدرالمتألهین که بر آن نیز تصریح کرده و در نهایت نیز به اثبات آن میپردازد، چیزی جز این قول نمی باشد.» (جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، بخش پنجم از جلد اول/۵۶۰)
و جالبتر این که جناب استاد فیاضی، شاگرد برجسته آیت الله مصباح از اساس منکر نظریه اصالت وجود و اعتباریت ماهیت که کل فلسفه صدرایی بر آن مبتنی است می شود و قائل به اصالت وجود و ماهیت هر دو شده و این دو را در عینیت غیر قابل تفکیک می داند (جستارهایی در فلسفه اسلامی، ص ۲۱۵) و استاد دیگر بدایه و نهایه در حوزه قم جناب آقای غرویان هم خود را از دعوای اصالت وجود و ماهیت بیرون کشیده و نظریه ای دیگر مبنی بر اصالت ملکوت ابداع و تولید کرده اند!
بنا بر این فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه از ایجاد و ارائه یک منطق مشترک در بین خود عاجز بوده، اما با این وجود جناب دعایی ادعای احتوای فلسفه و عرفان بر منطق مشترک بین همه انسانها می کند.
حکمت ناب شیعی!
نوشته اند: «معلوم است که با «فقه تنها» نمیتوان به «تمدنسازی» پرداخت. اگر جایی سخن از حرکت بهسمت دولت اسلامی، جامعۀ اسلامی و تمدن اسلامی در میان است، قطعاً و حتماً سخن از ضرورت توجه به «حکمت و معنویت ناب اسلامی و شیعی» یا همان «فقه الله الاکبر» نیز در میان است.»
فاضل صدرایی ما این فلسفه و عرفانی را که در بالا بخشی از پریشانی و تناقض گویی های اهالی اش را ملاحظه کردید، مصداق «حکمت و معنویت ناب اسلامی و شیعی» و «فقه الله الاکبر» می داند که باید گفت: انی توفکون؟
یکی از ارکان این حکمت ناب «شیعی» ابن عربی است که به کمتر از عصمت خلیفه دوم رضایت نمی دهد (چیزی که هیچ عالم سنی و حتی خود خلیفه ادعای آن را نداشت) (فتوحات مکیه، ج۱/۲۰۰) و از مکاشفه دوست رجبیّونی اش در فتوحات می گوید که روافض (شیعیان) را به شکل خوک دیده است. (فتوحات مکیه، ج۲/۸) و متوکل خلیفه جبار عباسی را که دستور به ویرانی مرقد مطهر اباعبدالله علیه السلام را داد، از اولیاء و اقطاب حق و حائز خلافت ظاهری و باطنی رسول الله می داند. (فتوحات مکیه، ج۲/۸)
پروفسور فلاطوری: پایه های فلسفه ملاصدرا فرو ریخته است
جناب دعایی اندکی عنان از کف داده و نوشته اند: «البته نگارنده میداند که نگاه آلوده به کجفهمی، افتراء و تحریف شما در باب فلسفه و عرفان اسلامی، مانع از پذیرش این سخنان خواهد شد؛ اما بدانید که به لطف خدا و علیرغم دشمنیها، جوسازیها و جبههتراشیها، روز به روز بر جذابیت، رونق و تأثیر گفتمان حکمت و معنویت ناب ـ چه در حوزههای علمیه و چه در فضای عمومی جامعه ـ افزوده میشود؛ و افسوس که دوستانی همچون شما، با وجود خوندلخوردنهای برادرانه و گفتوگوهای ناصحانه، همچنان بر محرومیت خود از برکات این گفتمان اصرار دارد.»
پاسخ این مطلب را باید از زبان مرحوم پروفسور جواد فلاطوری، بنیانگذار کتابخانه شیعی در دانشگاه کلن آلمان و نیز آکادمی علوم اسلامی در این کشور و استاد مسلم فلسفه که نزد بزرگان سرشناس معاصر فلسفه صدرایی مانند آیات محمد تقی آملی و میرزا مهدی آشتیانی و میرزا محمد علی شاه آبادی تلمذ کرده بود، بدهم که می گوید: «خدا نکند که ما بخواهیم روزی اسلام را با همین فلسفه خودمان به دنیای غرب عرضه کنیم… از باب مثال، می توان به قاعده “الواحد”، “عقول عشره”، “افلاک” و… اشاره کرد. آخر کدام عقول عشره؟ کدام افلاک؟ چگونه ما عقایدمان را بر اموری مبتنی کنیم که اصلاً پایه ندارد؟ نتیجه این امر فقط سست کردن مبنای عقاید دینی مان است… بزرگان فلسفه ما به خصوص مرحوم صدرالمتألهین، فلسفه را ابزار فهم دین می دانستند. یعنی فلسفه، ابزاری برای بیان حقیقت دینی شد. حال کیست که جرأت داشته باشد به چنین فلسفه ای اعتراض کند؟ درواقع اگر کسی اعتراضی به این فلسفه بکند برای خودش اسباب زحمت درست کرده است. اما واقع امر این است که اگر نگاه کنید می بینید که پایه هایی که فلسفه صدرالمتألهین بر آن اساس بوده الان فروریخته است.»
بنده قریب به دو دهه است که از اتمسفر فلسفه و عرفان زدگی نجات یافته ام و هیمنه نام بزرگان و مشاهیر این عرصه، در برابر عظمت و بزرگی منطق توحیدی عقلانی و وحیانی قرآن و اهل بیت علیهم السلام در ذهنم فرو ریخته است، بنابراین دعوت شما برای بازگشت به مرده ریگ فلاسفه و عرفای یونانی ثمره ای ندارد.
عضو محترم حلقه صدراییان حوزه علمیه مشهد همچنین من را دعوت به بازگشت به «جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی» کرده است: «جناب آقای نصیری! دلسوزانه و برادرانه میگویم: از این همنوایی با «مقدسنمایان متحجر» و «روشنفکرنمایان سکولار» دست برداشته و به خاستگاه اصلی خود، یعنی «جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی» بازگردید! بیصبرانه منتظرتان هستیم.»
واقعا برای جبهه فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی، مصیبتی بالاتر از این متصور نیست که امثال جناب دعایی و حلقه دوستان صدرایی اش در مشهد، در پیشانی و خط مقدم این جبهه باشند. البته من مخالفتی با حضور این برادران در جبهه انقلاب ندارم؛ چرا که ضمن اذعان به تدین و انقلابی بودنشان، مسأله شان را مانند اساتیدشان، به تعبیر مرحوم نایینی «لشبهه حصلت لهم» می دانم که به این فلسفه و عرفان گرایش پیدا کرده و در چنبره آن گرفتار آمده اند و نه تعمد به مخالفت با معارف قران و اهل بیت علیهم السلام.
بنا بر این می توانیم و باید در کنار هم باشیم و به گفتگوهای انتقادی و آزاد اندیشانه ادامه بدهیم، اما به عنوان صف اول جبهه فکری و فرهنگی انقلاب هرگز قابل قبول نیستند. چرا؟ توضیح می دهم:
صدراییان متعصب نمی توانند در صف مقدم جبهه فکری و فرهنگی انقلاب باشند
۱. اینان مانند جناب غلامی که در حلقه صدراییان تهران است، در پی ترویج یک تفسیر مضیّق از انقلابی گری هستند که هرگز به نفع انقلاب و جمهوری اسلامی نیست و بر خلاف ممشای نظری و عملی، هم امام خمینی (قدس سره) و هم مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) است.
نمونه ای را در مورد ممشای حضرت امام توضیح می دهم:
مرحوم آیت الله میرزا جواد تهرانی از عالمان برجسته منتقد فلسفه و عرفان حوزه مشهد و نویسنده کتاب «عارف و صوفی چه می گویند»، عامل اصلی تعطیلی تفسیر سوره حمد امام بود، اما با این وجود، ایشان هم قبل از پیروزی و هم بعد از پیروزی انقلاب در زمره روحانیون انقلابی تراز اول به شمار می رفت و امام هم فوق العاده برای ایشان احترام قائل بود و متقابلاً او هم نسبت به امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و ولی فقیه، خاضع و مطیع بود.
باری میرزا جواد به جبهه می رود و در خط مقدم همراه با پاسداران و بسیجیان وقتی صدای سوت خمپاره می آید، بر زمین می خوابد. بعد که بر می خیزد به اطرافیان می گوید: به خاطر ترس نبود که خوابیدم بلکه به خاطر آن بود که قبل از ورود به خط مقدم، فرمانده این منطقه برای من توضیح داد که وقتی سوت خمپاره را شنیدید، بر زمین بخوابید و من از این بابت که اطاعت از وی را به عنوان فرمانده در جبهه (که در نهایت فرماندهی اش به امام (ره) به عنوان فقیه جامع الشرایط حاکم ختم می شود) لازم می دانم، بر زمین خوابیدم.
و از طرفی هم وقتی مجلس خبرگان قانون اساسی از سوی برخی مقدسین و حوزویان مورد انتقاد قرار گرفته بود امام گفته بود: چرا با مجلسی مخالفت می کنید که در آن امثال میرزا جواد آقای تهرانی حضور دارند. (نقل به مضمون)
این مرد بزرگ با آن که می توانست در بهترین جای حرم امام رضا علیه السلام دفن شود، اما به خاطر عشق و علاقه اش به رزمندگان و پرهیز از نام آوری، وصیت می کند که در بهشت رضای مشهد در کنار مزار شهدای جنگ تحمیلی به خاک سپرده شود.
حال با منطق امثال آقایان غلامی و دعایی باید میرزا جواد و امثال ایشان را از جبهه و دایره انقلاب خارج دانست، چرا که حکمت متعالیه را به کلی رد می کرد و حتی با شروع تفسیر سوره حمد، از امام(ره) تقاضای تعطیلی آن را می کند و امام در اوج اقتدار که با یک اشاره می توانست دهها امثال میرزا جواد آقا را ساکت و خانه نشین و از گردونه حذف کند، به دلیل مصلحت سنجی و احترام برای میرزا جواد و روحیه آزاد اندیشی شیعی و یا هر دلیل دیگر، به تقاضای او پاسخ مثبت داده و درس تفسیرشان را در تلویزیون ادامه نمی دهند.
باید عظمت این برخورد امام را با حقارت برخورد حذفی و تنگ نظرانه برخی صدراییان مقایسه کرد تا از یک سو به عظمت امام خمینی به عنوان یک فقیه انقلابی و روشن اندیش بیشتر واقف شویم و از سوی دیگر به درک درست و منطقی و خداپسندانه امثال میرزا جواد تهرانی از اختلافات کلامی و فقهی درون مذهب تشیع و خلط نکردن مسائل با هم پی ببریم.
و اما در مورد مقام رهبری هم خوانندگان عزیز را به سخنان معظم له در مورد ضرورت آزاد اندیشی و گفتگو بین موافقان و مخالفان فلسفه که اتفاقاً در مشهد ایراد شده و تجلیل ایشان از آیت الله شیخ مجتبی قزوینی ـ که در عین مخالفت با فلسفه و عرفان صدرایی مرجعیت فقهی و انقلابی امام خمینی را باور و قبول داشت و آن را ترویج می کرد ـ ارجاع می دهم.
نزاع موسی و فرعون در عرفان صدرایی یک سوء تفاهم انتولوژیک بوده است!
۲. قبلا نیز گفته ام نه تنها از حکمت متعالیه، تفکر انقلابی و ظلم ستیزی و استکبار ستیزی بیرون نمی آید، بلکه بر عکس به دلیل این که از لوازم منطقی نظریه وحدت وجود، پلورالیسم و برداشته شدن مرزبندی بین «حق و باطل» و «مظلوم و ظالم» و «مستضعف و مستکبر» و «موسی و فرعون» و همه دوگانه های لازم برای انقلابی گری و عدالت خواهی است و مخ و مغزای این فلسفه تصوف است، از آن صلح کلی بیرون می آید، بویژه با قرائت و ممشای حلقه مشهدی آن.
یکی از زشت ترین مواردی که ابن عربی بر اساس لوازم نظریه وحدت وجود به خداوند و قرآن دروغ بسته است، ماجرای گوساله پرستی قوم بنی اسراییل است. ابن عربی می گوید گوساله پرستی قوم موسی عین خداپرستی بود و این از کم فهمی هارون پیامبر بود {توجه شود: ابن عربی این نکته عمیق! عرفانی را فهمیده اما هارون پیامبر معصوم نمی فهمیده} که مانع از گوساله پرستی شد و وقتی موسی از میقات برگشت، هارون را بابت مزاحمت برای گوساله پرستی سرزنش کرد! (ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم ص۵۱۴)
و این در حالی است که خداوند ـ جل و علا ـ در سور و آیات متعدد قرآن (بقره/۵۱، اعراف/ ۱۴۸، ۱۴۹،۱۵۲، طه/ ۸۸ و ۸۹) این گناه عظیم قوم موسی را تقبیح و در آیه ای، فرمانشان به کشتن یکدیگر به خاطر این گناه داده است (بقره/ ۵۴) اما با کمال تاسف عضوی از حلقه صدراییان مشهد در دفاع از این نگاه عرفانی! ابن عربی جزوه می نویسد و این نگاه و افترای ابن عربی به قرآن و موسی و هارون را از مراتب عالی عرفانی می داند که عده ای غیرمتخصص در عرفان نظری به انکار آن پرداخته اند.
در این عرفان ناب شیعی مورد ادعای جناب دعایی، گوساله پرستی امر مستحسنی است و گوساله پرستان، خداپرست؛ همان طور که به تفسیر مولوی در مثنوی، جنگ بین موسی و فرعون بر اساس یک سوء تفاهم انتولوژیک و وجود شناسانه بوده است و چون این سوء تفاهم رفع شود این دو با هم آشتی خواهند کرد!
خب، آیا از این عرفان، مبارزه با اخلاف گوساله پرستان یعنی رژیم سفاک و کودک کش اسراییل بر می آید که صدراییانی چون فاضلین دعایی و غلامی بنده را از نقد و مخالفت با آن بر حذر می دارند؟
روح مجرد و انسان کامل عرفان صدرایی کیست؟
از دیگر موارد به شدت قابل تأمل در مورد صدراییان مشهد علاقه وافر آنان به آثار عرفانی مرحوم آیت الله حسینی طهرانی است. از جمله کتاب روح مجرد. این کتاب قریب به ۷۰۰ صفحه ای در توصیف و تجلیل و تکریم آهنگر و نعل بند عامی ای به نام سید هاشم حداد است که به اعتقاد آقای طهرانی به مقام «انسان کامل» رسیده بوده و آیت الله طهرانی را با وجود سالها تحصیل فقه و اصول و فلسفه و عرفان شیفته و مرید خود کرده بوده است تا جایی که این فقیه عارف به استناد این که آقای حداد هنگام زیارت حرم امام رضا علیه السلام هفت بار ضریح را طواف می کرده، او هم هفت بار طواف می کرده و تنها سند و دلیل این فقیه برای این عمل، سنت عملی سید هاشم حداد بوده است! (حسینی طهرانی، روح مجرد)
از کراماتی که مرحوم حسینی طهرانی در روح مجرد برای قطب و مرادش می نویسد این است که: «درتمام دهه عزاداری، حال حضرت [سیدهاشم] حداد بسیارمنقلب بود. چهره سرخ می شد و چشمان درخشان ونورانی؛ حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمی شد. سراسر ابتهاج و مسرت بود. می فرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جانباخته غصه می خورند و ماتم و اندوه به پا می دارند…تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت (علیهم السلام) است». (روح مجرد، ص ۷۸ و ۷۹)
این مطالب و یافته های عرفانی در جوار مضجع شریف حضرت ثامن الحجج علیهم السلام نوشته و منتشر شده که فرموده است: «کَانَ أَبِی إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا یُرَی ضَاحِکاً، وَ کَانَتِ الْکَآبَهُ تَغْلِبُ عَلَیْهِ حَتَّی تَمْضِیَ عَشَرَهُ أَیَّامٍ، فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ، کَانَ ذَلِکَ الْیَوْمُ یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکَائِهِ، وَ یَقُولُ: هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلَام.»
امام رضا علیه السلام: «هرگاه ماه محرم فرا می رسید دیگر کسی پدرم را خندان نمی دید، و غم و اندوه بر او غالب می گشت تا ده روز از ماه محرم می گذشت (روز عاشورا می شد)، و آن روز (عاشورا) روز مصیبت و حزن و اندوه و روز گریه و بود، و می فرمود: این همان روزی است که حسین علیه السّلام در آن کشته شد.» (وسائل الشّیعه: ج ۱۴، باب ۶۶، استحباب البکاء لقتل الحسین سلام الله علیه، ص ۵۰۴)
و استاد عرفانی دیگر از همین حکمت و عرفان ناب شیعی! که آقای دعایی بنده را دعوت به پیوستن به آن می کند، در محفلی به تجلیل و تکریم از شمر و یزید می پردازد و آنان را مقدم بر شیعیان در ورود به بهشت اعلام می کند.
آیا انقلاب اسلامی با اتکا به عاشورایی که روز حزن شیعه و نفرت از ظالمان بود به پیروزی رسید و رزمندگان در دفاع مقدس با الهام از آن در برابر صدام متجاوز ایستادند یا با اتکا به تفسیر عرفانی از عاشورا که روز شادی و سرور و ابتهاج است؟
و اما در تکمیل این بحث اضافه کنم که به نوشته مرحوم شهید مطهری بر اساس مبانی عرفان، انسان کامل مظهر ذات و اسماء و صفات خداوند و بلکه عین و خود خداوند است (مطهری، انسان کامل، ص ۱۶۸) و با این توصیف باید مقام سید هاشم حداد را نزد صدراییان به ویژه مریدان مرحوم حسینی طهرانی در مشهد درک کنیم!
ملاحظه می فرمایید که بنده به عرفانی فراخوانده می شوم که مظهری از بدترین نوع پلورالیسم و مقدم کننده جهل و بی سوادی بر علم و فقاهت و معرفت است و از یک نعل بند مدرسه نرفته و درس نخوانده انسان کامل با رتبه الوهیت و خدایی می سازد و بعد می گوید که ما سخت منتظر تو هستیم که از مخالفت با فلسفه و عرفان و حکمت ناب شیعی توبه کنی و به دامان جبهه فکری و فرهنگی انقلاب برگردی!
دلالی یا تولید علم؟
آقای دعایی درباره دستاوردهای حکمت متعالیه در حوزه نوشته است: «تنها مراجعه به فهرست آثار منتشرشده در مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و همچنین آثار متعدد محققانی همچون حجج اسلام: رشاد، اعرافی، علیدوست، فیاضی، یزدانپناه، عبودیت، خسروپناه، پارسانیا، واعظی، شریفی، معلمی، حسینزاده، ربانی گلپایگانی، علیتبار فیروزجایی، واسطی، بستان، لکزایی، کاویانی، آذربایجانی، قوامی، میرمعزی، آقانظری، یوسفی، پیغامی، عبدالملکی و … ، در عرصۀ روششناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی، دینشناسی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانشناسی، مدیریت، اقتصاد و … ، در کنار مباحث بنیادین مطرحشده در آثار بزرگانی همچون: علامۀ طباطبائی، آیت الله شهید مطهری، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله جوادی آملی و … ، روشنگر این نکته است که در طول این چهار دهۀ بعد از انقلاب اسلامی، جریان پیشرو و موفق در عرصۀ تولید علم دینی و پشتیبانی فکری از نظام اسلامی، جریان اشرابشده از فلسفۀ اسلامی و حکمت متعالیه است.»
بنده منکر پاره ای تولیدات خوب فکری و فرهنگی در حوزه نیستم اما: اولاً، دانشوران و نویسندگان حوزه منحصر به این اسامی محترمی که آقای دعایی ذکر کرده نیست و بر خلاف دیدگاه انحصار طلبانه و تمامیت خواهانه صدراییان، گرایش های متعددی در حوزه در زمینه های فقهی و کلامی و فلسفی و … وجود دارد. بیش از یک دهه است که جریانی قوی در نقد فلسفه و عرفان و به ویژه فلسفه صدرایی در حوزه علمیه قم (علاوه بر سابقه دیرینه آن در حوزه مشهد) ایجاد شده و اتمسفر هراس از نقد ملاصدرا و ابن عربی را خرق کرده و منشأ تولید آثار کلامی سلبی (انتقادی) و ایجابیِ عقلی و وحیانی و مناظرات علمی عدیده در موضوع توحید و اصول عقاید بوده است.
ثانیاً، برخلاف دیدگاه مبالغه آمیز جناب دعایی، همین اخیرا آیت الله جوادی آملی به شدت به حوزه به خاطر دلالی علم تاخت و فرمود: «در حوزه ما با دلالی روبروییم نه تولید…از ۵۰ هزار طلبه امروز سه تا که تولید کننده علم باشند، نداریم.» اگر چه این دیدگاه ایشان در باره بسیاری از دانشوران و عالمان حوزوی به خصوص جریان کلامی ای که فلسفه صدرایی را به چالش گرفته، صادق نیست اما از باب «اقرار العقلا علی انفسهم نافذ» می تواند در مورد تولیدات فلسفی و عرفانی نحله صدرایی ـ که اغلب چیزی جز دلالی آثار فلاسفه و عرفای یونانی نیست ـ عجالتا تلقی به قبول شود.
استناد به مطالب استاد رحیم پور ازغدی
آقای دعایی در ادامه استظهار به شخصیت ها برای جا انداختن دیدگاه خود، به نقل مطالبی از دوست و برادر انقلابی و اندیشمندم جناب آقای رحیم پور ازغدی در دفاع از فلسفه صدرایی پرداخته است که هم به دلیل این که مطمئن نیستم ایشان چقدر از این امر راضی باشد و هم به دلیل طولانی شدن این مقاله از ورود کامل به آن خودداری می کنم و می توان در مجال و مقالی جدا بدان پرداخت، اما تنها متذکر می شوم که جناب دعایی تنها به انعکاس بخشی از دیدگاههای جناب رحیم پور در باب فلسفه و عرفان پرداخته و از اشاره به مطالبی همانند موارد زیر خودداری ورزیده است:
«آن توحیدی که انبیاء آوردند، توحیدی که خاتم الانبیاء آورد کجا و این وحدت وجود صوفیان کجا؟ …ملاک ما برای داوری در خصوص معارف فلسفی و مکاشفات عرفانی همه بزرگان همین وحی خاتم الانبیاء است. (رحیم پور ازغدی، محمد صلی الله علیه و آله پیامبری برای همیشه، ص ۴۱)
و نیز:
«از آن طرف هم پی در پی مکاتب غیر اسلامی را ترجمه می کردند و وارد فرهنگ جامعه می ساختند که این روند در زمان بنی امیه شروع شد و در زمان بنی عباس به اوج رسید. متون مکاتب شرقی و غربی، از متون زرتشتی و مسیحیت و یهودی و یونانی و بودایی … اما در همان زمان در داخل جهان اسلام اهل بیت پیامبر را که مفسران اصلی اسلام و قران بودند لای جرز دیوار می گذاشتند و به اینها آزادی نمی دادند… اما فلسفه و عرفان شرق و غرب آزادانه ترجمه و ترویج می شد.» (رحیم پور ازغدی، حسین علیه السلام، عقل سرخ، ص۶۲) .
این متن پیشتر در خبرگزاری مهر منتشر شده است.