با نهایت اندوه و با آن که دوست نداشتم سال را با یادداشتهای غمبار آغاز کنم، اما ناچارم بگویم که دهها جانباخته و انبوهی خسارتهای انسانی دیگر… در راه حفاظت از داشتههای طبیعی ایران، در واقع بخشی از مجموعه مصیبتهای آوارشده بر سر طبیعت کشور (فرسایش خاک، جنگلزدایی، بیابانزایی، و خشکیدگی رودخانهها و تالابها و…) است. و این نیست جز نتیجهی بدمدیریتی ریشهداری که در مدت چند دهه القا کرده که ما سرزمینی ثروتمند داریم و هر کسی حق دارد که از این ثروتها برداشت کند! مقولهی تولید ثروت یا درآمدسازی با کار فکری یا از راه کوشش سخت، کنار گذاشته شده و ضدفرهنگِ طمعورزی و خوردن از کیک نفت یا خاک و سنگ میهن رواج یافته است.
اگر مدیران کشور، بهازای حیفومیلی که از منابع طبیعی بزرگ (نفت، گاز، مس، آهن) صورت میگیرد، از محل منابع دیگر مثل مرتع و جنگل و آب زیرزمینی و رواناب و «شکار» به فرصتطلبان حقهباز و مستضعفنما باج نمیدادند، چنین وضع فاجعهباری پیشِ رویمان نمیبود. مدیران ما اِعمال قانون و سختگیری را محدود به چند مورد خاص (و بعضاً غیرضروری) کردهاند، اما خاک سرزمین را به حراج گذاشتهاند، چنانکه شعار «مانعزدایی» را خیلی از ایشان تفسیر به زدودن قیدوبندهای مربوط به محیط زیست و منابع طبیعی کرده اند!
بهعنوان فقط یک نمونه اشاره میکنم که وقتی رییس سازمان حفاظت محیط زیست کشور که هیچ پیشینهای در امر محیط زیست ندارد، بیشتر دغدغهی«اشتغالزایی» یا «تأمین» آب (بخوان: بذل و بخشش آب) برای کشاورزان و صنعتگران را دارد تا عمل به وظیفههایی که قانون بر عهدهاش گذاشته، از این بهتر نمیتوان انتظار داشت!
*کنشگر محیطزیستی
4747