قسمت دوم فیلم اکولایزر، میان‌تُهی‌ترین، نامفهوم‌ترین و درعین‌حال کلیشه‌ای‌ترین دنباله‌ی فرساینده و ابلهانه از جریان رو به افول و فُروپاشی قهرمان‌پروری ژانر اکشن کلاسیک سینمایی است که در این چند سال اخیر در دنیای زواردررفته و مُضحمل هالیوود، ساخته‌وپرداخته شده است و دگردیسی مُزمن و استحاله‌ی مُشمئزکننده‌ی یک اکشن خوش‌ساخت، ساختارمند و قوی ـ قسمت اول اکولایزر ـ به یک فیلم بی‌دروپیکرِ بی‌مغز، شُعارزده و به‌غایت مُستأصل و عقیم در قسمت دوم، حقیقتاً از آن دست‌کارهای غیرمُمکن، نامُحتمل و مُمتنعی است که به وقوع پیوستن دراماتیک آن، حقیقتاً شبیه به یک مُعجزه‌ی معکوس و وارونه می‌ماند و از این بابت، باید به آنتُوان فوکوآ ـ کارگردان این اثر ـ تبریک گفت که به‌عنوان پیامبر دروغین و قُلّابی نوشتار ما، توانسته است این مُعجزه‌ی تراژیک به‌غایت باورنکردنی را رقم بزند و در نهایت شگفتی و بُغض، اثری خلق نماید که از بُلندای شُکوهمند افتخار به ژرفای مخوف درّه‌ی نیستی و تباهی سقوط کند.

قسمت اول فیلم اکولایزر که همین آنتُوان فوکوآ بر روی صندلی کارگردانی آن نشسته بود، بدون اندک لحظه‌ای تردید و مُبالغه‌ی بیهوده، یکی از غافلگیری‌های بُهت‌آور و سورپرایزهای خوش‌ساخت ۲۰۱۴ میلادی بود که با استقبال شورانگیز تماشاگران و البته تمجید و تحسین نسبی مُنتقدان سینما روبه‌رو گردید ولی این شور و شعف مُتلاطم و هیجان شوریده‌حال دوام و ثُبات چندانی نداشت و با اکران قسمت اول اکشن فوق‌العاده‌ی جان ویک، جایگاه مُستحکم اکولایزر اندکی مُتزلزل و سُست گشت و از مرکز توجه‌های عموم و هیاهوی رسانه‌ها خارج گردید اما همچنان توانست جایگاه بُلندمرتبه‌ی خود را به‌عنوان یک حریف سرسخت و رقیبی رام نشدنی و خطرناک برای جان ویک، با چنگ و دندان نگه دارد و این دو اثر پرداخت‌شده و نظام‌مند در کنار یکدیگر، بهترین، جذاّب‌ترین و ساختارمندترین فیلم‌های اکشن سال را تشکیل دادند. البته اگر بخواهیم نگاهی مُنصفانه، هوشمندانه و ژرف داشته باشیم، قسمت اول جان ویک اثر دیوید لیتچ و چاد استاهلسکی، ازلحاظ فُرم ساختاری و درون‌مایه‌ی مُحتوایی از اکولایزر حداقل یک سر و گردن بالاتر قرار می‌گرفت و شاید اصلاً مقایسه‌ی این دو اثر، به مذاق برخی از خوانندگان خوش نیاید اما به گمانم اکشن نوستالژیک و درعین‌حال مُتفاوت و استثنایی، روایت ساختارمند بصری ـ فُرمیک چشم‌نواز، داستان‌پردازی بی‌شیله‌وپیله و مُنسجم و درنهایت نمایش چشم‌نواز و درعین‌حال کرخت‌کننده و گزنده‌ی دنزل واشینگتن، عناصر و مؤلفه‌هایی بود که اکولایزر را در مقام مقایسه با فیلم جان ویک، مُتمایز و برجسته می‌ساخت و البته با افسوس جانکاه و اندوه وصف‌ناشدنی باید بگویم که همه‌ی این پُتانسیل‌ها، توانمندی‌ها و خاطرات شگرف به باد فنا و اضمحلال رفته است و قسمت دوم اکولایزر، مرثیه‌ای تلخناک برای یک رؤیای ازدست‌رفته است.

مُهم‌ترین و بُغرنج‌ترین مُشکل اساسی قسمت دوم اکولایزر، شُعارزدگی مُفرط، مُزمن و گاه تهوّع‌آور شالوده‌ی روایتی فیلم است و این شُعارزدگی و سانتی‌مانتالیسم افراطی و پوچ‌گرایانه، حسابی به بُنیان محتوایی فیلم آسیب‌زده است. تک‌تک صحنه‌ها و سکانس‌های فیلم، حاوی مفهوم‌پردازی‌های بی‌سروته و ناخوشایندی است که به شکل مشمئزکننده‌ای تماشاگر بخت‌برگشته را با نصیحت‌ها، توصیه‌ها و اندرزهای سخیف، نچسب و بی‌مایه‌ی خود می‌آزارد و این حجم بادکرده از شُعارزدگی بی‌محتوا، کلیشه‌ای و البته آبکی، تماشاگر را بیشتر به یاد سریال‌های مُناسبتی صداوسیمای ایران می‌اندازد که در آن روایت نظام‌مند و هدفمند داستان، به‌خودی‌خود معنا و مفهومی ندارد مگر آن‌که در خدمت پیام‌های اخلاقی ـ شلخته‌واری ـ قرار بگیرد و البته این مُشکل، صرفاً مُختص قسمت دوم اکولایزر نیست و قسمت اول آن نیز، کمابیش از این مُشکل و مسئله‌ی نامطبوع در عذاب فرساینده‌ای بود و اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مشکل اساسی و بُنیادین قسمت دوم اکولایزر، به پیام‌های اخلاقی اعصاب‌خُردکن، سانتی‌مانتال و به‌غایت میان‌تُهی آن بازمی‌گردد که با صراحت مورمورکننده‌ای در تک‌تک صحنه‌ها و سکانس‌های فیلم به عینی‌ترین شکل ممکن ارائه می‌شود و فقدان ظرافت، خلاقیّت و ساختارمندی در پرداخت زیرپوستی و ژرف این مضامین، سبب می‌گردد که روان ازهم‌پاشیده‌ی تماشاگر انباشته از احساس دل‌زدگی و بیزاری احمقانه‌ای بشود و این رویداد نچسب، خبر از یک مفهوم‌پردازی روایتی ضعیف، بی‌سروته و مُستهلک‌شده می‌دهد.

پرداخت ناموزون، شُل‌ووِل و شُعارزده‌ی روایت داستان، گاهی چنان به شکل تراژیک‌واری ادامه پیدا می‌کند که شخصاً هرلحظه و ثانیه از فیلم، بی‌صبرانه و مُشتاقانه انتظار می‌کشیدم که دنزل واشینگتن ـ رابرت مک‌کال ـ بی‌خیال جریان روایتی فیلم گردد و درحالی‌که به شکل غافلگیرکننده‌ای رو به دوربین می‌کند و با همان نگاه جدّی، دغدغه‌مند و مُتفکّرانه‌اش، سرتاپای تماشاگر حیرت‌زده را می‌پاید، با گفتن چند جُمله‌ی تکان‌دهنده و سنگین من‌باب فلسفه‌ی اخلاق انسانی و فطرت پاک بشر، حُجّت را بر تماشاگر تمام نماید! بله برای فهم میزان شُعارزدگی افسارگسیخته‌ی فیلم فقط لازم است نگاهی دوباره به صحنه‌ها و سکانس‌های تعامل و گفت‌وگوی رابرت با پسرک هُنرمند علّاف بیندازید و دیالوگ‌های ردوبدل شده بین آن‌ها را واکاوی کنید تا به عُمق فاجعه بهتر پی ببرید. اصولاً تک‌تک صحنه‌هایی که رابرت در حال تعامل و خوش‌وبش با دیگران است ـ به‌جز دشمنانش ـ ما همین مسئله‌ی آزاردهنده را مُشاهده می‌کنیم که او در نقش یک انسان اندیشمند ظاهرشده و درحالی‌که ژست غریب پیامبرگونه و فردی صالح و دلسوز به خود گرفته است، در نیکی کردن و یاری‌رسانی به دیگران، اصلاً کم نگذاشته و اتفاقاً از جان‌ودل هم مایه می‌گذارد!

من اصلاً و ابداً مُشکلی با تعبیه و جایگذاری پندها و نصایح اخلاقی در لابه‌لای مفهوم‌پردازی داستانی ندارم و اصولاً فلسفه‌ی سینما، بر پایه‌ی همین پیام‌های ضمنی و نهفته‌ی درون فیلم‌ها شکل‌گرفته است اما آنچه از اهمیّت بالایی برخوردار است، شیوه‌ی پرداخت مفهومی و ارائه‌ی این پیام‌های بُنیادین است و اگر قرار باشد که این پیام‌ها به ناپُخته‌ترین، شلخته‌ترین و عینی‌ترین شکل مُمکن در بافتار سطحی و ظاهری روایت داستانی، آرایه‌پردازی شود و تک‌تک پیام‌ها و اندرزها، همچون یک سیخ‌داغ گُداخته به چشم تماشاگر و ذهن سرگردان او فرورود، پس یک فیلم بدون مُحتوا و فاقد ساختار نظام‌مند داستانی ـ مانند بسیاری از فیلم‌های ژانر اسلشر ـ بالطبع خیلی خوش‌ساخت‌تر و هدفمندتر از چنین فیلم‌های شُعارزده، کلیشه‌ای و از پای‌بست ویران است و ارائه‌ی صریح و عینی پیام‌های اخلاقی در بستر روایت، نه‌تنها شالوده‌ی اساسی داستان‌پردازی را تباه و ویران می‌سازد بلکه درنهایت ساختار فُرمیک فیلم را نیز از هم می‌گسلد. این‌که کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس یک اثر، بتوانند پیام‌های خود را در بطن و در ژرفای لایه‌های تودرتوی داستانی فیلم قرار بدهند و بدون آن‌که اشاره‌ی عینی و روشنی به آن‌ها داشته باشند، تماشاگر بتواند با اندیشه‌ورزی و تفکر ژرف این پیام‌ها را از اعماق پیچ‌درپیچ روایت استخراج کند و اصطلاحاً هدف غایی پیام‌ها را بگیرد، خود نشان‌دهنده‌ی توانمندی، درایت و کاردانی مُضاعف آنان است و به نظر می‌رسد که آنتُوان فوکوآ و گروه نویسندگان اکولایزر در قسمت دوم این اثر، اندکی بی‌مُبالاتی، سهل‌انگاری و بی‌پروایی به خرج داده‌اند که نتیجه‌ی پایانی، چنین آش شله‌قلمکاری ازکاردرآمده است.

من همیشه دارن آرونوفسکی را برای ساخت فیلم به‌غایت شُکوهمند Requiem for a Dream از ژرفای ذهن و روان ازهم‌گسسته‌ام ستوده‌ام که در عین ناباوری و بُهت، توانسته است در مورد پیامدهای خانمان‌سوز و ویرانگر اعتیاد و سوءمصرف مواد، فیلم خوش‌ساخت، تراژیک و به‌غایت پرداخت‌شده‌ای بسازد که حتّی اندازه‌ی نوک یک سوزن ـ تأکید می‌کنم اندازه‌ی نوک یک سوزن ـ شُعارزدگی کسل‌کننده، احساس‌گرایی کم‌عُمق و روایت داستانی کلیشه‌ای در آن، جایی نداشته باشد و ساخت اثری با موضوع بالقوه شُعارزده‌ی فرازوفرود‌های اعتیاد و رنج‌های طاقت‌فرسای آن، بدون آن‌که در ورطه‌ی شوم سانتی‌مانتالیسم بیفتد، حقیقتاً از آن دست‌کارهای بکر و فکورانه‌ای است که نمود واقع‌گرایانه‌ی آن در زندگی روزمره، همانند خورشیدگرفتگی‌های شگفت‌انگیز و درعین‌حال هولناکی است که هرچند ده سال ـ و شاید یک قرن ـ به وقوع می‌پیوندد و فیلم مرثیه‌ای برای یک رؤیا اثر دارن آرونوفسکی، یک کلاس درس ابدی برای کارگردانان و نویسندگان تاریخ سینما است که چگونه می‌توان بدون هیچ‌گونه شُعارزدگی مُفرط و شانتاژ اعصاب‌خُردکن پیام‌های ارزشی، یک روایت به معنی واقعی کلمه اخلاق‌گرایانه و سرشار از عبرت و اندیشه ساخت و تماشاگر مغموم را در بُهت جان‌فرسایی فروبُرد و این موضوع، یک شُکوه مسحورکننده‌ی تمام‌عیار است.

«پاراگراف زیر حاوی اسپویل روایت داستان است. در صورت عدم تماشای فیلم، به پاراگراف بعدی بروید»

اکولایزر، ازلحاظ فُرم ساختاری ـ بصری، مشکل قابل‌ذکری ندارد و جریان روایتی فیلم، باوجودآنکه اندکی کُند، پُرپیچ‌وخم و سُست به نظر می‌رسد اما چندان مُشکل‌ساز و بُغرنج پیش نمی‌رود ولی درزمینه‌ی روایت ساختاری داستان و مُحتوای قصه‌پردازی، شالوده‌ی فیلم به‌کلی لنگ می‌زند و مسئله‌ی شُعارزدگی سخیف فیلم، صرفاً نوک کوه یخ پهناوری است که از آب مُنجمد اُقیانوسی ژرف بیرون آمده است و بُنیان محتوایی فیلم اکولایزر چنان از مشکلات ریزودُرشت و نقایص کوچک و بزرگی در رنج و محنت است که شناخت و فهم تیزبینانه‌ی آن‌ها، احتمالاً بسیار زمان‌بر و خسته‌کننده خواهد بود. برای مثال، یکی از بدترین، نامفهوم‌ترین و بی‌خاصیّت‌ترین آنتاگونیست‌های فیلم‌های چند سال اخیر ـ پدرو پاسکال ـ در این فیلم قرار دارد. الآن که در حال نگارش این نقد هستم، هنوز هم چندان دقیق مُتوجه و اصطلاحاً شیرفهم نشده‌ام که پدرو پاسکال، دقیقاً از اقداماتش چه هدف بُنیادینی را دنبال می‌کرد و چرا یک‌باره تصمیم گرفت از یک مأمور دولتی خدمتگزار تبدیل به یک آنارشیست عُصیانگر شد و اصلاً از این روزگار فانی و روبه‌زوال، چه چیزی را طلب داشت که این‌گونه بی‌رحم عمل می‌کرد؟ یکی از دلایل این سردرگمی و ابهام پُرپیچ‌وخم در شناخت و فهم آنتاگونیست قصه، به نامشخص بودن و در سایه بودن کاراکتر او بازمی‌گردد که نزدیک به شصت درصد از زمان فیلم، غایب و پرداخت‌نشده است و در چهل درصد باقیمانده نیز شخصیت‌پردازی مفهومی خاصی از زیروبم کاراکتر او صورت نمی‌پذیرد و درنهایت هیچ‌گاه از اهداف، افکار و آرمان‌های او آگاه نمی‌شویم و این رویداد، آسیب و نقص جُبران‌ناپذیری به روایت نظام‌مند فیلم زده است و همچنین ضعف مُفرط و نابخشودنی فیلم در پرداخت هوشمندانه‌ی اکشن‌های خاص اکولایزری ـ همانند اکشن‌های استثنایی قسمت اول ـ و روایت سردرگم و شلخته‌ی این اکشن‌ها و درگیری‌ها، حسابی اصالت فیلم را زیر سؤال برده است و به نظر می‌رسد که سطح خشونت فیلم نیز نسبت به قسمت اول آن، کاهش چشمگیر و قابل‌توجهی داشته است و تمرکز مُنقطع و گُسسته‌ی روایت بر روی عناصر داستان‌گویی و شخصیت‌پردازی که در آن ناکام، عقیم و به‌غایت ناموفق نیز بوده است، به قیمت هدر رفتن و تباهی پُتانسیل و توانمندی بالقوه‌ی فیلم در به نمایش گذاشتن اکشن‌های شُکوهمند خشونت‌آمیز تمام‌شده است.

درنهایت این‌که قسمت دوم فیلم اکولایزر، به‌مثابه‌ی دلقک نامُوفق، روان‌رنجور و بخت‌برگشته‌ای است که نه‌تنها دیگر تردستی‌ها، حُقه‌بازی‌ها و شُعبده‌بازی‌هایش، غافلگیری و مبهوت‌کنندگی گذشته‌ی فراموش‌شده را ندارد بلکه کارهایش به شکل تراژیک و افسرده‌واری، خیلی پیش‌پااُفتاده و کسل‌کننده نیز جلوه می‌کند و او که چنین احساس می‌کند دیگر مهارت و شگفتی قابل‌توجهی برای عرضه به عموم ندارد بنابراین تغییر شغل می‌دهد و به موعظه‌گری و اندرزگویی روی می‌آورد اما این بار، همان چند نفر تماشاچی او هم پراکنده می‌شوند و دلقک قصّه‌ی ما تا پایان عُمر تنها، مُستأصل و افسرده باقی می‌ماند و هیچ‌کس هم نیست تا به او بگوید که یک دلقک خندان و لوده، هیچ‌گاه موعظه‌گر خوبی نمی‌شود همان‌طور که یک موعظه‌گر اندیشناک، دلقک خوبی نخواهد شد و حکایت دردناک اکولایزر نیز در همین نکته‌ی ژرف نهفته است. قسمت اول اکولایزر، بر مبنای یک اکشن خشونت‌آمیز با روایت داستانی بی‌شیله‌وپیله اما مُنسجم، ساخته‌وپرداخته و شناخته‌شده بود و همین موضوع، شُهرت و محبوبیت آن را رقم‌زده بود اما قسمت دوم این دُنباله، مسیر اشتباهی در پیش‌گرفته است و سعی نموده است به‌جای تأکید و برجسته‌سازی هُویت و ماهیّت بُنیادین مؤلفه‌های ساختاری خودش، روی شخصیت‌پردازی و داستان‌پردازی ـ که هیچ‌گاه مُهم نبوده است ـ تمرکز کند اما همانند کلاغی که می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد اما درنهایت راه رفتن خودش را هم فراموش کرد، اکولایزر نیز دچار این اختلال حافظه‌ی مُزمن و فرساینده شده است و نه‌تنها در روایت عناصر مُحتوایی، مُوفق و نظام‌مند ظاهرنشده است بلکه همان اکشن کلاسیک، جذّاب و خوش‌ساخت خود را نیز به نسیم سوزناک فراموشی سپرده است. بله قسمت دوم اکولایزر، چنین سرنوشت غم‌انگیز، ژولیده‌وار و اندوهباری دارد.

منبع

شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید

نوشته مرثیه‌ای تلخ | نقد و بررسی فیلم Equalizer 2 اولین بار در آموزش ، سلامت، مطالب سینما و فناوری. پدیدار شد.

hotnewsفرهنگ و هنر6 سال پیش • dahio.com • 113

برچسب‌ها

,



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها