خبر دادند استاد چهره در نقاب خاک کشید و دیگر نیست. خبر به همین سادگی آمد اما من بودم و دیدن جانی که از من کنده میشد. دوست دانشورم از واشینگتن خبر آورد و از شنیدن کلامش حالی شدم و «لب از گفتن چنان بستم که گویی دهان بر چهره زخمی بود و بِه شد». آخرین بار چند هفته پیش با ایشان تلفنی گپ زدم. صدایشان به سختی بالا میآمد. گفت تحت مراقبتم و چشمانم سوی خواندن ندارد. در همان حال هم سودای خواندن داشت. گفتم به زودی بهبودی حاصل میشود و «وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور». گفت محمّدامین! من رفتنیام اما دو چیز به یادگار نزد شما. اول ایرانِ جان و دوم ثابت قدمی در راه پر سنگلاخ اندیشه در ایران و به تکرار قطعه مشهور پرداخت و گفت: من در دوردستترین جای جهان ایستادهام، در کنار تو!
حالا سخت دشوار است بر من که بر قلمم گفتن از رفتن او جاری شود اما نمیتوان چیزی نگفت، جزعی نکرد و سخت جگرآور بود. پیوسته از خرمن آثار قلمی و گفتاریاش خوشهها چیدم و به واسطه گفتار و نوشتار او بود که به قدر وسع مضیق، راه تشخیصِ تمایز میان جدّ کلام عالمانه و هزل گپ متفنّنانه را آموختم. او به بسیاری خاطرنشان ساخت که چگونه بدون غلتیدن در قطبهای افراط و تفریط، میان دو افق معنای جدید و قدیم جست زده و از افق معنای جدید با افق معنای قدیم به گفتوگو نشست.
وقت و بیوقت پرسشگر بودم و او که در آستانه ایستاده بود، همواره یاریگر.
مردان بزرگ هماره در آستانه ایستادهاند و سخن از آگاهی دوران میگویند، و همو بود که با سرانگشت اشاره در آستانه بودن را متذکر شد و پی در پی کلیشههای فکری موجود را بهم زد. با وجوهی از اندیشه سابق خود نیز در میافتاد و در پاسخ به اینکه چرا «چون میکنی؟» میگفت: عرصه اندیشه گود لوطیان چالهمیدان نیست که حرف مرد یکی باشد! تبدل گفتار از رهگذر واپژوهی و تدبیر شرط و شطر تحقیق است. بسیار مراعات شاگرد میکرد و هربار که در فهم قطعات متنی دشوار به در بسته میخوردم، «باز به صد ادب، گرد استاد گشته و حلقه بر در میزدم»، ایشان نیز با بزرگمنشی و از روی سخا وقت میگذاشت و راه نشان میداد. حال اما ایشان رفتهاند و من ماندهام با صدها صدای ایشان و دری که برای همیشه بسته شد.
خداوندی که این جهان بدو داد، حال، آن جهان را به او بخشید.
۵۷۲۴۵