زن میرود و تا میانه فیلم کمتر از او خبری هست. مرد، میماند و یک خانه با طراحی داخلی هنرمندانه. مردی که علاقه به همسرش –همسر سابقش- در وجنات او نمایان است اما برای پر کردن جای خالی او، در پی ایجاد رابطهای جدید است که عموما ناکام میماند.
«رضا» داستان زندگی مردی است که عاشقانه منتظر بازگشت همسرش و شروع دوباره زندگی مشترکشان است. مردی که در ابتدا چندان امیدوار به نظر نمیرسد. مردی که وقتی در پاسخ به مادر همسرش که از او میپرسد «میدونی فاطی داره با کی زندگی میکنه و شبا کجاست؟»؛ عمق تحقیرشدنش نمایان میشود و تازه بیننده میفهمد که چرا او اینقدر سریع به دنبال پیدا کردن جایگزینی برای همسرش است! تا اینجای فیلم چنین به نظر میرسید که او پس از جدایی، به هر عنصر مادهای نزدیک میشود و صراحتا از او میخواهد که تحویلش بگیرد؛ از دختر عمهای که سالها پیش دست رد به سینه او زده تا یک کافهچی غیر هم دین، که میداند رابطهاش با او هیچ سرانجامی نخواهد داشت.
«رضا» داستان زندگی مردی تحقیر شده است که میخواهد به هر ترتیب با ارتباط با یک زن دیگر شاید نشان دهد که پایبندی او به زندگی مشترکشان به معنی بیعرضگی و ناتوانی در دلبری نبوده و چه بسا اگر اراده میکرد میتوانست از زیبایی ظاهریاش بهره ببرد و چنین کند.
تضاد سنت و مدرنیته را کارگردان این فیلم -علیرضا معتمدای- آنجا بیشتر نمایان میکند که نقش بی تعهدی به یک زندگی مشترک را به “زوجه” داده است. حال آنکه در عالم واقع، این نقش را بیشتر “زوج”ها دارند که عرف و شرع و قانون و … دستشان را برای ایجاد روابط موازی باز گذاشته است. اگرچه او علت انتخاب مکان فیلم –شهر اصفهان- را فقط به خاطر اینکه زادگاهش بوده، عنوان میکند اما به نظر میرسد که او از تضاد سنت و مدرنیته در نمایش نماهای سنتی و شهری اصفهان (از سیوسه پل و پل خواجو و خانههای بازسازی شده قدیمی گرفته تا کافهای به اسم ویولت کافهچی ارمنی که قهوه فرانسوی سرو میکند) نیز بهره برده است. بهره دیگر او آنجاست که پوشش چادری سنتی غالب زنان فامیل (از عمه و دختر عمه گرفته تا مادر همسرش) را در کنار نگاه روشنفکرانه و مدرن مردی که ظاهری غربی (به جهت موی بلند و ریش قرمز و …) دارد، میگذارد؛ زنان سنتی که طلاق را امر مذمومی میدانند در کنار مردی که میپذیرد همسر سابقش شبی را با کس دیگری سپری کند و سرخورده نزد او برگردد و مابقی شب را تا صبح در آغوش او آرام بگیرد و باز سحر نزده برود و از او فقط یک یادداشت کوتاه «مرسی، بوس، فاطی» با رژلب بر روی آینه جابماند!
برخی منتقدان «رضا» را با «هامون» و برخی دیگر با «نادر» در جدایی نادر از سیمین مقایسه کردهاند. قیاسی که تجربه اول یک کارگردان تازه کار در گروه سینمایی هنر و تجربه را در کنار دو کارگردان حرفه ای، صاحب نام و درخشان در عرصه داخلی و بینالمللی قرار میدهد و احتمالا به مذاق این کارگردان هم خوش میآید. اما وجه مشترک رضا، هامون و نادر در باختشان به «قدرت انتخاب» یک زن است و هر سه (نادر کمتر از دو نفر دیگر) دلباخته همسری هستند که قصد ترک آنها را دارد و در دل تمنای تداوم حضورش را دارند. تمنایی که هامون جرات فریاد زدنش را دارد اما رضا و نادر که هم جوانتر از هامون هستند و هم در دهههای بعد از او داستان زندگیشان رقم خورده، با ژست روشن فکری غلیظ تری بیانش نمیکنند و انتظار دارند که طرف مقابل از روی رفتار آنها پی به نیتشان ببرد.
البته هر سه فیلم ارزش نقد روانکاوانه از منظر ادبی را دارند. بویژه از آن رو که این سه نفر، حس تحقیری را یدک میکشند که نمایانگر مردانگی بحران زده آنهاست. «مردانگی در بحران» یک مبحث نظری درباره مردان پس از قرن بیست و یکم است. نظریه پردازانی همچون آنتونی گیدنز معتقدند که دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی، افکار و تصورات سنتی درباره مردانگی را به بحران کشیده و به واسطه عواملی همچون تغییر در بازار کار و نرخ بالای طلاق، در حال اضمحلال است. به عبارت دیگر مردانی که روزگاری در بازار کار و خانواده و در کل جامعه از امنیت بهره می بردند؛ اکنون موقعیتشان با چندین و چند نیروی موثر متزلزل میشود و آنها نامطمئن از خویش و نقش خویش در جامعه به هال خود رها میشوند. رضا، هامون و نادر با چنین حسی در جامعه ایران رها شده و روی پرده سینما به نمایش درآمدهاند.
1717