سینماسینما، عباس نصراللهی
در مواجهه با برخی از فیلمهای این روزهای سینمای ایران، موضوعی که به شدت میتواند اثرگذار و البته در زمانهایی عجیب باشد، این حجم از سهلانگاری و یا به بیان بهتر عدم آگاهی و توانایی کافی در نگارش فیلمنامه و پس از آن پیادهسازی بصری آثار است. این سهلانگاریها و ناآگاهیها گاهی به حدی میرسند که اثری که به عنوان یک فیلم سینمایی معرفی شده و بناست روی پرده نمایش داده شود، تا حد نازلترین آثار تلویزیونی پایین بیاید و حتی از آنها نیز پایینتر برود. اتفاقاتی عجیب از لحاظ منطق درام و نگارش فیلمنامه و روایت در این فیلمها رخ میدهند که در هیچ کتاب سینمایی و یا کار کارگردانان دیگر یافت نمیشوند و آنقدر پرت هستند که به راحتی بتوان متوجه شد که قصد این را نداشتهاند تا دنیای خود را بسازند و پشت این حرفها که اثر شخصی است و یا حرف جدیدی میخواهد بزند، پنهان شوند. «پسرکشی» آخرین ساختهی محمدهادی کریمی یکی از فیلمهای نمونهای این دسته از آثار است. فیلمی که در همهی المانهایش میتواند نمایندهی ضعیفترینها باشد و به عنوان متر و معیاری برای سنجیدن ضعفهای فیلمهای دیگر انتخاب شود. فیلم داستان خانوادهای را روایت میکند (یا قصد داشته که روایت کند) که به دلیل پسردار نشدن، دچار معضل هستند. پدر خانواده تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد تا پسردار شود و اتفاقاتی پس از این ازدواج رخ میدهد. این داستان یک خطی و تکراری توانایی این را ندارد تا دو نسل از یک خانواده را همراهی کند و در دو دورهی مختلف زمانی آنها را به تصویر بکشد. حال اگر ایدئولوژیهای فیلمساز نیز در فیلم قرار بگیرند، قطعا حال فیلم از این نیز بدتر خواهد شد. فیلمنامهی اثر مملو از گافها و گپهایی است که به هیچوجه مشخص نمیشود چرا تا این حد ساده انگاشته شده و در نظر گرفته نشدهاند. چرا شخصیتها تا این حد پرداخت نشده و روایت فیلم اینگونه گیج و گنگ است. فیلم با نمایش خانهی این زوج و بچههایشان آغاز میشود و ظاهرا قصد دارد تا با شخصیت مادر (ژاله صامتی) همراه باشد و ما داستان را از زاویهی دید او ببینیم. پس از رخ دادن اتفاقاتی که ما هیچگونه کیفیتی از آنها نمیبینیم، فیلم با یک فلش فوروارد به آینده میرود. حالا پسری (آرمان درویش) به دنیا آمده و بزرگ شده و در کار مرمت آثار تاریخی است. مادر پیر شده و از چهار دختر او هیچ خبری نیست. دختری (بهاره کیان افشار) وارد زندگی پسر میشود. از اینجاست که فیلم شروع به رفت و برگشت از زمان حال به گذشته و برعکس میکند. منطق روایی این را میگوید که وقتی با شخصیتی از ابتدا همراه شدیم و او راوی قصه شده است (در این فیلم فلش بکها از درون ذهن شخصیت مادر زده میشوند) باید تا پایان با او همراه باشیم. اما به ناگاه فیلم یکی از خواهران را وارد میکند (هیچکدام از شخصیتها اسمی ندارند) و کاراکتری که در تمام مدت زمان فیلم تنها دو بار ظاهر میشود، تبدیل به راوی قصه برای لحظاتی شده و فلشبکی از درون ذهن او میبینیم. حال این پایان کار نیست، در سکانسهای پایانی فیلم، خواهر دیگری وارد شده (کاراکتری که فقط یک سکانس در فیلم حضور دارد) و یک فلشبک هم از درون ذهن او میبینیم. تنها برای اینکه فیلمساز قصد داشته تا چیزی از گذشته را به ما نشان دهد (چیزی که در ابتدای فیلم نشان نداده و برای این زمان نگهداشته است) یا در جایی دیگر، در بیمارستان، دوربین روی کاراکتر پسر تاکید میکند، با او از اتاق بیرون میآید و همهچیز همراه اوست، اما ناگهان فیلم به فلشبکی درون ذهن مادر میرود که هیچجایی در آن لحظهی فیلم ندارد (اشتباه دکوپاژی عجیب، اگر بتوانیم روایت را بپذیریم) روایت فیلم همینقدر بیمنطق و خندهدار است و این حجم از سهلانگاری و سطحینگری را در هیچکجای سینما نمیتوان جا داد. این در حالی است که روایت زمان حال اثر نیز هیچ منطقی را دنبال نمیکند. کاتهای سریع و بیدلیل، دیالوگهای بیاثر و قرار دادن صحنههایی که حتی یک کنش درست ایجاد نمیکنند و لحظهای اثر را به جلو نمیبرند، در تکتک لحظات دیده میشوند. صحنههای فیلم به شکلی هستند که به جرات میتوان گفت هر کدام از آنها را اگر از فیلم بیرون بکشیم، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. صحنههای چند ثانیهای که نه در منطق درام جایی دارند، نه در اصول فیلمنامهنویسی میتوان آنها را یافت و نه هیچ منطقی در قرارگیری آنها در فیلم وجود دارد. حال این صحنهها را با تدوین عجیب فیلم که حتی نمیتواند یک دیزالو درست و یا یک کات معمولی صحیح را درون اثر جای دهد تلفیق کنید. با چیزی به عنوان یک فاجعهی تصویری مواجه خواهید شد. حرکت زشت و زمخت دوربین که در پان کردنها دچار لغزش و تقطیع است و در نمایش کلوزآپها دچار اشتباه در ثبت اندازهی قاب است (مثلا قسمتی از سر بازیگر کاملا بیدلیل در تصویر نیست) کیفیت فیلم را در حد بدترین فیلمهای تلویزیونی پایین میآورد و بازی سرد و بیروح بازیگران نیز به این فاکتورها اضافه خواهد شد. سهلانگاری فیلمساز و دستکم گرفتن هوش مخاطب از جانب او، نتیجهای جز این نداشته که فیلم با یک داستان بچهگانه شروع شود، مدعی باشد که قصد در به تصویر کشیدن تعصبات بیجا را داشته، اما حتی یک لحظه نیز در فیلم نباشد که ما ببینیم و آگاه شویم که اصلا این تعصب چیست، پسرکشی یعنی چه و به کجای فیلم ختم میشود و در کجای اثر دیده خواهد شد، و در عوض پیاپی تصاویر بیربط و بیروحی را ببینیم که هیچکارکردی نه در بیان مضمونی و نه در بیان بصری دارند. به عنوان مثال ما مادرشوهر جوانی (نسیم ادبی) را میبینیم که با بازی اغراق شدهی این بازیگر معرفی میشود، چندین و چند بار او را به همراه خدم و حشم میبینیم، اما نه مشخص میشود که حضورش در فیلم برای چه منظوری است و نه نمایش زندگی او به این شکل چه کارکردی در فیلم دارد. اینکه شخصیت پسر در فیلم کار مرمت آثار تاریخی را انجام میدهد و دست بر قضا به خانهی قدیمی مادر خود میرود و آن اسکلتهای مصنوعی را پیدا میکند و سپس دختری به بدترین و سطحیترین شکل ممکن وارد زندگی او میشود تا بعدها ما متوجه شویم قصد داشته مادرش را بکشد، اما بعد متوجه میشویم که در اصل، دختر زن دوم همسر سابق مادرش است، چیزهایی هستند که مخاطبین آنها را در فیلمهای درجهچندم بالیوودی جستجو میکنند و به سخره میگیرند. این روایت مشتت و بیمنطق که نه در اصول سینمایی جایی دارد و نه در اصول داستاننویسی و فیلمنامهنویسی، نتیجهای جز همین اثر سطح پایین که با آن مواجه هستیم نخواهد داشت. اما سوال بزرگی که پیش میآید این است که فیلمسازی که پنج فیلم پیش از این اثر ساخته و چند فیلمنامه برای دیگران نوشته، چه طور میتواند چنین فیلمنامهای بنویسد و در اجرایش چنین ضعیف عمل کند. به طوری که به هیچ کدام از قسمتهای فیلم نتوان اتکا کرد. از طراحی صحنه گرفته تا بازی بازیگران، روایت پیرنگ، قابها، تدوین و موسیقی تا درشتگوییهایش (در پایان فیلم، استاد به پسر میگوید برای جلوگیری از خشونت، اصل موضوع اسکلتها که دعوای دو مرد بوده را نگوید و در عوض اعلام کند که آنها عاشق و معشوق بودهاند، همینقدر سطحی و همینقدر گلدرشت) هیچکدام حتی به یک اثر تلویزیونی هم نزدیک نخواهند شد، چه برسد به یک اثر سینمایی. چگونه میتوان پذیرفت این حجم از اشتباه و سطحینگری در یک فیلم کنار هم قرار بگیرند و در نهایت این اثر مورد تایید باشد و اجازهی اکران بگیرد. فیلمی که نه حرفش مشخص است، نه حتی یک قاب درست تحویل مخاطب میدهد، نه یک بازی تاثیرگذار از بازیگرانش میتوان دید و نه حتی قادر است تا یک قصهی تکراری را به صورت روتین تعریف کند. روی چنین اثری جز فیلم ناآگاه یا سهلانگار چه نامی میتوان نهاد؟