شاید صحبت کردن درباره فیلم “بهترین سالهای زندگی ما” محصول ۱۹۴۶، اثر اقتباسی درخشان ویلیام وایلر سخت به نظر برسد. به دلیل آن که در نگاه اول فیلم ملودرامی عادی با تم جنگ جهانی است که نمونههای بسیاری زیادی از آن در تاریخ سینما وجود دارد. پس در برخورد نخست شاید اینطور به نظر برسد که “بهترین سالهای زندگی ما” چیز شگفتانگیزی را به مخاطب ارائه نمیدهد. اما جایگاه مهمی که این فیلم در تاریخ سینما و در بین آثار ویلیام وایلر دارد نشان میدهد که فیلم از یک جادوی درونی بهره میبرد. جادویی که تمایل دارم آن را صمیمیت بنامم. لحن شدیدا صمیمی فیلم، دوربین و کارگردانی کنترل شده، میزانسنهای دقیق، بازیهای اندازه و از همه مهمتر فیلمنامه درخشان دست به دست هم میدهند تا این فیلم تبدیل به یکی از مطرحترین آثار سینمای کلاسیک شود. “بهترین سالهای زندگی ما” روایت سه سرباز از جنگ برگشته است. فیلمی نگاهی تلخ، عمیق و در عین حال انسانی به کسانی دارد که برای کشور و میهن خود به جنگ رفتهاند و حال پس از بازگشت از جنگ به جای تجلیل مورد بیمهری بسیاری از افراد قرار میگیرند. رابرت ای شروود، فیلمنامه نویس این اثر که آن را از روی رمانی از مککینلی کانتر اقتباس کرده است، برای روایت داستان از سه شخصیت اصلی استفاده میکند. در واقع فیلم به طرزی استادانه سه شخصیت اصلی دارد که به همه آنها به یک اندازه میپردازد و نمیتوان به شکلی قطعی هیچ یک را شخصیت اصلی دانست. داستان این سه نفر با گذر زمان در هم تنیده میشود و چالشهایی بین آنها در میگیرد. این چالشها مسیر فیلمنامه را پیش میبرند و باعث ایجاد کشش مخاطب برای دیدن فیلم میشوند به گونهای که با وجود زمان طولانی سه ساعته، مخاطب هیچگاه از فیلم خسته نمیشود و تا انتها با اشتیاق به تماشای اثر مینشیند.
فیلم با نمایی عمومی از یک فرودگاه آغاز میشود که مسافران در حال رفت و آمد هستند و مردی با لباس ارتشی در حال حمل چمدانهایش است. سپس نما دیزالو میشود به نمای بعدی که همان مرد ارتشی در حال چک و چانه زدن با مسئول فروش بلیت است. مرد که فرد دِری نام دارد یکی از سه شخصیت اصلی است و قصد دارد تا به شهر خود، بون برود. مسئول بلیت نیز قبول میکند تا اسم او را در لیست رزرو بنویسد تا اگر جایی خالی شد، فرد بتواند سوار هواپیما شود. فرد در زمان جنگ خلبان جنگندههای بمب افکن بوده است و چندین سال را در اتاقکهای کوچک بمب افکن گذرانده است. در اتاق انتظار فرودگاه فیلمنامه یکی دیگر از سه شخصیت اصلی را رو میکند؛ جوانی به نام هومر پاریش که در زمان جنگ یک سرباز نیروی دریایی بوده و هر دو دست خود را از زیر آرنج از دست داده است. او اکنون به جای دست دو چنگک آهنی دارد که میتواند با استفاده از آنها بنویسد، غذا بخورد و سیگار بکشد. نفر آخر از این سه شخصیت مردی به نام آل استفنسن است که اهل خانه و خانواده است و پیش از جنگ یک بانکدار بوده است. این سه نفر در هواپیمایی که به سمت شهر بون میرود با یکدیگر همسفر میشوند و از جایی که به شهر میرسند، فیلم جداگانه به شکل موازی به زندگی هر یک از آنها میپردازد و در میانههای داستان نیز سرنوشت آنها را به یکدیگر گره میزند. محور اصلی داستان بر روی دو ماجرا استوار است: نخست روایت عشقی که بین فرد و دختر آل، پگی، روی میدهد و در کنار آن چالشهایی که بین هومر و همسرش به خاطر نقص عضوش روی میدهد. این دو رویداد در کنار هم اصلیترین دلیل پیشبرد درام هستند و بقیه مسائل مانند مشکلات کاری و چالشهای مالی در کنار این دو محور اصلی بیان میشوند. فیلم با حوصله و روند آهسته آرام آرام شخصیتها را از جنبههای مختلف معرفی میکند و سپس آنها را در کنار هم قرار میدهد. فرد در بین این سه نفر خاکستریترین شخصیت است. او مجموعهای از اعمال خوب و بد است و وایلر به شکلی موفق، سرباز قهرمان آمریکایی فیلمش را انسانی عادی مانند انسانهای دیگر نشان میدهد. او مشکلات زیادی با همسر جذاب و مادیگرای خود دارد. فرد که پس از جنگ نتوانسته کار پیدا کند به ناچار به شغلی سطح پایین در یک فروشگاه که پیش از جنگ هم همان جا کار میکرده مشغول میشود. اما حقوق کم آن جا کفاف همسر پرخرجش را نمیدهد. همسرش نیز مشخصا معشوقههای دیگری جز او دارد و به هیچ عنوان به فرد وفادار نیست. آرام آرام عشقی بین فرد و دختر آل که با آنها رفت و آمد دارد رشد میکند. در این بین آل که از همسر فرد مطلع است او را تهدید میکند که باید دست از سر دخترش بردارد. در بین سه نفر آل تنها کسی است که پس از جنگ نیز کار و وجهه پیشین خود را حفظ میکند. وایلر در قسمتهایی که به آل میپردازد موفق میشود بهتر از هر فیلمساز دیگری یک “خانواده” را به تصویر بکشد. مادر خانواده بسیار مادر آشنایی برای مخاطب جلوه میکند. دختر گرم، مهربان و شدیدا صمیمی است و با پدر خود رابطهای دوستانه دارد. فضای خانه آل فضایی است که هر سربازی پس از جنگ آرزو دارد کانون گرمی مثل آن داشته باشد. او پس از بازگشت موفق میشود پستی بالاتر از پست قبلی خود در بانک گیر بیاورد و تمام این عوامل باعث میشود او نمادی از آن دسته از سربازانی باشد که پس از جنگ نیز زندگی خوب خود را حفظ کردند.
اما گفتیم که بخش مهمی از پیشبرد درام بر روی نقص عضو هومر استوار است. هومر که از عکسهای اتاقش پیداست پیش از جنگ ورزشکار بوده اکنون دستان خود را از دست داده است و از انجام کارهای روزمره نیز باز مانده است. همین معلولیت سبب میشود که به شدت اعتماد به نفس خود را در مواجهه با جمع “خانواده” از دست بدهد. او در کنار دوستان خود مانند فرد و آل مشکلی ندارد اما هنگامی که خانواده نامزدش ولما برای دیدن او میآیند یا هنگامی که پدر و مادرش با ترحم به او مینگرند هومر دچار فروپاشی اعصاب میشود. برای مثال در فیلم چند بار دیدیم که او با چنگکش لیوانی را در دست میگیرد و به راحتی نوشیدنی مینوشد. اما هنگامی که در مقابل خانواده نامزدش لیوانی بر میدارد، لیوان از دست او میلغزد و نوشیدنی فرش را کثیف میکند. این اتفاق دلخراش به شدت بر او تاثیر منفی گذاشته و از دید خودش در جمع تحقیر میشود. تحقیری که در کنار ترحمهای دردناکتر دیگران، برای مردی چون هومر بسیار سخت و غیر قابل هضم است. هارولد راسل، بازیگری که نقش هومر را ایفا میکند در واقعیت نیز دوستان خود را در جنگ از دست داده است. همین موضوع باعث میشود که او با یک ایفای نقش خیره کننده – در واقع ایفای نقش خودش – به قدری واقعی شخصیت هومر را پرورش دهد که مخاطب گاه تصور کندبه تماشای یک اثر مستند درباره یک معلول جنگی نشسته است. هومر نامزدش را شدیدا دوست دارد اما معلولیتش باعث شده تا با او سرد شود. ولما از سوی دیگر دختری بسیار خوش قلب است که معلولیت هومر برایش ذرهای اهمیت ندارد. اما گویا جنگ نه فقط ظاهر هومر را تغییر داده، بلکه از درون نیز او را فلزی و مکانیکی کرده است. هنگامی که ولما او را در آغوش میکشد هومر پاسخی نمیدهد و در مقابل نوازشهای ولما دستهای آهنیاش را برای نوازش موهای او تکان نمیدهد. تاثیرات جنگ که در فیلمی مثل غلاف تمام فلزی کوبریک به شکل خشونت در شخصیت کارکتر آن فیلم نمود پیدا میکند، در اینجا به شکل نامحسوس در عدم توانایی برای عشق ورزیدن خود را نشان میدهد. به عقیده من “بهترین سالهای زندگی ما” به شدت فیلم تلخ و ضد جنگی است. وایلر در این فیلم خصوصا با پرداخت درست شخصیت هومر دیدگاههای ضد جنگش را به تصویر میکشد. مردم مشخصا قدر قهرمانان جنگ خود را نمیدانند. قهرمانان جنگ تنها هستند و جز یکدیگر کسی را ندارند. در یکی از سکانسهای فیلم مردی در هنگام صحبت با هومر جنگ را به استهزا و انتقاد میگیرد. هومر تحمل نمیکند و با او درگیر میشود. فرد که این صحنه را میبیند به کمک هومر میآید و مرد را با مشت میزند. یا هنگامی که فرد به دنبال شغل میگردد کارمندان فروشگاه پشت سر او میگویند که امنیت شغلی با بازگشت سربازان از میان رفته است. اینگونه است که سربازانی که روزی از همین مردم بودهاند و برای نجات جان و مال همین افراد با از خود گدشتگی از زندگی خود گذشتهاند و به میدان نبرد رفتهاند، حال به مانند مزاحمی برای مردم با آنها رفتار میشود.
ویلیام وایلر به عنوان یکی از اساتید استفاده از عمق میدان در سینما شناخته میشود. در “بهترین سالهای زندگی ما” با اینکه این استفاده از عمق میدان نسبت به آثار دیگر وایلر به حداقل رسیده است، اما او با کمک گرگ تولند فیلمبردار افسانهای هالیوود موفق شده تعدادی نمای عمق میدان بینظیر را خلق کند. گرگ تولند که فیلمبردار آثار بزرگی در تاریخ سینما مثل خوشههای خشم جان فورد و همشهری کین اورسن ولز – که در این اثر تجربه خوبی از عمق میدان داشت – بود در همکاری خود با وایلر توانست نماهای مورد نظر او را به خوبی پیاده سازی کند. یکی از نماهای مطرح عمق میدان این فیلم سکانسی است که در کافه پس از صحبت جدی آل با فرد مبنی بر رها کردن دخترش رخ میدهد. این سکانس سه لایه عمق تصویر – عمق با کنش – دارد و در هر لایه یکی از شخصیتها در محور توجه قرار دارد. کنش اصلی در عمیقترین لایه اتفاق میافتد جایی که فرد پس از قول دادن به آل با ناراحتی به سراغ تلفن عمومی کافه میرود تا با پگی تماس بگیرد. در لایه جلویی تصویر هومر میخواهد به آل نشان دهد که یادگرفته تا با چنگکهایش پیانو بزند. بین این دو لایه نیز آل قرار دارد که از یک سو توجهش به فرد – در عمیقترین لایه – و از یک سو حواسش به هومر – در جلوترین لایه – است. این سکانس استادانه یکی از بهترین و درستترین کاربردهای استفاده از عمق میدان در تاریخ سینماست. یا در سکانسی دیگر که در فروشگاه محل کار فرد بین او و پگی رخ میدهد، هنگامی که آنها مشغول صحبت با یکدیگر هستند، در عمق تصویر رییس فروشگاه را میبینیم که حواسش به آن دو است. در اکثر دقایق فیلم وایلر مانند این دو سکانس از تکنیکهای درستی برای روایت استفاده میکند و همین باعث میشود تا فیلم به فرم برسد. دوربین وایلر دوربینی بسیار مستحکم با تکانهای اندک است که به شکلی تداومی و آشنا برای مخاطبان سینمای کلاسیک موفق میشود تا سه ساعت تمام مخاطب خود را با فضای قصه دهد. وایلر در این فیلم تمام تمرکز خود را میگذارد تا از کلیشههای رایج فیلمهایی که نتیجه جنگ را نشان میدهد دوری کند. برای مثال فرد گاهی شبها کابوس یکی از دوستان خود را که در جنگ از دست داده میبیند اما این کابوسها هیچگاه تبدیل به یک فاجعه عظیم نمیشود. در صورتی که اگر فیلمساز کارنابلدی پشت اثر بود، قطعا از کابوسهای شبانه فرد مسئلهای روانی و تمام عیار میساخت. در واقع میتوان گفت شخصیتهای فیلم وایلر شدیدا انسانند. انسانهایی بی آلایش و ساده که از “بهترین سالهای زندگی”شان گذشتهاند و به جنگ رفتهاند.
پایان بندی “بهترین سالهای زندگی ما” بار دیگر از عمق میدان استفاده کند. شب عروسی ولما و هومر است. فرد نیز که از همسرش جدا شده، حال در فرودگاه کار پیدا کرده و به عنوان کارگر اسقاط هواپیما – همان هواپیماهای جنگی که روزی خلبانشان بوده – مشغول به کار شده است. او به عروسی هومر آمده تا این شب را در کنار دوستانش جشن بگیرد. از سوی دیگر آل و خانوادهاش نیز در عروسی حضور دارند. پگی و فرد یکدیگر را پس از مدتها جدایی ملاقات میکنند. وایلر با زیرکی هنگامی که عاقد دست ولما و هومر را در دست یکدیگر قرار میدهد، دوربین را طوری در صحنه میگذارد که دو لایه عمق ایجاد شود. در لایه جلویی هومر و ولما را داریم و در لایه عمیق فرد را میبینیم که به سمت پگی میرود و او را میبوسد. اینچنین هنرمندانه و باز هم با استفاده از تکنیک محبوب فیلمساز یعنی عمق میدان، پایان بندی درخشان فیلم ساخته میشود و سرنوشت تمام کارکترها یکجا و در یک نما برای مخاطب به تصویر کشیده میشود. در پایان مایلم بار دیگر ذکر کنم که “بهترین سالهای زندگی ما” پس از گذشت نزدیک به ۷۳ سال از زمان اکران همچنان یکی از بهترین و هنرمندانهترین ملودرامهای جنگی تاریخ سینماست.
شاید مقاله های دیگر وب سایت روژان :را هم دوست داشته باشید