سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه 

کلمبو از همان بدو حضور در صفحه‌های تلویزیون فقط یک کارآگاه تلویزیونی محبوب نبود. خیلی زود  تبدیل شد به شمایلی فرهنگی و ماندگار. آدم گوشه‌گیری که هیچ چیز درباره ی زندگی شخصی‌اش نمی‌دانیم اما سماجت مثال زدنی برای گیر انداختن قاتل دارد. گویی وجدان از یاد رفته‌ی جامعه باشد که از چشم‌ها پنهان مانده و وقتی خود را نشان می‌دهد که چیزی این وجدان را وادار به رخ‌نمایی کرده باشد. اپیزودهای اولیه کلمبو درباره گناه‌های کبیره عهدعتیقی است. زِنا در اپیزود پایلوت اول،” نسخه: قتل” یا خیانت در مال در اپیزود دوم پایلوت، باج برای یک مرده ، عهدشکنی در اپیزود اولی که اسپیلبرگ کارگردانی کرد، قتل از روی کتاب از این جمله‌اند.

 کلمبو گویی برای برقراری توازن آمده. نظم‌دهنده‌ای که آمده تا قانون شکن را پیدا و جامعه را به شکل اولیه پیش از جنایت برگرداند. برای همین است که در اولین حضور کلمبو در صحنه‌ی جرم انگار می‌دانیم که او از همه چیز باخبر است و تنها منتظر فرصتی است تا دست گناه‌کار را رو کند. جذاب بودن سریال بسیار وابسته شده به حضور کلمبو ونحوه‌ی برخوردش با جنایت. تماشاگر دوست دارد بداند این آدم به ظاهر ساده و بی‌دست و پا این بار چگونه از پس حل این جنایت بر‌می‌آید. در همه حال هم می‌دانیم که قاتل قصر در ‌نمی‌رود اما انگار به پای داستان نشسته‌ایم تا فرجام از پیش فرض شده‌ی کار را ببینیم. 

انگار کلمبو همه‌ی آن چیزی بود که می‌توانستی در زندگی هر کسی پیدا کنی. کاراکتری گیج و حراف که در وهله‌ی اول حتی کودن به نظر می‌رسد. با آن بارانی کهنه‌ی بژ روشن و ماشین اسقاطی پژو ۴۰۳؛ کسی که به تجملات زندگی بی‌اعتنا است و بر حسب اتفاق سر و کله‌اش هم میان طبقات بالای جامعه برای حل قتلی خانوادگی یا عشقی پیدا می شود. 

کلمبو وصله‌ی ناجوری است که به راحتی از سر باز نمی‌شود. مگس مزاحمی که آن‌قدر دور و بر محل قتل می‌پلکد تا قاتل را در جایی که فکرش را هم نمی‌کند به دام بیندازد. کلمبو نشانه‌ی همه‌ی آن چیزی است که می‌تواند ما را به تجملات زندگی پای‌بند نکند. خانه به دوشی بی جا و مکان که مدام از همسر غائبش مثال می‌آورد و انبانی از خاطرات بی‌سر‌‌و‌ته دارد که می‌تواند هر کسی را کلافه کند. 

کلمبو بر خلاف اسلافش حتی باهوش هم نیست. او بیش از همه کارآگاهان پیش از خود در گونه‌ای انزوای خودخواسته دیده می‌شود. نه رمز و راز شرلوک هولمز را دارد و نه هوش هرکول پوآرو و نه شباهتی به کارآگاهان به آخر خط رسیده و بی‌نزاکت رمان‌های داشیل همت و ریموند چندلر می‌برد. به نظر می‌رسد در هنگام فکر درباب معما، انگار در حال حل جدول روزنامه‌ای یا معادله‌ای ریاضی است. 

او بیشتر شبیه کسی است که در حال بازی شطرنج با قاتل است. آنچه کلمبو را جذاب کرده نحوه‌ی چیدمان و حرکات دو رقیب برای رسیدن به انتهای ماجرا است. از این منظر، کلمبو بیشتر مردی را تداعی می‌کند حین کار خانه مشغول تعمیر وسیله‌ای خانگی است تا کشف معمای قتلی که از همه ناپیدا مانده. ساختار داستانی سریال هم غیرمتعارف است. بر خلاف داستان‌های جنایی معمایی، ابتدا قتل نشان داده می‌شود وباقی داستان چیدمانی برای رو شدن دست قاتل است. 

به نظر می رسد انگار همه‌ی داستان بر این بنا شده تا کلمبو گیج و حواس‌پرت، خودش را نمایش دهد. او مثل یک روح به همه جا سرک می‌کشد. بی‌اجازه وارد خانه مظنونین می‌شود و منتظر صاحب‌خانه می‌ماند تا با آمدن‌شان غافلگیرشان کند. مهمان ناخوانده‌ای است که نمی شود او را به راحتی از در خانه‌ی خود راند. شبیه آدمی است که آدرس اشتباهی آمده و یا چیزی ظاهراً حافظه‌اش را موقتا دچار مختل کرده اما در پایان می‌فهمیم او در همه‌ی مدت مشغول نقش بازی کردن بوده. 

این ریچارد لوینسون و ویلیام لینک بودند  که در میانه‌ی دهه‌ی ۶۰ میلادی شخصیت کلمبو را خلق کردند اما پیتر فالک با حضور در این نقش خیلی زود این کاراکتر را از آن خود کرد. بنابراین کلمبو نمایش تلویزیونی هفتگی پیتر فالک د دو دوره زمانی، از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸ و از ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۳، شد. 

پیتر فالک اما چه به کاراکتر کلمبو افزود که این اندازه در خاطرها ماندنی است؟ نگاهی که از دوربین می‌دزدد شاید کلید راه‌یابی به این راز ماندگاری باشد. مثل اینست که او بخواهد چیزی را از ما پنهان کند یا اجازه ندهد با خیره شدن با او افکارش را بخوانیم. پیتر فالک در ۳ سالگی چشم راستش را از دست داد و چشمی شیشه‌ای جای آن را گرفت. امتناع او از خیره شدن به دوربین، بواسطه‌ای نقص فیزیکی، شگردی شد برای هویت دادن به کاراکتری که بازی می‌کرد. نحوه‌ی چشم‌برگرداندن‌اش از دوربین، تبدیل شد به یکی از خصوصیات اصلی بازیگری‌اش. به این می‌مانست گویی خاطره‌ای آزارش می‌دهد یا توجهش به جایی باشد که ما نمی‌بینیم. جایی که جنابت آنجا حل خواهد شد. 

 او را گاهی در حال تفکر می‌بینیم در حالی که سیگاری به دست دست به سر برده و نگاهی رو به پایین دارد با نیمه لبخندی که صورتش نقش بسته. انگار هیچ چیز نمی‌تواند آرامشش را مختل یا تغییری در حالات روزمره‌‌اش ایجاد کند. پیتر فالک با آن صورت مهربان حالت خانه به دوشی را دارد که فضولی‌اش گل کرده و مدام به این‌ور و آن‌ور سرک می‌کشد. تنها چیزی که اجازه‌ی این کار را به او می‌دهد نشان پلیس‌اش است وگرنه هیچ چیز او به یک کارآگاه معمول نمی‌ماند. 

او بیشتر مرد تنهایی را تداعی می‌کند که دنبال پیدا کردن کسی برای درد و دل است. گویی در حال تلاش نافرجامی باشد برای شبیه کردن خود به آدم‌های دیگر. تکیه کلام همیشگی اش “فقط یه چیز دیگه” ردی از یک آدم خجالتی می‌دهد که از پذیرفته شدنش به عنوان هم‌صحبتی عادی با مردم دیگر مطمئن نیست. 

پیتر فالک با آن چهره ساده لوحانه‌ای که به کلمبو داد سیمای دلقکی ساکت را به پرسونای آشنای یک کارآگاه پیگیر افزود. او شبیه بهلولی بود که با طعن و کنایه منظور خود را می‌رساند. آدم از دنیا بریده‌ای که به طبقات مرفه جامعه راه دارد و تلاشی هم نمی‌کند خودش را شبیه‌شان نشان دهد. 

از این منظرداستان سریال، شبیه داستان‌های آگاتا کریستی است که میان طبقات مرفه جامعه می‌گذرد. پیدا کردن قاتل مثل داستان‌های پوآرو یا کارآگاه‌های همتای او شبیه یک چیدمان بازی است با این فرق که تماشاگر از همان ابتدا می‌داند قاتل کیست و جنایت چگونه انجام شده و حال می‌خواهد باقی داستان پس از جنایت را ببیند. 

کلمبو کسی است که عمد دارد دست کم گرفته شود. زیرا به خلوت حاصل از آن برای کنکاش پیرامون جنایت نیاز دارد. این چیزی است که او را از بقیه متمایز می‌کند. چیزی که به او قدرت می‌دهد آن قدر در چشم نباشد تا نقشه‌هایش برای شناسایی قاتل، مظنون اصلی را از معرکه فراری دهد. جالب آنکه او هر بار هم این نقش را بازی می‌کند. جادویی در این ایفای نقش همیشگی است که این تکرار را ممکن می سازد. او شبیه بچه‌ی گیجی است که میانه‌ی معرکه‌ی یک قتل رها شده و این پاکی ذاتی اوست که موجب می‌شود قاتل اشتباه کند و به تله بیفتد. 

جالب آنکه در زیر آسمان برلین ویم وندرس او باز نقش خودش  را بازی کرد، در حالی که با یکی از فرشته‌های نادیدنی فیلم مشغول صحبتی یک طرفه می‌شود. ایده‌ی فیلم وندرس آن بود که پیتر فالک خودش فرشته‌ای بوده که به زمین آمده و بالهایش را با زره‌ای قدیمی عوض کرده تا انسان بودن را تجربه کند. همه‌ی راز و رمز شخصیت کلمبو انگار نه در لس‌آنجلس آفتابی که باید در فیلم سیاه و سفید کارگردان آلمانی و در برلین دو‌نیم شده در روزهای پایانی جنگ سرد خودش را نشان می‌داد. 

“Murder by the Book”. 1

 “Ransom for a Dead Man”. 2

 “Prescription: Murder”. ۳

 JUST ONE MORE THING .4

hotnewsسینما4 سال پیش • dahio.com • 13

برچسب‌ها



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها