وی گفته است:
در کلاس هشتم با دختری به نام «نیکا» دوست شدم، او همکلاسی ام بود و پدرش از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود .البته در مدرسه ای که من تحصیل می کردم همه خانواده های دانش آموزان از صاحب منصبانی بودند که جایگاه اجتماعی خاصی در جامعه داشتند.
پدر من هم اگرچه مدیر یکی از تعمیرگاه های بزرگ بود ولی وضعیت مالی خوبی داشت که تقریبا هم سطح دیگر دانش آموزان در منطقه اطراف بولوار سجاد بودیم با آن که ساعت ورود و خروج ما به مدرسه به صورت پیامکی برای خانواده هایمان ارسال می شد اما باز هم دخترانی که درگیر دوستی های خیابانی یا فضای مجازی بودند شیوه های خاصی را برای فرار از مدرسه به کار می بردند.
در این میان دوستی من و نیکا هر روز عمیق تر می شد. پدر و مادر نیکا نیز در یکی از سازمان ها دارای مقام و منصب بالایی بودند و او از همه امکانات رفاهی برخوردار بود. «نیکا» مدام از معاشرت با دوست پسرهایش برایم سخن می گفت که چگونه با آن ها به پارتی شبانه می رود و مشروبات الکلی مصرف می کند.
او می گفت: زمانی که پدر و مادرش خسته از فعالیت های روزانه به خواب می روند او به آرامی و بدون جلب توجه از واحد آپارتمانی بیرون می رود و سپیدم دم نیز قبل از بیدار شدن پدر و مادرش به خانه باز می گردد به همین دلیل همواره در کلاس درس به خواب می رفت یا در حال چرت زدن بود.
خلاصه نیکا آن قدر از این معاشرت های خیابانی برایم سخن گفت که هیجان زده دوست داشتم این گونه روابط را تجربه کنم تا این که فهمیدم نیکا عکس هایی را که با من در حیاط مدرسه می گرفت برای دوست یکی از دوست پسرانش ارسال می کند!
وقتی بااعتراض من روبه رو شد مرا قانع کرد که با «بهبود» دیدار کنم شاید برای ازدواج مناسب یکدیگر بودیم. بالاخره این موقعیت هنگام برگزاری امتحانات فراهم شد چرا که ورود و خروج سرویس مدرسه به دقت کنترل نمی شد.
اگرچه نیکا همه شرایط را فراهم کرده بود اما من اضطراب عجیبی داشتم خلاصه سوار خودروی شاسی بلند دوست پسر نیکا شدم و چند خیابان آن طرف تر بهبود هم سوار شد و کنارمان نشست به اصرار «سینا» (دوست پسر نیکا) به خانه آن ها رفتیم چرا که پدر و مادرش شاغل بودند و کسی در خانه آن ها نبود. آن روز بهبود با ابراز علاقه به من شماره تلفنم را گرفت و این گونه روابط ما از طریق فضای مجازی، تماس های تلفنی و دیدارهای حضوری ادامه یافت.
حدود دو ماه از این ارتباط نامتعارف می گذشت و من که دیگر اضطراب و استرس روزهای اول آشنایی را نداشتم تصاویر بدون حجابم را نیز برای او ارسال می کردم. پدر بهبود نیز جایگاه اجتماعی بالایی داشت و مادرش نیز در امور مربوط به وکالت فعالیت می کرد اما من درگیر یک عشق هیجانی شده بودم و نمی دانستم شعله سوختن هستی ام را روشن کرده ام.
در همین اثنا بود که پدر و مادرم برای دیدار پدربزرگم راهی غرب کشور شدند و من نزد زن دایی ام ماندم. او مشکل شنوایی داشت و مکالمه تلفنی مرا با بهبود متوجه نمی شد تا این که شبی «بهبود» در یک تماس تلفنی از من خواست به منزل آن ها بروم چرا که پدر و مادرش در مسافرت به سر می بردند. من هم با تقلید از فرارهای شبانه «نیکا» به آرامی از خانه بیرون آمدم و سوار خودروی «بهبود» شدم اما صبح روز بعد زمانی به خود آمدم که دیگر همه هستی و عفتم را از دست داده بودم و … دیگر شرایط روحی مناسبی نداشتم ولی بهبود ادعا می کرد با من ازدواج می کند به همین دلیل ارتباطم را با او ادامه دادم تا این که چند روز پیش فهمیدم که باردار شده ام. بهبود نیز با شنیدن این ماجرا، گوشی تلفنش را خاموش کرد.
به دستور سرهنگ احمد محتشمی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان مشهد) پدر و مادر این دختر 17 ساله به دایره مددکاری اجتماعی دعوت شدند تا این ماجرا پیگیری شود.
1717