تغییر وضعیت نظامهای سیاسی همواره با اشکال متفاوتی در شکل و ماهیت این تغییرات همراه بوده است. مرحله گذار بهخوبی ماهیت این تغییرات را بروز میدهد که بدون تردید از هر کشوری تا به کشور دیگر متفاوت است. از همین روی بهراحتی نمیتوان فرآیندهای گذار و تغییر را تابع یک نسخه واحد دانست. نظریهپردازان برجسته علوم سیاسی در اینباره بهخوبی تحقیق کرده و بهطور مستند عوامل دخیل در روندهای تغییر را بررسی و مورد مقایسه قرار دادهاند. ثقل مباحت آنها بر مبنای جمعبندی از نمونههای مورد بررسی، الگو دانستن فرآیندهای صورتهای مختلف گذار نرم است. گریم گیل در پویایی دموکراسیسازی این موضوع را تحت عناوین: لیبرالسازی، جامعه مدنی، دموکراسی توافقی که مبتنی بر مذاکره بین بازیگران اصلی است، تقویت نیروهای جامعه مدنی، گذار از طریق معامله، گذار از طریق واگذاری و نظایر اینها توضیح میدهد.
همین فرآیندها را هانتینگتون در فصل سوم اثر گرانسنگ موج سوم دموکراسی توضیح داده است. این نظریهپردازان در این فرآیندها نقش خاصی را برای نیروهای وسط قائل هستند. کسانی که میتوانند نقش پل و واسط را ایفاء کنند. همانکه در فرهنگ ما رفتارشان به میانهروی تعریف میشود. از سقراط نقل است که معتقد بود: «سعادت راستین در آن است که آدمی با فضیلت زیست کند و فضیلت در میانهروی است؛ از اینجا برمیآید که بهترین گونه زندگی آن است که بر پایه میانهروی و در حدی باشد که همه کس بتواند به آن برسد. همین معیار باید درباره خوبی و بدی یک حکومت و سازمان آن درست باشد زیرا سازمان هر دولت نماینده شیوه زندگی آن است.» بهراستی زمینههای چنین توصیفات خوب و زیبایی در رفتار فردی و اجتماعی و یا در ساحت حکومت و حکمرانی چقدر امکانپذیر است. این نظریهپردازیها اگر چه مبتنی بر نمونههای عینی و مصداقی در جهان امروز است، اما بههرحال وقتی بنای تطبیق آن با وضعیت کشوری خاص باشد، صرفا در ساحت تئوریک معنا میدهد. زیرا مختصات و زمینههای هر کشوری با دیگر کشورها متفاوت است. در اینجاست که موضوعاتی چون امکان وقوع و تطبیق چنان الگوهایی و یا تلاش برای بومیسازی آنها اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. حسن قاضیمرادی در«گذارها به دموکراسی» می نویسد:«نظریههای دموکراسیسازی الگوهای عامِ گذار به دموکراسیاند، اما روند دموکراسیسازی در هر جامعهای خاص است . پس اگر دموکراسیسازی در هر جامعهای روند مختص به خود را طی میکند، نمیتوان از مطابقتِ تام و تمامِ گذار به دموکراسی در یک جامعه با نظریهای خاص سخن گفت. با این حساب، مشکلِ عمده پیشبرد روند دموکراسیسازی در هر جامعه، تدوینِ نظریه خاص آن جامعه برای این گذار است.»
وقتی سخن از بومیسازی نظریههای دوران گذار بهمیان میآید، همهجانبهنگری نسبت به ظرفیتهای موجود و درباره امکان تطبیق نظریه بسیارالزامیاست. بهعنوان مثال هنگامی که همه تلاشهای اصلاح طلبانه در مقابله با نظامهای متصلب و اقتدارگرا به بنبست میرسد و مردم مستاصل و زیر فشارهای سنگین اقتصادی، ناامید از هر تلاشی برای تغییر وضعیت و طی روندهای گذار میشوند، روح و روانشان بهم ریخته و لبریز از خشم و نفرت میگردد؛ در چنین وضعیتی چقدر اقبال به روشهای میانه امکان وقوع دارد؟ بهعبارتی میانهروی چقدر وابسته به زمینههای عینی در قاعده هرم اجتماعی لبریز از خشونت است؟ مارشال روزنبرگ در اثر بسیار زیبای ارتباط بدون خشونت زبان زندگی ظریفترین شیوههای تمرین برای پرهیز از خشونت و رعایت ادب و آداب ارتباط جمعی و روابط اجتماعی را بهزیبایی آموزش داده است. بهواقع رعایت آنها میتواند جامعهای را از اساس متحول کند. اما از آنجایی که وضعیت هر جامعهای برای تخلق به این آداب و ادب با جامعه دیگر از جهت فرصتها و تهدیدها و موانع متفاوت است در عمل نمیتوان بیاعتنا بهوجود بسترهای عینی در مثمرثمر بودنِ چنان آموزههایی امیدوار بود .
سوای بنبستهای پروژه اصلاح طلبی که بررسی آن نیازمند سخن مستقلی است، میانهروی و میانهروها در ایران نیز با چند مشکل مواجه هستند :
- روحیه مداراجویی در جامعه خسته ایرانی به دلایل آسیبهایی که دیده است، بهشدت کاهش پیدا کرده است. اگرچه از خیلی پیشتر هم کما بیش با چنین روحیهای مواجه بودهایم. مهدی بازرگان در «انقلاب ایران در دو حرکت»، جامعه ایرانی را ملت زود و زور توصیف میکند. بهعبارتی نقشهای مربوط به میانهروی (توسط عقلای دو طرف) در روندهای گذار، الزاما میباید از پشتوانه فرهنگی و اجتماعی و بهعبارتی حمایت عمومی برخوردار باشد. این در حالیاست که جامعه ایرانی اگر چه خود روحیه انقلابی ندارد، اما چندان مشوق بهچنین تلاشی نیست . ویژگیهایی نظیر اعتدال و پلورالیزم ، تنوع پذیری، بهرسمیت شناختن حقوق شهروندی، قانونمداری، مداراجویی و امثالهم میتواند روحیه میانهروی را تقویت کند و جامعه ایرانی بهشدت بدان نیاز دارد.
- جامعه ایرانی به اعتبار تجربیات نهچندان موفق میانهروها طی سالهای گذشته و در فرآیندهای رفت و برگشتی جریانات میانهرو در قدرت، چندان امیدوار و خوشبین به ایفای نقش آنان نیست. بر این میتوان افزود که اساسا چندان اعتمادی به ایفای نقش آنان نیز ندارد .
- میانهروها وقتی برکنار از قدرت هستند، بهخوبی محافظهکاران را نقد میکنند اما وقتی در نتیجه انتخابات بهقدرت میرسند در نهایت در زمین قدرت بازی میکنند و قادر نیستند تاثیری تعیینکننده در روند سیاستها و تصمیمسازیها داشته باشند. یکی از تحلیلگران خارجی البته با نگاهی بهطور کامل منفی در اینباره معتقد است: «عدم خواستن و یا نتوانستن «میانهروها» تغییری در این واقعیت ایجاد نمیکند که راهکار آنها جوابگوی حل مشکلات نیست. آنها در تفسیر خوشبینانه رویکرد تخیلی را دنبال میکنند و توانایی بازدارندگی در برابر بخش تندرو را نداشته و فقط میتوانند دامنه فعالیتهای آنها را کاهش دهند. در تحلیل بدبینانه اما روکشی مخملی بر دستان چدنی نظام در عرصه سیاست خارجی هستند که میکوشند با شیوههای پیچیدهتر و نرم عمق استراتژیک نظام و «جغرافیای مقاومت» را گسترش دهند. از این رو سیاست خارجی «میانهروها» در ج.ا.ا نه تنها ظرفیتی برای حل و فصل پایدار مشکلات و پایان دادن به وضعیت بحرانی ندارد بلکه تعارضها و پارادوکسها باعث تشدید بحران در میان مدت و اعتمادسوزی نیز میشود».
با همه این اوصاف به نظر میرسد در شرایط فعلی ایران به اعتبار بنبستهای موجود نمیتوان هیچکدام از راههای سهگانه
- تلاش برای ایجاد تغییر از طریق روشهای اصلاحی و خشونتپرهیز
- تلاشهای میانهروانه
- فعالیت در حوزه عمومی و اهمیت کنش ارتباطی (با همان تعریف هابرماسی و کانتی)
را فروگذاشت و بهطور مطلق خط مشی مذکور و نظریههای مربوط به آن را نادیده گرفت . بدین معنی که جهت پرهیز از رادیکالیزم و تلاش برای برانداختن وضعیت موجود که اساسا ممکن نیست، الزاما میباید هر زمان که فرصت دست داد و از هر طریق که ممکن بود، از راههای ذکر شده تغییرات اساسی را تا دستیابی به مقصود و اهداف دنبال کرد.
*پژوهشگر
216216