بهناز شیربانی در شرق نوشت :
«گرگبازی» نخستین تجربه فیلم بلند عباس نظامدوست در مقام کارگردان است؛ فیلمی که سال گذشته در فهرست نهایی هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر نبود و در نهایت برای نخستینبار در جشنواره جهانی فجر دیده شد. بسیاری از سینمایینویسان از نقاط قوت فیلم مانند کارگردانی، بازیگری و فیلمنامه آن نوشتند و چند ماه بعد در اکران عمومی، بسیاری از مخاطبان نیز واکنشهای مثبتی به فیلم نشان دادند. علی مصفا ازجمله بازیگران اصلی «گرگبازی» است که اینبار نیز در شمایلی دیگر، بازی متفاوتی را از او میبینیم. هرچند خودش خیلی تفاوتی میان نقشهایش قائل نیست. او میگوید: «تصور میکنم اگر من قرار بود چنین آدمی بشوم چه اتفاقی میافتاد و دوباره سعی میکنم که در خودم دنبال آن آدم بگردم». با علی مصفا درباره تجربه حضور در «گرگبازی»، انتخابهایش بهعنوان تهیهکننده در سینما و چرایی فاصلهای که بین ساختههایش ایجاد شده است صحبت کردیم که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
«گرگبازی» نخستین تجربه بلند عباس نظامدوست است و فیلم متفاوتتری در جریان سینمای غالب ما محسوب میشود. بد نیست از همینجا شروع کنیم که اساسا بازی در اثری که نخستین تجربه فیلمساز محسوب میشود و به نوعی تجربی است، به گفته خودتان در کنار جذابیت، خطراتی هم در پی دارد، اما شما اعتماد کردید و یکی از متفاوتترین نقشهای کارنامهتان را در این فیلم ایفا کردید. این اعتماد چطور شکل گرفت؟
اعتمادی که شما میگویید بهواسطه آقای مجید اسلامی شکل گرفت. از مدتی پیش در مورد این فیلمنامه با من صحبت کردند، بعد فیلمنامه را خواندم و دوست داشتم و به نظرم جالب بود، خصوصا در مقایسه با تعداد زیادی از فیلمنامههایی که همه خیلی یکشکل بودند و مسیر شناختهشدهای را دنبال میکردند، این فیلم خیلی متفاوت به نظر میرسید و واقعا هم متفاوت بود. بعد با آقای نظامدوست آشنا شدم که با هم صحبت کردیم و ایشان را هم خیلی دوست داشتم و گروهشان هم برایم بسیار جذاب بود، ولی خب بههرحال اعتماد درواقع از جایی شکل میگیرد که آدم میپذیرد ساخت هر فیلم خطری بزرگ است. هرچقدر هم که نویسنده و کارگردان معتبر باشد، بههرحال هیچکس نمیتواند سرنوشت فیلم را پیشبینی کند؛ هستند چیزهایی که میتوان با آنها تخمینی زد و مهمترین آنها به نظر من فیلمنامه است. در این فیلمنامه میتوانستم حدس بزنم که اتفاق خوبی میافتد اگر همهچیز با هم جفتوجور شود.
حضورتان در «گرگبازی» به هیچیک از نقشهایی که تابهحال بازی کردید، شبیه نیست. برای بازی در این نقش به دنبال الگوی خاصی گشتید؟
هیچ الگویی در ذهنم نبود. راستش درواقع اصلا بلد نیستم الگویی را برای خودم به قول بناها اوستا کنم و بر اساس آن بخواهم کاری انجام دهم. برای همین تنها کاری که میتوانم بکنم کاری است که همیشه میکنم؛ تصور میکنم اگر من قرار بود چنین آدمی شوم چه اتفاقی میافتاد و دوباره سعی میکنم که در خودم دنبال آن آدم بگردم. علتش هم این است که تنها کاری که بلدم انجام دهم این است و برای همین از دید خودم این نقش همچنان نقش خیلی متفاوتی نیست. بهتر است بگویم نقش متفاوت است، ولی کاری که من انجام دادم از دید خودم خیلی تفاوتی با کارهایی که قبل از این انجام دادهام ندارد. این درواقع وجهی از خود من است. شخصیت من میتوانست این شکلی باشد اگر روند دیگری را در زندگیاش طی میکرد. البته خوشحالم که متفاوت به نظر میرسد، ولی واقعیت این است که من اعتقادی به این ندارم که صرف متفاوتبودن ارزشمند است؛ اما خیلی خوشحال میشوم از این جهت که جماعتی از دوستان و آشنایان و همه منتظرند که آدم یک کار متفاوت انجام دهد و شاید بهاینترتیب تا حدی انتظارشان برآورده شده باشد. وقتی که چنین اتفاقی میافتد، بیشتر باید آن را به کاری که در سناریو انجام شده نسبت داد؛ نقش اینطور نوشته شده و البته کارگردان من را برای این نقش انتخاب کرده، حتما چیزی پیدا کرده و حدس زده که این دو میتوانند با هم ترکیبی را به دست دهند که متقاعدکننده باشد. بنابراین واقعا من کار خاصی نکردم. من کاری را که همیشه میکردم انجام دادم و تکرار کردم. البته اگر بخواهیم به دنبال الگو بگردیم، هستند چنین الگوهایی که در موردش آقای نظامدوست با من صحبت کرد. خب اینها کمکی که به آدم میکند این است که با خودم میگویم اگر قرار بود فلانی بشوم چه اتفاقی میافتاد، بنابراین از این جهت الگوهایی بودند که آقای نظامدوست به آنها فکر کرده بود و فیلمنامهنویسان هم حتما به آن فکر کرده بودند و آنها را به من معرفی کردند، اما من باز هم کار خودم را میکنم.
اگر راستش را بخواهید من همیشه تقلب میکنم و بهجای اینکه خودم را به نقش نزدیک کنم سعی میکنم نقش را به خودم نزدیک کنم. در این میان حتما چیزهایی از نقش که از قبل نوشتهشده از دست میرود و حتما موجبات ناراحتی نویسنده و کارگردان را فراهم میکند. درمقابل سعی میکنم برای جبران، چیزهایی را از خودم اضافه کنم به این امید که در نهایت کارگردان از حاصل این حذف و اضافهها راضی باشد.
تم محوری فیلمنامه «گرگبازی» تعلیق و رازآلودبودن ماجرایی است که تا پایان مخاطبش را همراه میکند. از ابتدا نظری درباره فیلمنامه داشتید؟
من چند نگرانی درباره فیلمنامه داشتم که درباره آن با آقای نظامدوست صحبت کردم. یک نگرانی عمده من این بود که این بازی برای عدهای ناشناخته باشد، کمااینکه خودم این بازی را بلد نبودم و این توقع که همه بینندهها با ما همراه شوند و جزئیات بازی با مخاطب فاصله نیندازد، مرا نگران میکرد. بنابراین فکر میکردم شاید لازم باشد خیلی وارد جزئیات بازی نشویم یا از اول یک مقدمهای بچینیم برای اینکه قواعد ابتدایی این بازی برای همه به شکل آسانی معرفی شود. پیشنهاد مشخصم این بود که جزئیات و قواعد این بازی آنقدر برای ما تعیینکننده نباشد. نتیجه کار نشان داد ظاهرا نگرانی من اشتباه بوده به خاطر اینکه تا جایی که من دیدم و تا آنجایی که با آدمهایی که فیلم را دیدند صحبت کردم، هیچکس چنین مشکلی نداشت احتمالا فقط من بودم که این بازی را بلد نبودم باقی همه مدتها مشغول این بازی بودند. نگرانیهای دیگرم نگرانیهای معمولی بود که آدم سر هر فیلمی دارد. همیشه سعی میکنم اگر اشکالی حس میکنم چه درباره نقش خودم و چه در مورد کل قصه، اینها را به کارگردانها منتقل کنم، بعضی کارگردانها میپذیرند و تغییراتی اعمال میکنند، بعضی وقتها آدم را قانع میکنند که این نگرانی بیمورد است، گاهی وقتها هم اصلا موافق نیستند با نظر آدم و بدون اینکه توضیحی را لازم ببینند، به همان شکلی که هست کار جلو میرود. این چیزی است که در همه کارها پیش میآید؛ بهویژه در کارهای اول.
در چند سال گذشته در چند فیلم سینمایی کاملا مخاطب کارهایتان را غافلگیر کردید. «در دنیای تو ساعت چند است» از بارزترین آنها است. تا چه حد حضور در نقشهایی که چنین چالشهایی دارد، برای شما جذاب است؟
بههرحال، برای من بیشتر از این جهت جذاب است که خیلیها در مرحله نوشتن فیلمنامه میتوانند به چیزهای جدیدتری درباره شخصیت من به عنوان بازیگر یکی از نقشها فکر کنند، بنابراین دستشان باز میشود که در جهات دیگر هم بتوانند بنویسند و فکر کنند. ولی خب، همچنان همان اتفاقی است که گفتم؛ یعنی میزان متفاوتبودن من اگر بپذیریم در چند کار با کارهای دیگر متفاوت بودهام در واقع فراتر از شخصیت خودم نمیتواند برود به دلیل اینکه توانایی من به عنوان بازیگر همین است. فقط میتوانم نقشهایی را کار کنم که معادلش را میتوانم در خودم تصور کنم که خب، بههرحال اگر اصرار داشته باشیم به تفاوت فکر کنیم، دامنهای برای متفاوتبودن ایجاد میکند.
جایی از شما خواندم از همه کارهایی که در این سالها در سینما انجام دادید، تهیهکنندگی، حرفهای است که از فضای ذهنی شما فاصله دارد و ترجیح میدهید انجامش ندهید. امسال فیلمی تهیه کردید و در کنار همایون غنیزاده و به نوعی کار اولی حضور دارید. معمولا ورود به این بخش و پذیرش مسئولیت از سمت شما چطور اتفاق میافتد؟
تهیهکنندگی هیچوقت خواست من نبوده و الان هم نیست ولی مثل اینکه قسمتم این بوده که همیشه درگیر کارهایی شوم که خیلی از من دور بودهاند. در این سه، چهار سال باور کنید شاید هر ماه سه، چهار تماس یا بیشتر داشتم؛بهویژه از کار اولیها که دلشان میخواست من تهیهکننده کار باشم و یکجوری اینقدر پیشنهاد داشتم که واقعا چارهای نداشتم جز اینکه یکی را بالاخره قبول کنم وگرنه واقعا تهیهکنندگی در فضای ذهنی من نیست. بههرحال، برای من به عنوان تهیهکننده ملاک اولیه و اصلی باز هم فیلمنامه است. وقتی که قرار میشود تهیهکننده باشم، سعی میکنم چیزی که به نظرم درست میرسد به بهترین شکل انجام شود. سعی میکنم آن بلاهایی که سر خودم میآمد سر کارگردانی که میخواهد فیلم اولش را بسازد، نیاید. سعی میکنم چیزهایی که در این سالها فکر میکردم یک تهیهکننده باید انجام بدهد، انجام دهم، خیلی چیزها کار من نیست و از دیگران کمک میگیرم ولی از جهات دیگر گاهی بیشتر از یک تهیهکننده متعارف سینما میتوانم به کارگردان کمک کنم. این درست است که فیلمسازی حداقل در ظاهر کاری دستهجمعی و گروهی است و بنا بر همراهی گروه با کارگردان است اما در واقعیت و خصوصا در فیلم اول، کارگردان همیشه تنهاترین عضو گروه است و نیاز به حمایت و دلگرمی دارد.
شما به تازگی برای بازی در فیلم کمدی به کارگردانی سروش صحت آماده میشوید و قطعا این هم ازجمله مواردی است که مخاطبان بازی شما را کنجکاو دیدنش میکند. اما این روزها با بحث تعدد ساخت فیلم کمدی و گاه ضعف فیلمنامه در این آثار هم روبهرو هستیم. از دیدگاه یک بازیگر و فیلمنامهنویس حوزه کمدی در سینما برای شما چه تعریف و ساختاری دارد؟
اول بگویم این کار اصلا کمدی نیست. یا حداقل کمدی معمول این روزهای سینمای ما نیست. درست است که بههرحال طنزی در جریان قصه هست. فیلمنامه را خیلی دوست داشتم و امیدوارم کار خوبی از آب دربیاید. اما خودم همیشه کمدی را دوست داشتهام و فکر میکنم میتوانم کمدی بسازم. یک بار هم فیلمنامهای کمدی نوشتم و شاید ۱۴-۱۵ بار فیلمنامه را بازنویسی کردم تا رسید به یک هفته قبل از شروع فیلمبرداری. تهیهکننده با من جلسهای گذاشت و شروع کرد به دادوبیداد و فریاد که تو میخواهی سر ما کلاه بگذاری و به اسم فیلم کمدی فیلم روشنفکری بسازی که نشد. البته اگر من میتوانستم سر ایشان کلاه بگذارم، خودش یک کمدی بزرگ میشد. منظورم این است که فیلم کمدی به نظر من اولا خیلی کار سختی است شاید واقعا از باقی گونههای فیلم سختتر باشد ولی درباره چیزی که این روزها در سینماها میبینیم، باید گفت این هم بههرحال شکلی از فیلمهایی است که مردم دوست دارند و اصلا هم بد نیست و بههرحال کمدی است ولی شکلی که در ذهن من به عنوان فیلم کمدی جاافتاده، این نوع فیلم نیست. راستش من بلد نیستم تعریفی از فیلم کمدی بدهم که خودم دوست دارم، ولی خب در ذهن من شکل ایدهآل یک فیلم کمدی فیلمهای وودی آلن است که شبیهاش را در ایران شاید در چند کار از آقای مهرجویی دیده باشیم. این چیزی است که من به عنوان کمدی دوست دارم و میپسندم.
در تدارک ساخت فیلم جدید نیستید؟
الان خیلی سال است که در تلاشم سرمایهای جور شود و فیلمم را بسازم ولی هنوز متأسفانه نتوانستهام کسی را گمراه کنم که پولی بدهد تا من فیلم بسازم، بههرحال دارم کارهایی میکنم و امیدوارم بالاخره یکی به دامم بیفتد.