ترجمه اختصاصی نوریاتو: من از زمان بچگی شیفته داستان پلنگهای سیاه بودهام. برای من هیچ حیوانی رمزآلودتر، باهوشتر و زیباتر از پلنگ سیاه نیست. پلنگ سیاه و داستانهای آن برای سالها ابزار رویاپردازی و داستانهای دور از دسترسی بودند که شب ها در کنار آتش بازگو میشدند. هیچکدام از افرادی که میشناختم، این پلنگها را در حیات وحش ندیده بود و خود من هم هیچوقت فکر نمیکردم یکی از آنها را ببینم. با این حال هیچ چیزی مانع رویاپردازی من نشدند.
چند سال پیش، تصاویر یک پلنگ سیاه که در هند دیده شده بود منتشر شد. این گربه قلمرو خودش را در منطقه توریستی جنگل کابینی در کارناتاکا تعیین کرده بود. دیدن این پلنگ خیلی سخت بود ولی برخی عکاسهای سختکوش توانسته بودند عکسهایی از آن بگیرند که ضربان قلب من را بالا میبردند.
سپتامبر گذشته، از من خواسته شد که در جشنواره Nature in Focus در شهر بنگلور هند سخنرانی کنم. من از این فرصت استفاده کردم و برای سه روز جنگلهای کابینی را در جستجوی این گربه گشتم. برگزارکنندگان جشنواره یک عکاس به نام گیری کاوال را که به دلیل پیداکردن این گربه خیلی معروف است، به عنوان راهنما با من فرستادند.
مطالعه بیشتر: هفتاد سال عکاسی دون مک کالین در تیت لندن
من امید زیادی نداشتم و فکر نمیکردم که بتوانم پلنگ سیاه رویاهایم را در چنین مدت زمان کوتاهی ببینم ولی همین که میدانستیم این گربه ممکن است در این جنگل باشد، برای من خیلی هیجان انگیز بود. در روز دوم بود که ما توانستیم پلنگ سیاه را هنگام عبور از جاده در مقابل خودمان ببینیم. این گربه فاصله زیادی از ما داشت ولی من هیجان زده شدم و توانستم عکس زیر را از آن بگیرم. این برخورد شانسی باعث جرقه خوردن تخیلاتم شد و رویاهای من درباره پیدا کردن و عکاسی از یکی از این گربههای زیبا در آفریقا پررنگتر شدند.
من هیچوقت یک تصویر با کیفیت از پلنگ سیاه آفریقایی ندیدهام و فقط داستانهایی شنیدهام که میگفتند: “یک روز دوست دوستم یک پلنگ سیاه دیده است که صبح زود از جاده عبور میکرده است.” به صورت اتفاقی دو نفر از دوستانم هنگام سفر من به هند، چنین داستانی را برای من تعریف کردند و ادعا کردند که یکی از این گربهها در کمپ حیات وحش لایکیپیا در کنیا دیده شده است. من خیلی هیجان داشتم و با مدیران این پارک استیو و آنابل کَری تماس گرفتم تا اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. استیو تائید کرد که این خبر درست است و چندین پلنگ سیاه را طی این سالها دیده است. همین موضوع برای من کافی بود و من تصمیم گرفتم برای بررسی این خبر کمی وقت بگذارم.
به محض رسیدن به لایکیپیا، استیو من را به ملاقات لوئیزا آنچیلوتو برد که در نزدیکی کمپ زندگی میکرد و اخیرا یک پلنگ سیاه را آنجا دیده بود. او هرچیزی که درمورد عادات پلنگ و قلمرو آن میدانست را به ما گفت. سپس استیو چند ردپای تازه پلنگ را در همان نزدیکی پیدا کرد. ما آنها را دنبال کردیم تا به مسیری رسیدیم که به احتمال زیاد پلنگها از آن استفاده میکردند. من در آنجا تعداد زیادی تله دوربین کار گذاشتم که هرکدام از آنها با یک سنسور حرکتی بیسیم یک DSLR باکیفیت بالا و دو یا سه فلش کار میکردند. من امید زیادی داشتم که از یک پلنگ عکاسی میکنم ولی سوالم این بود که آیا حتما یک پلنگ سیاه خواهد بود؟
مطالعه بیشتر: مجموعه عکس انسان
صبح روز بعد خیلی مشتاقانه دوربینها را چک کردم ولی عکس هیچ پلنگی را ثبت نکرده بودند. من دلسرد شدم و به یکباره متوجه عظمت چیزی که به دنبال آن بودم شدم. مطمئنا من به اندازهای خوش شانس نبودم که بتوانم از یک پلنگ سیاه آفریقایی عکس بگیرم.
من دوربینها را چند شب دیگر بیرون گذاشتم. هنگام برگشت دوربینها را چک کردم و تا وقتی که دوربین آخر را چک نکرده بودم تنها حیوانی که دیده بودم فقط کفتار بود. یک نگاه سریع به دوربین آخر کردم و انتظار نداشتم چیز زیادی ببینم. همینطور که داشتم تصاویر دوربین آخر را به سرعت رد میکردم، تصویر پائین باعث شد من خشکم بزند. یک جفت چشم که با سیاهی خالص احاطه شده است، یک پلنگ سیاه. من نمیتوانستم چنین چیزی را باور کنم و تصور اینکه من به رویای خودم رسیدهام برایم سخت بود.
طی روزهای بعدی، من که حرکات پلنگها را فهمیده بودم دوربینها را جابجا کردم. تصویر بعدی که گرفتم در همان مسیر عکس اول ولی کمی جلوتر بود. من عاشق نحوهی بیرون آمدن این گربه از تاریکی بودم.
مطالعه بیشتر: راهپیمایی بزرگ مجروحان
پس از این گربه سیاه ناپدید شد و من به جای آن از پلنگ نر خالدار عکاسی کردم. مشخصا پلنگ سیاه که جوانتر بود را او فراری داده بود. من قبل از این هیچوقت تحریک نشده بودم که از یک پلنگ خالدار با استفاده از تله دوربین عکاسی کنم.
به نظر من این پلنگ هم خیلی زیبا بود. این پلنگ برای مدت زیادی در این منطقه میگشت و من احساس میکردم که پلنگ سیاه دیگر هیچوقت بر نمیگردد. طی این مدت من دوربینام را به صورت روزانه چک میکردم و اغلب تصاویری از کفتارهای خالدار نصیبم میشد.
پس از این در شبی که ماه کامل بود، پلنگ سیاه دوباره ظاهر شد و من تصویر زیر را درحالی که ماه درحال مخفی شدن پشت خط افق بود را ثبت کردم. نیاز به گفتن نیست که من تا چه اندازه از برگشتن او و اینکه توانسته بودم چنین تصویر زیبایی بگیرم هیجان زده بودم.
مطالعه بیشتر: نامزدهای مسابقه عکس سونی
در تمام تصاویری که گرفتهام، چشمهای پلنگ، اولین چیزی بود که من را جذب میکرد. من نورهای خودم را به گونهای تنظیم کردم که تا حد ممکن پسزمینه تاریک شود و درست قبل از اینکه به سمت خانه خودم حرکت کنم، توانستم آخرین عکس را ثبت کنم، چشمها در شب.
تا جایی که من میدانم، این تصاویر، اولین تصاویر با کیفیتی هستند که با استفاده از تله دوربین از پلنگ سیاه آفریقایی گرفتهام. من هنوز هم به سختی میتوانم باور کنم که این پروژه، که در ابتدا به عنوان یک سفر پیگیری شروع شده بود، تا به این اندازه سودآور بود.
نوشته پلنگ سیاه و رویاهای روشن من اولین بار در مجله نوریاتو | رسانه جامع هنرهای تجسمی پدیدار شد.
