سینماسینما، زهرا مشتاق
بعضی مرگ ها، مرگ یک نفر نیست. مردن خیلی هاست. نبودن های زیاد است. رفتن خسرو سینایی یکی از همان مرگ هاست. کسی که می توانست بیشتر باشد، بیشتر خلق کند، فیلم های زیادتری بسازد، از مستند تا سینمائی. نشد. نگذاشتند، پیش نیامد. از بس هر طرف مانعی است، نمی شودهای بی پایان. می گذارند آدم حسرت به دل بمیرد، حتی اگر هشتاد ساله باشد. چه مرگی است ناکام رفتن. چه مرگی است که هنوز اندیشه هایت، دست نوشته هایت داخل کشو، روی میز، کنار کتابخانه و لا به لای کاغذهای پراکنده جا مانده باشد. فکرش هست، دانش و سوادش هست، پس چه چیز نبوده، کجای کار ریختگی داشته تا سینایی های منتشرشده در هشتاد سالگی، با موهای سفید جوان و ناکام بمیرند از کارهای نکرده، اندیشه های ساخته نشده، فیلم های خاک خورده. چند سینایی دیگر در نوبت مرگ ایستاده اند؟ با سینایی ها چه کردیم؟