او گفت: «از کودکی به‌خاطر روابط نزدیک خانوادگی با پسرخاله‌ام «سهراب»، هم بازی و دوست بودم. هر چه بزرگ‌تر شدیم حس کردم علاقه خاصی به او دارم. مطمئن بودم او هم مرا دوست دارد وقتی مدرسه را تمام کردم هر روز منتظر بودم تا خاله‌ام مرا برای سهراب خواستگاری کند.اما وقتی شوهرخاله‌ام متوجه این علاقه شد بشدت با ازدواج ما مخالفت و تهدید کرد در صورتی که این وصلت سربگیرد پسرش را از ارث محروم می‌کند.«سهراب» هم که می‌دانست پدرش شوخی ندارد، رابطه‌اش را با من کم کرد و در بهت و ناباوری چند ماه بعد با دختر غریبه‌ای نامزد کرد.
این اتفاق ضربه وحشتناکی به من وارد کرد. تحمل این همه بی‌مهری را نداشتم. از همه بدتر اینکه سهراب دیگر اسم مرا هم نیاورد. از آن روز انگار با خودم لج کردم. به اولین خواستگاری که برایم آمد جواب مثبت دادم. اصلاً برایم مهم نبود که با چه کسی زندگی کنم. فقط می‌خواستم کاری کنم که سهراب باور کند دیگر به او فکر نمی‌کنم. اما بدترین انتخاب زندگی را انجام دادم. پس از چند ماه از آغاز زندگی مشترکمان فهمیدم شوهرم معتاد است. وقتی این موضوع را به رویش آوردم نه تنها شرمنده نشد بلکه آن را علنی کرد و کم‌کم رفتارهای عصبی و بیمارگونه‌اش که ناشی از مصرف مواد مخدر بود شدت گرفت. همین رفتارها خیلی زود کار ما را به طلاق کشاند و من به خانه پدرم برگشتم.
 بعد از جدایی دچار افسردگی شدم. بخصوص که می‌شنیدم سهراب زندگی خوبی دارد و با همسرش خوشبخت است. مدام با خودم کلنجار می‌رفتم که چرا من نباید رنگ خوشبختی را ببینم. اوضاع روحی‌ام روز به روز بدتر می‌شد تا اینکه با «کوروش» آشنا شدم. با او در یک گروه تلگرامی دوست شدم و خیلی زود اعتماد مرا جلب کرد. وقتی فهمید زنی مطلقه هستم پیشنهاد ازدواج داد. آنقدر به من ابراز علاقه کرد که حس کردم کاملاً سهراب را از یاد برده‌ام. زمان زیادی از آشنایی‌مان نگذشته بود که همدیگر را در یک رستوران ملاقات کردیم. آن روزها من آنقدر کمبود عاطفی داشتم که همه محبت‌های او را باور کردم و بی‌اندازه وابسته‌اش شدم.
تا اینکه یک روز از من خواست برای آشنایی با مادرش به خانه‌اش بروم. او معتقد بود اگر پیش از ازدواج، اعتماد مادرش را جلب کنم می‌توانیم خوشبخت‌تر شویم. من هم که مسحور او شده بودم، همراهش رفتم. برخلاف گفته‌های «کوروش» کسی در خانه نبود وقتی پرسیدم مادرت کجاست گفت اینجا خانه مجردی من است. اعتراض کردم و می‌خواستم از آنجا بیرون بیایم که اجازه نداد و بعد هم اتفاقی که نباید افتاد.
وقتی از خانه او بیرون آمدم حس حقارت می‌کردم. آبرویم رفته بود و نمی‌توانستم به خانواده‌ام هم حرفی بزنم. بعد از آن کوروش مدام تهدیدم می‌کرد و می‌گفت از من فیلم سیاه گرفته است و باید تا هر وقت او می‌خواهد به این رابطه تن بدهم. اما من که دیگر طاقت این همه حقارت را نداشتم تصمیم به شکایت گرفتم.

17302
 

hotnewsسایر6 سال پیش • dahio.com • 65



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها