به گزارش خبرآنلاین گراهام فولر، مقام ارشد پیشین اطلاعاتی آمریکا و نویسنده کتاب مشهور «قبله عالم: ژئوپولتیک ایران» در مقاله ای برای اندیشکده کوئینسی نوشت:
این فقط یک داستان ساده در رسانه های خبری ایالات متحده ایجاد می کند. با این حال، چین به تازگی یک تغییر پارادایم را با تسهیل روابط دیپلماتیک بین دو کشور قدرتمند اما به شدت متخاصم ایران و عربستان سعودی انجام داده است. زمان مشخص خواهد کرد، اما این رویداد نه تنها روابط قدرت در خاورمیانه را تغییر می دهد، بلکه نشان دهنده مرحله جدیدی در نقش دیپلماتیک رو به رشد چین است.
شاید مهمتر از آن، این باشد که میتوان امید داشت تفکر جدیدی در مورد «اجتنابناپذیری» یا «دوام» درگیری در تفکر استراتژیک ایالات متحده ایجاد کند، بهویژه در زمانی که واشنگتن به شدت دیپلماسی را به نفع اعمال نفوذ از طریق قدرت نظامی و تحریمهای تنبیهی تنزل داده است. همچنین آمادگی برای اعلام «خارج از خط» سایر کشورها با جاه طلبی های ایالات متحده و مفهوم آن از «نظم بین المللی مبتنی بر قوانین».
بیشتر بخوانید:
چین از امنیت انرژی تا سیاست
روایت فرید زکریا از برنامه چین و روسیه برای شکستن سلطه دلار
ایران در بلوک جدید قدرت در جهان
این واقعاً یکی از قدیمی ترین سؤالات تاریخ را مطرح می کند: چرا کشورها واقعاً می جنگند؟ محققان طیف وسیعی از پاسخ ها را ارائه می دهند: میل به گسترش قدرت و سلطه طلبی، مبارزه بر سر منابع، به دلیل ناامنی و ترس، یا ایدئولوژی ها، اعتقادات و جهان بینی های متضاد.یا شاید کشورها فقط برای تحقق جاه طلبی های خطرناک رهبران جنگ به راه می اندازند. شاید همه اینها فقط در دی.ان.ای انسان نوشته شده باشد – برای طمع، رقابت، مبارزه، نابود کردن و کشتن.
اما البته این تفاسیر «عمیقتر» از ریشههای درگیری نیز میتواند خطرناک باشد. می تواند منجر به پذیرش شود. با این حال به ندرت چیزی مقدر یا از پیش تعیین شده در مورد درگیری یا جنگ وجود دارد. انسان همیشه حق انتخاب دارد. رهبران عاملیت دارند.
آیا جنگ اجتناب ناپذیر است؟ زمانی “به خوبی شناخته شده” بود که انگلیسی ها و فرانسوی ها صرفاً دشمنان قسم خورده بودند و از قرن سیزدهم تا نوزدهم 23 جنگ داشتند. سپس ناگهان از جنگ دست کشیدند. سپس «به خوبی شناخته شد» که فرانسه و آلمان، از قرن شانزدهم تا پایان جنگ جهانی دوم، دشمنان ژئوپلیتیکی سرسختی بودند. امروز می بینیم که فرانسه و آلمان با یکدیگر همکاری نزدیک دارند.
«تاریخ به ما میآموزد» که روسیه و چین در رقابتی اجتنابناپذیر بر سر قدرت و نفوذ در سیبری شرقی – «دشمنان طبیعی» هستند. اما زمانه تغییر می کند و ناگهان امروز روسیه و چین را در وضعیت همکاری استراتژیک نزدیک می بینیم.
به عبارت دیگر، هیچ چیز «اجتناب ناپذیر» در مورد هیچ یک از این درگیری ها وجود ندارد. زمان می تواند تغییر کند. رهبران نیز دچار تغییر می شوند. فرصت هایی برای حل و فصل ایجاد می شود – یا می توان ایجاد کرد. این تا حدودی کاری است که چین با ایران و عربستان سعودی انجام داده است.
بنابراین، دولتها و رهبران چقدر میتوانند روابط خصمانه بلندمدت را تغییر دهند؟ یک مورد جالب در این زمینه تغییر چشمگیر سیاست خارجی در ترکیه تقریباً از سال 2000 تا 2016 است. ترکیه تحت هدایت فکری احمد داوود اوغلو، نظریهپرداز و وزیر امور خارجه سابق رجب طیب اردوغان، نقطه عطفی در سیاست خارجی خود اعلام کرد. پس از حدود 50 سال روابط بد با کشورهای منطقه، داوود اوغلو یک دیدگاه جدید در سیاست خارجی «دشمن صفر» اعلام کرد. تقریباً یک شبه، آنکارا شروع به رسیدگی به اصطکاک های طولانی مدت با تقریباً همه همسایگان خود کرد. این یک انتخاب سیاست بود. البته نمی تواند علاج قطعی باشد. و متاسفانه ترکیه بخشی از این سیاست ها را در جنگ داخلی سوریه کنار گذاشت.
ساده لوحانه است اگر فرض کنیم که جنگ به پایان می رسد اگر انسان ها به سادگی تصمیم بگیرند که دیگر وارد جنگ نشوند. درجاتی از اصطکاک و رقابت در تمام روابط انسانی در سطح شخصی، ملی و بین المللی نوشته شده است. سوال این است که در زمان تنش چگونه عمل می کنید؟ جنگ چه زمانی و برای چه کسانی مطلوب می شود؟
جای تعجب نیست که سیاستگذاران ایالات متحده از دیدگاه سیاست خارجی داوود اوغلو ناراحت بودند. آنها از او می خواستند که به برنامه بازی ناتو مبتنی بر آمریکا پایبند باشد تا همه کشورهای دیگر را وادار کند که درک آمریکا از دشمنان را بپذیرند و از آنها حمایت کنند.
با این حال، اکنون چین میآید که تمایل خود را برای تجارت با همه کشورهایی که در آن منافع متقابل به دست میآید، اعلام کند. (تایوان یک مسئله بغرنج وپیچیده در حال پیشرفت است.) در تضاد کامل با واشنگتن، پکن خود را قادر به مقابله با انواع کشورهای متخاصم می بیند. چین با ایران و اسرائیل و رهبران فلسطینی و همچنین با عربستان سعودی و یمن متخاصم گفتگو می کند.
در مقابل، تعداد کشورهایی که ایالات متحده نمی تواند به طور جدی با آنها تعامل داشته باشد، روز به روز بیشتر می شود: با کوبا، ایران یا حزب سیاسی مهم فلسطینی حماس گفتگو نخواهد کرد. همچنین با دولت های ونزوئلا یا سوریه درگیر نخواهد شد. به نظر می رسد که این یک زخم دیپلماتیک خودساخته است که عملاً مانور دیپلماتیک آمریکا را محدود می کند. در زمانی که روابط ایالات متحده با روسیه و چین در مرز بحران قرار دارد، وزیر امور خارجه آمریکا عملاً هیچ تماس شخصی با همتایان خود در هر یک از کشورها در مدت زمان طولانی حفظ نمی کند.
به نظر میرسد دیپلماتهای ارشد آمریکایی نمیدانند معنا یا هدف دیپلماسی چیست. آنها ممکن است بر این باور باشند که امتناع از صحبت کردن با دیگران یا تهدید دیگران قدرت را به همراه دارد. اما این اهرم را نیز از واشنگتن سلب می کند.
چین از طریق توانایی خود برای عمل بدون آرمان های ایدئولوژیکی که واشنگتن جهان را با آن می بیند، به آن دسترسی پیدا می کند. و این همان چیزی است که چین اکنون در نظارت بر احیای روابط دیپلماتیک بین ایران و عربستان سعودی به آن دست یافته است. با این حال، بهنظر میرسد واشنگتن بهجای استقبال از این مسیر فرعی برای خروج از یک درگیری بزرگ و خطرناک منطقهای، از این آشتی ناامید شده است. (ببینید که چین بعداً در آفریقا چه خواهد کرد.) آیا اینجا مشکلی وجود دارد؟
ممکن است کسی استدلال کند که چین فقط به دنبال سود بردن بدبینانه از نقاط ضعف واشنگتن است. چین هیچ نگرانی برای ارزشهای حقوق بشر و دموکراسی که واشنگتن ادعا میکند از آن حمایت میکند ندارد. می توان توجه داشت که آمریکا به دلیل ریاکاری خود در حمایت انتخابی از دموکراسی و حقوق بشر بدنام است و از این ارزش ها به عنوان سلاحی علیه دشمنان خود استفاده می کند.چیزی که هرگز به عنوان هدیه ای به دوستان داده نمی شود.
اگر ایالات متحده ناگهان تصمیم بگیرد سیاستی مشابه سیاست دهه گذشته ترکیه اتخاذ کند که شامل ایده تقسیم ناپذیری امنیت نیز می شود، چه اتفاقی می افتد؟ یعنی هیچ امنیت واقعی منطقه ای وجود ندارد مگر اینکه همه بازیگران منطقه احساس امنیت کنند؟ (به اوکراین فکر کنید.) یا سیاست های عملگرایانه امروز چین را اتخاذ کنید؟ آیا به جای اعمال تحریمهای بیاثر بیپایان بر کسانی که دوست نداریم – و حتی، در مورد کشورهای دوستی که در اجرای تحریمهای ما در خارج از کشور ناکام هستند، انعطافپذیری زیادی کسب نمیکنیم؟
این بدان معنا نیست که سیاست خارجی ترکیه یا چین ایده آل است. به عنوان مثال، دلایل زیادی وجود دارد که می توان از برخی از سیاست های سنگین تر چین در دریای چین جنوبی انتقاد کرد. با این حال، به طور کلی، چین اولویت های اصلی خود را بر روی توسعه اقتصادی و کاهش درگیری ها قرار می دهد – پیام هایی که به طور موثر در جنوب جهانی طنین انداز می شوند.
اینها زمانی ایدهآلهای آمریکایی بودند تا اینکه اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد و در آن زمان واشنگتن با ایده «تنها ابرقدرت جهان» سرخورده شد. از آن زمان، واشنگتن وسواس زیادی به انجام هر کاری برای حفظ این وضعیت داشت – حتی با تغییر جهان. بنابراین آنچه را که فقط می توان به عنوان یک دیدگاه ژئوپلیتیکی اساسا منفی توصیف کرد، پذیرفته است: کاری را که برای جلوگیری از نفوذ چین و روسیه در جهان لازم است انجام دهید، در تلاشی مذبوحانه برای اثبات اینکه ما هنوز هم میتوانیم به آن ضربه بزنیم. در مقابل، به نظر میرسد چین، علیرغم همه ایراداتش، اکنون در حال یافتن زمینه مناسبی برای بازی به عنوان یک دیپلمات جهانی عملگراتر و غیرایدئولوژیک است. آیا این نباید باعث بازنگری عمیق در واشنگتن شود؟
*منبع: کوئینسی / ترجمه: ابوالفضل خدائی
311311