سینماسینما، شادی حاجی مشهدی
فیلمساز با دیدن عکسی از مراسم ازدواج دو کودک، دگرگون میشود و تصمیم میگیرد معضل «کودکهمسری» را با قصه ازدواج زودهنگام دو نوجوان جنوبی به تصویر بکشد. نتیجه این نگرانی و دغدغهمندی، به ساخت یک فیلم اجتماعی و مستندگونه منجر میشود که همچون «والدرما»، تجربه پیشین عباس امینی در مقام کارگردان، باز هم درک و احساس مخاطب را در رویارویی با مشکلات مربوط به کودکان و نوجوانان به چالش بکشد.
چرا طرح این مشکل به عنوان یک ناهنجاری اجتماعی، برای فیلمساز و مخاطبانش، باید اهمیت داشته باشد؟ بر اساس آمار رسمی اعلامشده در کشورمان، ۱۷ درصد از ازدواجها، مربوط به ازدواج دختران زیر ۱۸ سال بوده و همچنین از سال ۹۴ بیش از پنج درصد ازدواجها در سنین کمتر از ۱۵ سالگی ثبت شدهاند؛ این در حالی است که این آمار تنها آمار ازدواجهای ثبتشده در دوران کودکی است. اگرچه برخی نمایندگان ملت در مجلس شورای اسلامی با ارائه لوایحی برای اصلاح قوانین موجود و بالا بردن سن ازدواج کودکان در کشور تلاش میکنند، اما با حیرت و تاسف باید گفت قانون صریحی درباره ازدواج کودکان وجود دارد که بر طبق ماده ۱۰۴۱ آن: «نکاح دختر را قبل از رسیدن به ۱۳ سال و پسر را قبل از ۱۵سال، با اذن ولی و با تشخیص دادگاه منوط به رعایت مصلحت کودک، مجاز میداند.»
دور از واقعیت نیست اگر نمونههای اندکی از فیلمهای سینمایی را به یاد بیاوریم که مستقیم و آشکار به این سوژه پرداخته باشند و شاید این نخستین تجربه جدی یک فیلمساز برای انعکاس تصویر ناخوشایند مفهوم «کودکهمسری» به عنوان یکصد هنجار در سینمای اجتماعی ما باشد.
در پی این حساسیت و دغدغهمندی، عباس امینی اینبار جزیره هرمز را، با آن خاکِ سرخ و آبهای فیروزهایاش زیر پا میگذارد تا به دنبال کودکیهای فراموششده فرزندان خاموش و بیدفاعی باشد که با ازدواج زودهنگامشان، به جای شادمانه زیستن و تحصیل کردن، بار سنگین امرار معاش و مسئولیت خانواده را به دوش کشیدهاند.
تبعاتِ تلخِ این کودکیِ سوخته، انحراف و نابودی بخش وسیعی از زندگی طبیعی و سالم این نوجوانان و وابستگان آنهاست، که بهویژه در جوامعی با ساختار قومی، قبیلهای و عشیرهای که عمدتا در شرایط اقتصادی پایینی به سر میبرند، ملموستر است. این پیامدها که از خشونت، خیانت، طلاق رسمی و عاطفی، همسرکشی و افسردگی گرفته تا آمار بالای سقط جنین، خودسوزی و خودکشی را شامل میشوند، دورنمایی مبهم از تبعات منفی ازدواج زودهنگام کودکان در یک جامعه نابالغ به شمار میروند که بیش از همه آسیب و فروپاشی بنیان خانواده را به دنبال دارند.
در فیلم امینی، هندی دخترکِ دانشآموز، سیهچرده و نحیف ۱۳ سالهای است که با هرمز، پسرک تازهبالغ ۱۶ ساله و جویای کار در جزیره هرمز، ازدواج میکند. دخترک با قول و قراری که بین بزرگترها ردوبدل شده، بیآنکه خود بخواهد با هرمز که او نیز با آرزوی استخدام متاهلان در کارگاه خاکبرداری جزیره، تن به این ازدواج داده، به مسئولیتهای زندگی بزرگسالانه گره میخورد.
همچون دو روی پیدای هر بحران که از علت شروع شده و به فرجام پیوند میخورد، دنیایی که دوربین فیلمساز به شکلی واقعی آن را ترسیم میکند نیز دو وجه دارد. یک سو مرز باریکی است که هویت کودکانه و سرخوشانه این دو نوجوان را به گودالی از بزرگسالی تاریک و زودهنگام سوق داده و دیگری ترس از آیندهای نامعلوم است که برای هر دو، با تعریف جدیدی از زناشویی و امرار معاش پررنگتر میشود.
در این میان، گزارههای فیلم، اطلاعات چندانی را برای شخصیتپردازی دقیق و درست از این دو قهرمان در اختیار مخاطب نمیگذارد و فیلمساز به چیدمان عناصر روایی با یک پیشآگاهی درونی اکتفا کرده و با همراهی مستندوارِ دوربین به جهان این دو نفر نزدیک میشود. مثلا نمیدانیم چه بر سر بقیه اقوام نزدیک هندی و هرمز آمده، یا در گذشته و پیش از شروع این زندگیِ مشترک، جنس روابط بین فردی و مشکلات این آدمها در چه حد و چگونه بوده. به نظر میرسد فیلمساز آگاهانه از این بازآفرینی پرهیز کرده است و در عمل، بر اهمیت صورت مسئله و تمرکز بر کنشمندی این دو کودک در نقطه مواجهه و پس از آن تکیه دارد و این تاثیرپذیری را بیش از پیش با مختصات جغرافیا و فرهنگ مردمان این جزیره رنگین و محروم، پیوند میزند.
هرمز و هندی، هر دو در درون، روحیاتی کودکانه دارند، هر دو سرخوشاند و هنوز راه و رسمِ معیوب و مرموز زندگی را نیاموختهاند. صدای فریادهای کودکانهشان هنوز هم در آببازی کنار ساحل دریا و رجزخوانیهای آوازیشان به گوش میرسد و سایه این بلوغ ناخواسته و زودرس نیز در چهرههای آفتابسوخته و رنجکشیدهشان پیداست.
هندی مدرسه را دوست دارد و با وجود تاهل، میخواهد به درس خواندن ادامه دهد، اما یاریرسان مادری بیوه و تنهاست. یک جفت گوشواره طلایی تنها تحفهای است که دستهای خالی هرمز میتواند به او هدیه کند؛ دارایی کوچک و نامانایی، که خیلی زود برای پرداخت هزینههای تعمیر موتورِ هرمز از دست هندی میرود…
هرمز جوانک یکدنده و کمحرفی است که بهسختی نشانههایی از رویش اولین موهای مردانه را بر صورت کودکانهاش میتوان دید. مگر جهانِ دلخواهِ یک مردِ جوان و بیکارِ اهل یک جزیره کوچک جنوبی، پس از یک ازدواج اجباری، چه میتواند باشد؟ داشتن یک خانه، یک شغل، یک موتور تندروی نو و همراهی با یک همسر و داشتن فرزندانی سالم برای روزهای آرامش…
اما چهره کثیف و بیرحم فقر و بسیار پیش از آن، جبر و جهل، همه این تصویر زیبا را در چنین تابلویی، نومیدانه، محو و خدشهدار میکند. در این میان، خوشبختیهای کوچکی مثل بازی با موجهای دریا، همسفره شدن و خوابیدن زیر آسمان پرستاره جزیره، تنها چیزهایی است که از ردپای کمرمق ِقلمموی رنگین ِشادمانی، بر تاروپود گسسته این بوم، نقش میبندد.
انتخاب آگاهانه لوکیشن فیلم نیز در راستای آسیبشناسی پدیده «کودکهمسری» است. چونان که مطالعات جامعهشناسانه و فرهنگی نشان میدهند، در بافت عشایری و سنتی مناطق مرزی، بهخصوص غرب و جنوب کشور، ازدواج کودکان شایعتر است. دلیل اصلی این مسئله نیز علاوه بر مشکلات اقتصادی، باورها و سنتهای غالب فرهنگی و وحشت از تابوشکنیهاست. بهطوریکه انتخاب شرایط دلخواه را برای کسب استقلال مالی در جوانان و جدایی از خانوادهها را در این مناطق تحت تاثیر قرار داده است.
گاهی این بده بستانهای فرهنگی آنقدر محکم و ریشه دارند، که در برخی عشایر، اعتقاد راسخی بر ازدواج زودهنگام دختران، بر اساس شرایط عشیره، وجود دارد و چون قوانین داخلی این مردمان نیز برایشان محترم است، طبیعتا عدم تبعیت از آنها میتواند پیامدهای ناگواری در پی داشته باشد. قتلهای ناموسی، خودکشی و طرد شدن از خانواده، ابتلا به انواع بیماریهای روحی – روانی یا جسمی، از تبعات ناگوار دیگری است که عدم رعایت قوانین عشیره توسط دختران و پسران، در پی دارد که در بسیاری از نمونههای سینمایی، مانند «عروس آتش» اثر خسرو سینایی نیز به آن پرداخته شده است.
در فیلم «هندی و هرمز»، فیلمساز اغلب با نماهای لانگ شات و ایستا، چشماندازهای کلی را در وجه استنادیاش به تصویر میکشد و در مقابل، در نماهایی سیال و متحرک، با دوربین روی دست، مرزهای نزدیکی به جهانِ شخصیتها و حوادث را جابهجا میکند.
در این همسفری و در القای لحن رئالیستی فیلم، نابازیگران بومی موثر عمل میکنند. اما همانقدر که فیلم در ارائه تصویری باورپذیر و مستند از شخصیتهایش با استفاده از این نابازیگران موفق است، در آسانسازی و درک دیالوگها به گویش محلی نیز تا حد زیادی ضعف دارد!
زبان و لهجه هرمزی اگرچه برای شخص فیلمساز و بازیگران بومی، آشنا و قابل فهم به نظر میرسد، اما حتی با وجود زیرنویس انگلیسی در نسخه نمایش دادهشده، به دلیل سرعتِ اَدای هِجاها و آواها و عدم تشخیص کلمات آشنا در این زبان، انتقال مفاهیم به مخاطب و وضوح گفتوگوها کم شده و درک دیالوگهای لحظهای و جاری بین بازیگران را برای مخاطب دچار ابهام میکند.
در کنار قاببندیهای سرخفام و نیلگون از جزیره هرمز که دیگر بار جذابیتهای این مکان جادویی را برای تماشاگر تداعی میکنند، به واقع، این درک بصری مخاطب و تاثیرپذیری از لحن کلی قصه است که به نجات فیلم میآید و القای ساختار واقعگرایانه آن را حتی در لحظات دراماتیک و پرگفتوگو، در شکل و فضای فعلی ممکن میسازد.
گرههایی که یک به یک برای قهرمانان اصلی، ناگشوده باقی میمانند، درنهایت به فاجعه بزرگ و تلختری میانجامد که برای مخاطب دور از انتظار نیست. هندی ناخواسته باردار میشود و بهناچار مدرسه را رها میکند. هرمز اما نومیدانه دست به هر کاری میزند تا از مردابِ رکود و فقر نجات یابد و بر قول و قرارش با قاچاقچیها، پایبند بماند. اما سرنوشت رودرروی او قرار میگیرد و عاقبت، سرخی خاک جزیره با خونِ سرخِ او در هم میآمیزند…
فرجامِ تلخ و غمگنانه این قصه، سیلی دردآوری است بر وجدان آگاه جامعه و آینهای است حقیقتنما که در برابر چشمان مخاطب قرار میگیرد. بسیار خوشبینانه و امیدوارکننده است اگر بتوانیم با ساخت چنین آثاری و با تکیه بر نیروی خِرَد جمعی در تحققِ اهدافی روشنگرانه و بلندمدت، تلاش کنیم. شاید هر نجوای ما آن صدایی باشد که از گلوی پردردِ هندیها و هرمزها در سراسر جهان به گوش خواهید رسید…
منبع: ماهنامه هنروتجربه