خورشید فیلم طبقه است. فیلم آدم‌ها، بچه‌ها، شهر، خیابان‌ها، بیمارستان، بچه‌ها، مترو، دست‌فروش‌ها، از دست‌دادن‌ها، بچه‌ها. بله، خورشید بیشتر از همه، فیلم بچه‌هاست. فیلم تقلای طبقه‌ای که هنوز بزرگ نشده، فرسوده‌اند. روایتی که بدون بزرگ‌نماییِ یک اتفاق یا دوره‌ای، داستان طبقه‌ای را تعریف می‌کند. شاید برای همین است که توی ذوق نمی‌زند. ترحم نمی‌گیرد.

مجید مجیدی بعد از بلندپروازی‌های سالیان اخیر که به پروژه‌ی میلیون دلاری محمد (ص) و فیلم‌سازی در هند با عوامل غیرایرانی ختم شد، فیلم‌هایی در حال‌وهوایی متفاوت از آثاری که او را به جایگاه امروزش رسانده بود، حالا باز به خودش بازگشته. به آن تردی و لطافت سکانس‌هایی که وقت تماشا بی‌هوا می‌بینی بغضی گلویت را چسبیده و باید کمی روی صندلی جابه‌جا شوی تا پای سرنوشت آن کاراکتر، مثل همه، زار نزنی. بچه‌های این فیلم کودکان کاری هستند که خودشان را خیلی درست‌تر از خودشان بازی کرده‌اند. سرد و تلخ اما همچنان امیدوار و مصمم.

بچه‌های فیلم‌های مجیدی از «بچه‌های آسمان» تا دخترک فیلم «باران» تا این بچه‌های «خورشید» همه به شکل باورپذیری خودشان هستند. آن‌ها قلدری و بی‌کسی را همان اندازه بلدند که مهربانی و مراقبت را. بچه‌های بدسرپرستی که خیلی زود آموخته‌اند باید هم از خودشان مراقبت کنند و هم از برادر خواهر کوچک‌تر- بزرگ‌تر و حتا گاهی از والدین‌شان. بچه‌هایی که باید پول دربیاورند. از هر راهی که بلد هستند باید پول دربیاورند.

اما این‌که «خورشید» بازتاب یک طبقه است، با این‌که فیلم خوبی از کار درآمده باشد، دو اتفاق مجزاست. در روایت منطبق با واقعیت داستان‌هایی این چنینی، چیزی که توی ذوق می‌زند و فیلم را به ورطه باورناپذیری می‌برد اغراق و فریاد زدن است. مجیدی فریاد نمی‌زند. داستان تعریف می‌کند. او داستان طبقه‌ای را می‌گوید که زیر پوست شهر بی‌صدا برای زندگی‌شان می‌جنگند.

لحظه‌ی محبوب من؟ سکانس بالارفتن بچه‌ها از دیوار مدرسه به دستور مدیر. کاری که تا آن جای فیلم در مذمتش بسیار سخن رفته بود اما وقتی پای مقابله با سرمایه‌داری وسط می‌آید طبقه فرهنگی به آن طبقه‌ی فرودست خودش نیاز پیدا می‌کند. کودکان کار که خیلی‌شان تا ته خط رفته‌اند با پدرانی معتاد و مادرانی که شاید در بیمارستان بستری باشند، با توان تحمل بالایی که دارند، خیلی کارها را انجام می‌دهند. بچه‌ها و مسئولان مدرسه پشت در مانده‌اند و وقتی مدیر می‌بیند حرف زدن جواب نمی‌دهد، به بچه‌ها می‌گوید دیوار را بالا بروند. تصویر غریبی‌ست. کیف‌هایی که به هوا پرتاب می‌شود و دیوار و نرده‌هایی که مملو از بچه‌هاست. بچه‌هایی که اگرچه اسم‌شان بچه کار است اما شادی را دوست دارند، ورزش می‌کنند و استعداد درخشان دارند اما تنها گناه‌شان این است که محکوم طبقه‌اند.

منبع: ایران

hotnews • دسته‌بندی نشده • 5 سال پیش • dahio.com • 28

برچسب‌ها

, ,



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها