چشمه فیلمی است بسیار فلسفی و عمیق، فیلمی در مورد آفرینش و جاویدان بودن انسان و تقابل او با مرگ. چشمه در نگاه کلی از سه اپیزود تشکیل شده است. اپیزود نخست مردی (هیو جکمن) را نشان میدهد که در قرون وسطی زندگی میکند و به دستور ملکه ی خویش به دنبال درخت زندگی میگردد، اپیزود دوم دوباره همان مرد را نشان داده که در داخل یک حباب همراه با یک درخت در آسمان، به صورت معلقوار به سوی بالا در حال حرکت است. و در اپیزود سوم یک پزشک و محقق بنام تامی، دیوانهوار به دنبال درمان تومور همسرش گشته و با مرگ مبارزه میکند.
اپیزود اول سلحشوری را به تصویر میکشد که به فرمان ملکهی سرزمینش برای یافتن درخت زندگی و مایع جاویدان رهسپار سفری دور میشود. ملکه که کشورش توسط داروقهی انجا مورد کودتا قرار گرفته به دنبال جاودانگی میگردد. او به سلحشور میگوید تو باید به دنبال درخت زندگی بروی و از شیرهی آن برای من بیاوری (شیرهی درخت خاصیت جاودانگی دارد). در دو اپیزود، درخت اسرار آمیز حضور دارد ولی در اپیزود اول درخت همان درختی است که بنا بر سه دین ابراهیمی (اسلام, یهود و مسیح) آدم و حوا از آن سیب خوردند و همین امر باعث اخراج آن دو از بهشت توسط خداوند شد. ولی در آیین یهود و مسیح آمده که در بهشت دو درخت وجود داشت که یکی درخت علم و دانش و دیگری درخت زندگی و بخشیدن عمر جاویدان. به روایتی آدم و حوا از درخت علم و دانش سیب خوردند و درخت دوم (زندگی) پس از طرد شدگی آن دو نا پدید شد و در معبد (هرم) اسرارآمیزی لامکان گردید.
ملکه به سلحشور یک حلقه (همان حلقهای است که تامی در اتاق جراحی گم میکند) میدهد و به او سفارش نموده که وقتی وارد باغ بهشت شدی این را دستت کن و از تنهی درخت مقداری شیره برایم به ارمغان بیاور تا من هم برایت نقش حوا را بازی کنم. همین وعده او را ترغیب میکند که به دنبال درخت به سرزمین مایانها که از درخت حفاظت میکنند رهسپار شود. او به همراه چند سرباز و یک کشیش از سرزمینش اسپانیا به دیار قبیلهی وحشی مایانها (که در اپیزود سوم پی میبریم که آن سرزمین گواتمالا در آمریکای مرکزی است) میرود. در سرزمین مایانها محل قرار گیری معبد اسرار آمیز نا معلوم است ولی کشیش در یک شب به طور اتفاقی و مرموزی به وسیلهی یک خنجر (که ان را از مشاور ملکه گرفته بودند) معبد را مییابد. پس از اطلاع سلحشور او به آنجا یورش برده ولی پس از کشته شدن افرادش توسط مایانها دستگیر شده و به زور به بالای هرم (معبد) میرود. در آنجا نگهبان و خادم درخت که بنا به تعریف تورات کروبیان نام دارند، در لحظهی ورود به باغ به او حمله کرده و به قصد کشت با مشعلش به سرش ضربه میزند. تا اینجا داستان به روایت همسر تامی بود و او از تامی قبل از مرگش درخواست میکند که داستانش را تکمیل نماید. این سئوال برای بیننده پیش میآید که چرا سلحشور و ملکه خود تامی و ایز (همسرش) هستند؟ پاسخ این است که اپیزود نخست فیلم، به کل جزوء تصورات تامی در حال مطالعهی داستان همسرش میباشد و به همین دلیل خود را به جای سلحشور و ایز را به جای ملکه فرض کرده است. (حالا ادامهی روایت از دید تامی) بعد از اینکه سلحشور به ورودی باغ رسید نگهبان جلویش زانو میزند و میگوید: ((ببخشید جد بزرگ، نمیدانستم شمایید، ما باید جاودانه باشیم و خونمان زمین را تغذیه کند)) و او گردن نگهبان را با همان خنجر میبرد و وارد باغ (به تعبیر آیین یهود باغ عدن) گردیده و حلقه را هم دستش میکند. درخت افسانهای از دید مایانها آن درخت گفته شدهی ادیان ابراهیمی نیست که آدم و حوا از آن سیب خوردند، بلکه به عقیدهی آنها جد بزرگ (به نوعی آدم) خود را فدا کرد و درخت زندگی از کالبد جسمش رشد یافت. سلحشور از شیرهی درخت دیوانهوار تناول کرده و بعد از دقیقهای شاخ و برگ گیاهان از جوارحش بیرون میزنند و به سرعت او را تبدیل به یک چمنزار میکنند.
در اپیزود دوم درخت داخل حباب، نماد عشق، همسر و زندگی تامی است. در حقیقت شخص داخل حباب وجود کلی و شکل کمال یافتهی تامی میباشد. همین طور میبینیم میان اتفاقات اپیزود دوم و سوم رابطه وجود دارد. در اینجا تامی با درخت (همسرش) به سمت شیبالبا ستارهی افسانهای مایانها میرود. شیبالبا به عقیدهی مایانها پس از تبدیل شدن جسم جد بزرگ به درخت، سر او را فرزندانش در آسمان گرفتند و آن سر به ملکوت رفت و شیبالبا را ساخت. این ستاره بعد از نابودی، یک ستارهی دیگری را به وجود میآورد. تامی به این خیال است که اگر به شیبالبا رود میتواند همسرش را دوباره متولد کند و در اپیزود سوم خود تامی واقعی را میبینیم که دیوانهوار به دنبال درمان بیماری همسرش میگردد. او بعد از مطالعه داستان چشمه به روایت همسرش، به فکر پیدا کردن درخت زندگی میافتد و بعد از بدست آوردن قطعهای کوچک از درخت، آن را بر یک میمون آزمایش نموده و تومور او به شکل عجیبی برطرف میشود. ولی تامی نمیتواند دیگر این درمان را روی همسرش امتحان کند چون ایزی قبل از کشف علاج میمیرد. وقتی ایزی میمیرد در حباب هم مشاهده میکنیم که درخت خشک و بی روح گشته است. ولی تامی به شیبالبا امیدوار است. پس از رسیدن حباب به شیبالبا تامی تبدیل به نوری روشن میشود و تمام بدن و روحش را فرا میگیرد که این کنایه از به کمال رسیدن تامی درشیبالیباست………
چشمه از آن دسته از آثار فلسفی و هستی شناسانهای میباشد که پس از چندینبار دیدن آن باز هم گرهها و نمادگراییهای آرنوفسکی تمام و کمال قابل فهم نیست. چشمه همان نوع روایی فیلمهای دیگر آرنوفسکی را دارد. روایتی از قهرمانان تنها و منزوی که در ورطهی تنهایی خود به چالشهایی عمیق و گاه فرا انسانی گرفتارند و در پایان اصولآ در این چالش غرق میشوند و یا در اوج تنهایی، بیشتر سقوط میکنند. چشمه از آن قسم فیلمهایی است که از یک مشکل درون انسانی تبدیل به یک چالش فلسفی – ماورائی میگردد. چالش پیدایش هستی از نخست جزوء چالشهای انسانی بوده و نظریههایی در مورد آن به ثبت رسیده، از بیگ بنگ گرفته تا نظریهی داروین و تعاریف ادیان. تامی از آن دسته افرادی میباشد که به دنبال نامیرایی و عمری جاویدان است و حاضر به پذیرش مرگ و بیماریهای تمام کننده عمر انسان نیست. او برای حفظ جان همسرش دست به هر آزمایش و عملی میزند و نمیخواهد قبول کند که ایز در حال مرگ است. این را زمانی میشود درک کرد که در پایان فیلم حتی پس از مرگ ایز میگوید ((مرگ یک بیماری است و علاجی دارد)). او در کاوشهای خود و با صحبتها و رفتار همسرش به نوعی حالت خلصه (اپیزود دوم) و در پایان به کمال عرفانی خود میرسد. درخت در این فیلم نماد همراه و نامیرا بودن ذات و روح آدمی است. انسانی که با وجودی پاک و نور خدایی میتواند همچون جد بزرگ (بنا به عقیده مایانها) به جمال شکوه و تبدیل شدن به نور حقیقت و الهی رسد و یا همانند انسانی دیگر (اپیزود اول) با رویای جاویدان بودن و جاهطلبی، نیستی و عدم را انتخاب نماید. چشمه فیلمی در ورای حقیقت هستی و ذات انسانی تعریف میشود، انسانی که به دنبال کشف راز کائنات است و نیستی را نمیپذیرد. این فیلم، فوق آلعاده نمادگراست و باید آن را چندین بار از دیدهای مختلف مورد تحلیل و موشکافی فلسفی قرار داد. از آن گذشته موسیقی شاهکار کلینت منسل در تبدیل این فیلم به فضایی رازآمیز و پیچیده تآثیر به سزایی داشته است. اما از منظر ایدئولوژیک، چشمه سر ریز از مفاهیم علوم کابالا است. کابالا عرفان ماتریالیستی – ماورایی دین یهود است. از آنجا که آرنوفسکی ریشه ی یهودی دارد، میتوان بارقههایی از تفکر عرفان یهود را در آثارش دید. البته در جاهایی با نگاهی انتقادی (مانند فیلم پی). در فلسفهی کابالا، انسان ذات گسترده و لاینفکی از وجود بینهایت خدا دارد و در این بین رسیدن به انسان – خدایی و جاودانه بودن کالبد بشر، در این عرفان پیچیده، یکی از مولفههای مهم آن است. تامی داخل حباب که به سمت عرش در حال حرکت میباشد میتواند کنایهای به آدام کادمون کابالایستها باشد. آدام کادمون از آدم اولیه جداست و میتوان آن را تکامل فرضی انسان در عرش و رسیدن به خدا دانست. با اینکه در مورد علوم کابالا مفاهیم بسیار پیچیده عنوان شده و در بسیاری از امور هنوز به طور کامل تفکر این فرقه به درستی بیان نشده است، اما وجود درخت زندگی و تلاش تامی برای دست یابی به آن و نمادهای اهرام ثلاثه که ریشه در تفکرات کابالای کهن دارد و یا شکل حباب که یک دایره به عنوان المانی از یک سیفروت (دایرههایی که کابالایستها برای شکل درخت زندگی به کار میبرند) است، بسیار در فیلم مشهود است.
اصولآ آرنوفسکی علاقهی وافری به کنکاشت شخصیت فطری آدمی و جایگاه او در نظام هستی دارد. این را میتوان در پی، کشتی گیر، چشمه و قوی سیاه دید. سبک آرنوفسکی نگاهی نیمه کوبریکی و نیمه برگمانی به زندگی دارد و یک بحران درونی را به چالش میکشد. ولی متآسفانه فیلم چشمه مورد تجلیل تماشاگران قرار نگرفت و با شکست بزرگی مواجه شد. این اثر فلسفی و بسیار عمیق در سینمای آمریکا به هیچ وجه جدی به نظر نیامد و مانند فیلم درخت زندگی(ترنس مالیک) مورد بیتفاوتی قرار گرفت. امروزه سینمای معناگرای اروپا هم بعد از بزرگانش از قبیل: برگمان، آنتونیونی، تارکوفسکی، کیشلوفسکی، فلینی، گدار، بونوئل و دیگر غولهای سینمایش، گویی به چالش مفرط و بنبست رسیده است. دیگر مانند دهههای۶۰،۵۰ ،۷۰ و حتی۸۰ شاهکارهای سینمایی در اروپا و حتی هالیوود هم نمیبینیم. دیگر این قبیل فیلمها بینندگان خاص و بسیار کمی را در سینماها دارند و مورد بیرحمی و طرد شدگی قرار میگیرند. ولی آرنوفسکی با این همه بیتفاوتی مخصوصآ درفیلم زیبای چشمه باز هم به سبک خود ادامه میدهد. بدون شک آرنوفسکی، نولان، پل توماس اندرسن و چند سینماگر جوان دیگر در هالیوود امروز، راه روانشناسی و اندیشهگرا بودن در هنر سینما را دنبال میکنند و علاقهمندان خود را دارند…….
پ. خلیل زاده
شاید مقاله های دیگر وب سایت روژان :را هم دوست داشته باشید