از یک جایی دیگر نگفتم. از ده دوازده سال پیش. فقط نوشتم سالی یک بار. زیر هر سؤال. که غلطش چه بوده و درستش چه می­شود و چه کار کند بچّه مردم و اصلاً می‌تواند کاری کند یا نه.

چهارصد تا پیام داده‌­اند همکارها این چند روز، که چهار تاش را هم نمی­‌شود خواند پیش خانواده! تازه این­ها دغدغه دارند واقعاً. چه کار کردی که صدای ساکت­ها، صدای خسته­‌ها، صدای بی­‌جان­ها، صدای بی­‌تفاوت­ها، صدای عافیت‌­طلب­ها را هم درآوردی؟ چه کار کردی؟ فکر کن. چند دقیقه از پشت «اسیری لاهیجی۱» بیرون بیا. فکر کن!

عکسش را لااقل! /سؤال از کسی که نمی‌شناسی.

جانداری­ست از تیره انسان‌سانان. دست دارد. پا دارد. روی پاهایش راه می‌رود. درس می‌تواند بخواند. حرف می‌تواند بزند. کلّی حرف دارد اصلاً برای خودش. در زندگی. در روش زندگی کردن. یک جاندار زنده «بدیع» است. بدیعِ واقعی­‌ها! نه بدیعِ تخیّلی، مثل سؤال واژه که می‌دهی. گفتم این‌ها را بگویم آشنا بشوی قدری با دانش‌آموز. عکسش را باید دیده باشی لااقل. توی مجلّه‌ای چیزی. مجلّه می‌خوانی؟

عزیزی که «سلامِ» ما را در مقاله «ادیت» می­‌کند، معلّم است. دوستی که جزوه‌­ها را «پرینت» می­گیرد، کلاس دارد. این نازنین که آزمون کلاسی­ام را دارد توزیع می­کند، دانش‌­آموز دیده، درس داده. شما کنکور طرح می­کنی، کتاب نداری؟

شده؟/ یک جایی همان نزدیک

یعنی به عدد هم رحم نمی‌کنی. به باور. به فرهنگ. «هفت» را که هزارها سال است مقدّس است برای بشریّت، لجن پاشیدی توی صورتش. مثلاً همان‌جا که نشسته‌ای این کارها را می‌کنی، خوشت می‌آید بپرسند: «این فلاسک چای»، بگو خب! «باجناقِ فروشنده‌اش، که فامیلشان هم نمی‌شود»، بگو خب! «بعد، ننه­جانِ آن باجناق، که لالایی می‌خوانده برایش زمانِ میرپنج»، بگو خب! «حالا آن لالایی، شاعرش که بوده؟! چند سالش بوده؟ چرا لالایی گفته؟ چرا این­طوری‌اش را گفته؟ اصلاً اگر منظوری نداشته و ریگی به کفشش نبوده، چرا برای «ننه­جان‌ها» لالایی سروده و مثلاً برای «آقاجان‌ها» نسروده؟ هان؟!» خوشت می‌آید؟ نکن!

یا: همان­جا که نشسته‌ای این چیزها را درمی‌کنی، کنار همین کتاب نظام قدیم که سؤال نظام جدید از توش درمی‌آوری، بپرسند: «چند»؟ بگویی: «چی چند»؟ بپرسند: «گزینه چند»؟ بگویی: «خب چه سؤالی؟ از کدام منبع؟ درباره چی؟ چه­قدر وقت دارم؟ کوش اصلاً سؤال»؟ بگویند: «وقت تمام شد، سوختی!» خوشت می‌آید؟ نکن!

یا: یک ‌جایی همان نزدیک، که دین و زندگی طرح می‌کنند استادان عزیز – شما هنوز می‌گویید «فرهنگ و معارف» – شده وقت‌های استراحت، سری بزنی کتاب‌هاشان را ورق بزنی، چیزی چشمت بخورد درباره قبر، قیامت، سؤال، جواب؟ شده؟ نشده؟ خب هیچ. بکن. ادامه بده.

پای کوه بلند /اِذا سَرَقتَ فَاسرق الدُّرَّه!

خوب است آدم، اصل داشته باشد. در هر کاری. هر کار. بدترین کار اصلاً. طرّاحی ادبیّات کنکور اصلاً. یک«آخر»ی داشته باشد آدم. یک چیزی آن تهِ تهِ وجودش، که از آن دیگر آن­طرف‌تر نرود. یکی این. یکی هم این­ که: تا همان جا را هم آدم هر کار می‌کند، قبول کند که «من» بودم. «من» این کار را کردم! من اینم اصلاً! یکی هم این.

یکی هم این که: کار کوچک نکند آدم. حالا شما ادبیّات نخوانده‌ای، همکاران می‌دانند چه می‌گویم: یک مَثَلی دارد عرب، می‌گوید: «دزدی هم می‌خواهی کنی، مروارید بدزد!» دُرّ یتیم! آفتابه ندزد مثلاً! پدربزرگم می‌فرمود که پدرم می‌گفت به من، که: «بابا جان، یک وقت، خاک هم خواستی سرت کنی خدای نکرده، برو پای کوه بلند!» معنی داردها! خیلی معنی دارد. گیر نکنی توی «دزدی» و «خاک». معنی کنم که نگویی نفهمیدم. می‌گوید ارزش قائل باش برای خودت. هر کاری را نکن. هر جایی نرو. خوار نباش. بربخورد به غیرتت که این کارها را بکنی. این حرف‌ها را بشنوی. لااقل بدی هم می‌خواهی بکنی، خوب بدی کن. به جایش بدی کن. این همه آدم. مردی، تبر بگیر دستت، بیفت دنبال طبری­ها. دانش آموز آخر؟! طرّاح کنکور هم گیرم شدی، الهی باز هم بشوی. با وجدانت چه می‌کنی؟ با «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَه» چه می‌کنی؟!

تحلیل آزمون؟/ دست مریزاد!

تحلیل آزمون؟ چه می‌خواهی بشنوی؟ که در بودجه‌بندی، در سبک، در سؤالات غلط، دوجواب، بی‌جواب، بدجواب، خارج از کتاب، خارج از نظام، خارج از همه چیز، در همه‌ این‌ها، ادبیّات کنکور ۹۹ چه کار کرده؟ بشنوی که یک آزمونِ بی‌آبرو بود؟ یک جنگ­جوی مست که شمشیر داده باشند دستش بفرستند وسط بچّه‌های بی‌سلاح؟ نه بینِ بزن­بهادرها تازه؟

خب؟ که چه؟ نتیجه؟ به درد بچّه چه می‌خورد؟ چه فایده دارد وقتی اثر نداشته باشد تحلیل؟ وقتی بچّه حرکت را، دویدن را، پرواز را، شنا را یاد گرفته و خوب هم یاد گرفته و تو از گاز گرفتن می‌پرسی. آدمی­زاد گاز نمی‌گیرد.

راست می‌گویی «درست» بیا تا همین بچّه­‌ها، همین­ها که دو روزِ دیگر می‌خواهی کارنامه بدهی دستشان و ذوق کنی که قبول نشده‌اند، همین­‌ها شرمنده‌ات کنند. متعجّبت کنند. همین کتاب‌های درسی بی‌مایه را درست بپرس، تا ببینی ضعیف‌ترینِ این‌ها (ضعیف به خیال تو)، نازک‌ترینِ این دسته­‌گل‌ها، چه­طور جواب می‌دهند. طوری که یادت بماند.

این که برای «تاریخ ادبیّات» گریه می‌کند، ضعیف نیست. این که «اجزای جمله»‌ات اشکش را درآورده، حقیر نیست. این که «قرابت معنایی»ات انگشت‌های قوی‌اش را شکسته، شکست نخورده. این که ژست مسخره «واژه املا» چشم­هاش را کاسه خون کرده، مریض نیست. این که فکر به «آرایه‌­ها»ی بی‌­معنی‌، نفسش را مسموم کرده، سل ندارد. این که دستش یخ کرده، کف پاش سوزن سوزن می‌شود، پاشنه می‌کشد روی زمین، پنجه فشار می‌دهد، پا می‌لرزاند، لب‌هاش می‌پرند، آب دهان ندارد، چشم‌هاش گرم شده، دیوانه نیست. نامردی امّا، درد دارد. خیانت می‌سوزاند. پریشان می‌کند آدم را. این­طور کرده‌ای که این­طور شده‌اند طفلک‌ها. ویروس آلوده‌شان نکرد، امّا تو کردی. ماسک نفسشان را بند نیاورد، امّا تو آوردی. دست مریزاد. دست مریزاد!

تصویر/ایستاده بالا سرِ سطل زباله

تصویر داوطلب ۹۹، تصویر کسی­ست که ترس را کشته، ویروس را کنار زده، خستگی را به رو نیاورده، همه چیزش را جمع کرده، آمده سرجلسه. آن وقت، سرش را آن­جا بریده­اند.

تصویر داوطلب ۹۹، تصویر جوانی­ست با دستان «استریل» و روی پوشیده، با چشم­های نگرانِ پیدا، ایستاده بالا سرِ سطل زباله، دنبال چیزی می‌گردد، آینده‌ شاید.

پسرِ یقطین/ همیشه و این روزها

در کوفه معروف دنیا آمد. ۱۲۸۰ سال حدوداً، قبل از این‌که تو عزیز را بکشانند در کرونا کنکور بدهی. خانه زندگی‌اش بغداد بود. دنبالش بودند یک مدّت. آن اوایل. دوره مروان. علی و عُبِیدش را برداشت، دست خانمش را گرفت، زد از کوفه بیرون. رفت خدمت امام، مدینه. چیزها دید آن‌جا، و شنید، تا شد این آدم.  به قول اهلش، «عالِم و متکلّم و ثقه و جلیلُ القدر». آبرو پیدا کرد. خیلی. اعتبار داشت پیش امام ششم و هفتم، که جان جهان قربان پر شالشان.

عبّاسی‌ها که پیدا شدند، برگشت کوفه. لیاقت‌ها نشان داد. چیزها دیدند. حرف‌های حسابی. فکرهای جورِ دیگر. کارهای کار. شد صاحب دیوان. شد همه‌کاره. مُهر و انگشتریِ خلافت را هم دادند دستش. نماینده امام بود در دربار هارون! «یا علی» را در دلش می‌گفت. از صبح که دست می‌گذاشت به زانوهاش، تا هر کار. «علی» می‌شنیدند، خونش هدر بود. خودش شنیده بود. از عزیز دلش شنیده بود، که پیامبر فرمود به ابن­عبّاس: «وای بر فرزندان من از فرزندان تو!» ۲

کار، خیلی کرد. برای مظلوم. برای شیعه. برای غیرمسلمان. برای همه. آن هم توی آن تشکیلات. این بود که فرمودند امام کاظم – که درود خدا باد بر ایشان – «وقتی در حج بودم، هیچ کسی در خاطرم نیامد، جز علیّ بن یقطین، که همواره با من بود و از نظرم نرفت تا این که از آن جا رفتم.» ۳

خیلی جای یک نفر خالی‌ست این روزها. همیشه. و این روزها. در تشکیلاتی که کنکور می‌دهد بیرون. جای یک مرد. پسرِ یقطین.

۱. اشاره به سؤال ۷ ادبیّات عمومی انسانی آزمون سراسری ۹۹، که در مورد دو بیت، که موضوعشان در کتاب درسی چیز دیگری ا­ست، نام شاعر را خواسته‌­اند. یکی از آن­ها اسیری لاهیجی است! سؤال ۷ (تاریخ ادبیّات) در گروه­های آزمایشی دیگر هم، وضع مشابهی دارد.

۲. من لایحضره الفقیه، ۱، ۲۵۲

 ۳. رجال کشّی،  ۲، ۷۳۰  

*کارشناس ارشد زبان و ادبیّات فارسی – فعّال حوزه آموزش

hotnewsخبر4 سال پیش • dahio.com • 14

برچسب‌ها



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها