فیلم پیرمرد و تفنگ یکی از آن فیلمهای آرام و باطمئنینه و سرخوش است که تماشایش آدم را وامیدارد بیرون برود و کاری باحال و نشدنی انجام بدهد. رابرتردفورد استاد درآوردن شخصیتهای جذاب وکاریزماتیک است. شخصیتهایی که وادارت میکنند تا پایان داستان و ماجراهاشان بهشان چشم بدوزی و همراهیاشان کنی. شخصیتهایی چون ساندانس کید در «بوچ کسیدی و ساندانس کید» و یا نقش به یادماندنیاش در «نیش»، هردو اثر جرج روی هیل؛ که تماشای چندبارهاشان خستهات نمیکند. شخصیت فارستتاکر یک دزد و کهنهکار قدیمی است که از راه بانکزنی روزگار میگذراند، در وهلهی اول ممکن است به نظر برسد دستبرد زدن او به بانکها برای امرار معاش است، ولی بانک زنی برای فارست چیزی بیشتر از این است. او شیفته هیجان و شور و شوق زندگی است، آدمهای کمی وجود دارند که بدانند از جهان چه میخواهند، و میخواهند که باشند و کجا بروند، اما فارست دقیقا میداند کیست، کجا قرار گرفته و از زندگی چه میخواهد. نفس سرقت برای او تنها یک سرگرمی و ماجراجویی جانانه است. فارست حتی در سرقتهایی که با دو دوست دیگرش انجام میدهد، هرگز سلاح نمیبندد و با کسی به درشتی و بیادبی رفتار نمیکند. ابزار او برای سرقت؛ کت وشلوار، کلاه و لبخندشاش، و تشخص اوست. فارست یک جنتلمن واقعی است، که به یک شناخت و تعادل ظریف از آدمها، زمان حال و دنیایی که در آن زندگی میکند رسیده است. میتوان گفت که فیلم در واقع ستایش از یک دوران و ستایش از یک مرد خوب است. کسی که حتی نمیخواهد صورتش را بپوشاند، جوراب سر بکشد و یا ماسک به چهره بزند. او میخواهد دیده شود، و همچون یک هنرپیشهی جذاب به نظر برسد. بهترین لباسش را میپوشد و پس از سرقت به هیچوجه عجله نمیکند او یک دزد به شدت اجتماعی است. به شکلی که حتی کارکنان بانک هم در آدابدانی و تشخص او سخن میگویند. و حتی شیوهی کار او هم برای پلیس داستان جالب و عجیب است.
سکانسی در فیلم هست که فارست از تمام فرارهای موفقیتآمیزش سخن میگوید، و ما هم شاهد این فرارها همراه با یک موسیقی شاد هستیم. فیلم پیرمرد و تفنگ دربارهی مردی است که طور دیگری زندگی کرده، و به شکل دیگری به جهان نگریسته، و با مفهوم شغل داشتن و کار کردن، و نظام بوروکراسی بیگانه است. برای او زندگی در لحظه مهمترین کار است. شاید این جمله داستایفسکی مصداق شخصیت، و راه و روش فارست باشد: «درک زندگی بالاتر از خود زندگی است، و آگاهی از قوانین خوشی، بالاتر از خود خوشی». فیلم ضربآهنگی آرام و حتی شاعرانه دارد، هیچگونه استرس و اضطرابی در فیلم وجود ندارد، که مخاطب بخواهد نگران سرنوشت شخصیت فارست باشد. شخصیت فارست برای زن داستان، بسیار عجیب و غریب و دور از دسترس است. و این را از نگاههای سیسی اسپیک میشود فهمید.
پیرمرد و تفنگ فیلمی است مفرح که حین تماشایش به بزدلیها و ترسهای زندگیات، و فرصتهای از کف رفته، و محافظهکاریهایت احتمالا لعنت خواهی فرستاد. پیرمرد و اسلحه در دسته فیلمهایی نیست که بشود خیلی دربارهاش نقادی کرد؛ تنها میشود حین تماشای فیلم خود را به لحظات فیلم سپرد و درگیر معناسازی و تحلیلهای آنچنانی نشد. در فیلم شخصیت فارست حتی یکبار هم با اسلحه کسی را تهدید نمیکند. ما اصلا اسلحهی او را نمیبینیم، و تنها لبهی کت و بارانی فارست است که کنار میرود و یکی از خفنترین و بیسرو صداترین، و مودبانهترین سرقتهای تاریخ سینما را رقم میزند. شاید تنها همتای خاص او در عالم سینما، جرج کلونی در «خارج از دید» استیون سودربرگ باشد که بدون سلاح و فقط با یک ساعت، بانکها را میزند. آدمهایی که به شدت کاریزماتیک و به یادماندنی هستند، سرقتهایشان شبیه خرید و چرخزدن در سوپر مارکت محل است. ریتم فیلم در زمان حادثشدن سرقتها به شکلی است که هیچگونه استرس و نگرانی در صحنه وجود ندارد، چون مخاطب قرار است همراه فارست از سلسله اتفاقات بعدی فیلم لذت ببرد. زیر پوست پیر شدهی فارست هنوز یک جوان با انگیزه و کلی هیجان و خودشیفتگی کارآمد وجود دارد.
شاید مقاله های دیگر وب سایت روژان :را هم دوست داشته باشید