ژان پیر ملویل زمانی گفت «اگر چیزی به اسم موج نو وجود داشته باشد، آن قطعا گدار است»، سینمای گدار با موج نوی فرانسه شروع شد، دهه شصت فرانسه جوانهای مجله سینمایی کایه دو سینما قلمهایشان را زمین گذاشتند و دوربین را بدست گرفتند و به تصویر کردن نطریات سینمایی خود پرداختند. گدار در کنار تروفو، ریوت و شابرول و اریک رومر قطبهای اصلی موج نو را تشکیل دادند. با الهام از فیلمهای درجه بی سینمای آمریکا و رمانهای عامهپسند جنایی به پشت دوربین رفتند و هرچه ایدهی کارگردانی در شیوه روایت در ذهن داشتند بکار بستند و سینمای فرانسه را که به سوی مرگ قدم میگذاشت را قویتر از هر سینمای دیگری در جهان کردند. ژان لوک گدار شاید تنها کارگردان «موج نو» باشد که موج نویی باقی ماند و به سیر تجربه کردن در سینما ادامه داد و مانند تروفو اصالت خود را نباخت و شیفتهی سینمای آمریکا و داستانگویی صرف نشد. گدار سینمایش را با داستانگویی شروع کرد، یک جوان عاشق سینما که به ترکیب کردن هرآنچه که دیده بود میپرداخت و به شکل آوانگاردی آن را به قلم خود در میآورد. گدار با سادهگویی شروع کرد، ولی حتی در همان فیلمهای اول گدار هم این داستان نبود که اهمیت داشت بلکه تصویر مهم بود. دستور زبان خود سینما. گدار از متن استفاده میکرد تا تصاویر دیده شوند، روایتی را در داستان دنبال میکرد تا مخاطب بماند و تصاویر را دنبال کند وگرنه متن فیلم اصلا برای گدار ارزشمند نبود و الان هم نیست. ولی رادیکال بودن را نمیتوانست از همان ابتدا آغاز کند، او اول باید مخاطب خود را پیدا میکرد تا بعد ایدئولوژی خود را بتواند به او نشان دهد. پس گدار سینمایش را لطیف آغاز میکند، با داستان و روایتی مشخص (حداقل نسبت به آثار بعدی.) گدار داستان میگفت ولی برای خود گدار این داستانگویی مهم نبود (من هیچوفت یک داستانگو نبودم و نخواهم بود)، مهم این بود که قرار است چگونه و به چه زبانی از سینما آن را تعریف کند، با چه میزانسن و با چه زاویه دوربین و با چه روایتی آن را دنبال کند. گدار داستانهای خیلی سادهای انتخاب میکرد. مانند «از نفس افتاده» که داستان فیلم را میشود در دو خط تعریف کرد. مردی که جنایتی میکند و نامزدش او را دور میزند و آخر سر میمیرد ولی چیزی که باعث شده به این حد «از نفس افتاده» در سینما مهم باشد، انقلابی است که در فیلمبرداری، تدوین و تکنیک به وجود آورد. «شاید از نفس افتاده» نسبت به همان فیلمهای داستان گوی موج نوی گدار (که مربوط به شش سال اول دهه شصت فرانسه میشود) از همه آسانتر روایت میشود و خیلی بین خود و مخاطب فاصله نمیاندازد. اما هرچه جلوتر میرودیم گدار بیشتر در پی این است تا نظریات خود را به عنوان یک منتقد به صورت تصویر در بیاورد به رادیکال بودن، به روایتهای غیرخطی و فاصلهگذاریهای شدید بین مخاطب و اینکه مخاطب احساساتی نشود و فقط تفکر کند میپردازد (فرایند حس اندیشه). کاری که در آلفاویل به شکلی رادیکال به آن دست یافت. گدار کسی بود که فاصلهگذاری برشت که در تئاتر به وجود آمده بود را وارد سینما کرد. از جمله ترفندهایی که برای این فاصلهگذاری استفاده کرد، کاربست و استفاده متفاوت از موسیقی است. به شکلی که، زمانی موسیقی شنیده میشود و با حرکات بازیگر ادامه پیدا میکند و در این موقعیت زمانی که مخاطب دارد احساساتی میشود، گدار با قطع موسیقی و از بین بردن حس تداوم، این احساساتی شدن را از بین میبرد. کاری که گدار سعی میکند انجام دهد این است که ما بدانیم شخصیتهای فیلم شخصیت هستند و مرزی بین فیلم و واقعیت وجود دارد و باید تصویری که در آن میبینیم به جای اینکه در پی آن باشیم تا همذاتپنداری کنیم، به منطق کنشها و تصویری که ارائه میشود توجه کنیم. تصویری که گدار آن را به شدت تکنیکی و کاملاً آوانگارد به نمایش میگذارد. گدار از احساساتی کردن پرهیز میکرد برای همین بازی بازیگرها هرچه قدر تصنعیتر بود او را بیشتر راضی میکرد و برای او مهم نبود که بازیگر چگونه بازی کرده است، تنها چیزی که مهم بود این بود که دوربین بازیگر را درست دنبال کرده باشد و آیا نور به اندازه کافی بوده است و آیا دکوپاژ اجرا شده است یا نه. اصلاً برایش ارزش نداشت بازیگر چگونه دیالوگهایش را ادا میکند. چراکه در فیلم «زندگی برای زیستن» همهی صحنههای فیلم را برداشت اول استفاده کرد و بیشتر از یک برداشت صحنهای را فیلم نگرفت و این کار آنا کارینا (بازیگر فیلم) را سخت میکرد. گدار تصویر را همیشه برتری داده است و گفته است که سینما تصویر است و اگر قرار است نوشته معنایی پیدا کند به وسیله تصویر است. به همین دلیل او فیلمنامه نمینوشت بلکه تنها تجسمی از تصویری که میخواست را روی برگههایی مینوشت.
جدیدترین ساختهی ژان لوک گدار، انقلابیترین کارگردان تاریخ سینما، یک اثر تجربی میخکوبکننده است، شبیه به «تاریخ (های) سینما» ولی با فرم و رویکردی چدیدتر. پیوند زدن تاریخ «سینما» (با بازاندیشی و بازسازی فیلمها و بدل گشتن آثار به ابژه) به تاریخ «سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی/ مذهبی» (با بدل گشتن وقایع به سوژه) برای رسیدن به درک آن چه قرار است آینده را در جهان (این بار در آسیا و سرزمینهای اعراب/ اسلامی) اتفاف بیفتد. اول از همه برای درک فرم و چگونگیِ «کتاب تصویر» باید بر کارنامهی فیلمسازی گدار، مانیفستهای گدار و همینطور به تاریخ سینما و سیاست مسلط باشید. بیشک گدار در طول تاریخ سینما پیشروترین کارگردان روشنفکر سینما بده است، کسی که به تصویر فقط به مثابه صرفا تصویر و به فیلم فقط به مثابه یک فیلم نمیاندیشد بلکه میگوید فیلم باید سنگی باشد که سکوت را میشکند، سینمای گدار در یک کلام و در یک توصیف میگنجد: «فرمی که میاندیشد.» ژان لوک گدار کارنامهی فیلمسازیاش را میتوان به سه بخش تقسیم کرد، دوره اول به فیلمهای اوایل دههی شصتش اطلاق میشود و دورهی دوم که اواخر دههی شصت و دههی هفتاد است، گدار به گروه ژیگا ورتوف پیوست و با اتکا بر تئوری سینما-چشم (سینمایی که سعی دارد فقط و فقط حقیقت را تصویر کند و با تصویر کردن حقیقت به یک فیلم سیاسی بدل گردد و در نتیجه روحیه انقلابی به وجود میآورد که نتیجهاش فروپاشی کاپیتالیسم است)، با این حال گدار در دورهی سوم فیلمسازیاش به درجهی جدیدی از سینما میرسد و به تجربهای نوین و به شدت سرسخت (هم در خلق آن و هم دیدن آن) که در واقع متریال فیلم خود تاریخ (به خصوص خود تاریخ سینما) است و با قدرت مونتاژ و انطباق معنایی متن و تصویر، القای ایدئولوژی هایش به لحن جدیدی میرسد.
گدار اعتقاد دارد که ما نباید فیلم سیاسی بسازیم بلکه باید به گونهای سیاسی فیلم بسازیم و همینطور ما نباید در مورد آن چه دیده میشود فیلم بسازیم بلکه باید در مورد آنچه عیان نیست فیلم بسازیم، در «کتاب تصویر» گدار از خود تصاویری که وجود دارند (نقاشیها، فیلمها، عکسها و کلیپها) و با مونتاژ آن و صدای راوی (صدای خودش) یک داستانی برای شنیدن و دیدن روایت میکند، در بخش «بازسازیها» گدار تصاویر فیلمهای مختلف (مانند جانی گیتار و سرگیجه و فیلمهای خودش) را فونت و رنگشان را عوض میکند، صداها را دگرگون میکند و برشهای مفهمومی میزند و با انطباق کلام و متن آنچه بوده را تغییر میدهد. در این اثر گدار با موسیقی که مثل آثار قبلش تکه تکه و از همگسیخته است، فاصلهی حسی را ایجاد میکند (به خصوص موسیقی کلاسیک) و حال گدار در این اثرش بیش از هر چیز یک فضای مخوف (حال امروز دنیا که با سوژهی انتخابی اش یعنی سرزمین اعراب تشدید مییابد) را به فیلم تزریق کرده و با صدای خشدار خود گویی دارد پایان دنیا را اعلام میدارد. گدار با هر فیلم جوانتر و مستحکمتر و پختهتر میشود، واقعا حیرتانگیز است که چنین فیلم سرسختی را که به این حد تجربی است ، یک پیرمرد هشتاد و هشت ساله ساخته باشد، تنها زندهی موج نوی فرانسه، کسی که میگوید قطعا باز هم فیلم خواهم ساخت، اگر این دست ها و این چشمها کمکم کنند. گدار انقلابی متولد شده و هنوز هم یک انقلابی اصیل است و اصلی خواهند ماند.
.
منبع
شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید