«سکوت» شاهکار بزرگ اینگمار برگمان یکی از ظریفترین، هنرمندانهترین و سرسختترین فیلمها در باب زنان، روابط زنان، پیچیدگی زنان، تنانگی زنان و نوع تفکر زنان و زیستشان است. «سکوت» در باب ملال، خود سکوت، ایستایی زمان، اخت شدن و نشدن با محیط، سوار شدن محیط بر حس است و در آخر طاعون، مریضی، خونریزی، گیجی، جنگ و حتی شاید تاریخ هنر را میتوان در جای جایِ سکوتِ برگمان دید. فیلم برگمان در باب زنان است، زنانی که از هر لحاظ فعال هستند! ولی به دلایلی که محیط آنها را در خود متلاشی میکند و نفسهایشان را مملو از بیماری کرده، که آنها آن را دم و بازدم میکنند و کوفتگی و سیاه شدن نور اتاقِ درونشان باعث سرخوردگیِ فیزیکی و فکریشان شده است و در فضای پیرامون خود حس خفگی میکنند.
سکوت بر محوریت سه شخصیت که در زمانی نامشخص و در مکانی نامشخص است میگذرد، استر خواهر بزرگ، آنا خواهر کوچکتر و یوهان فرزند آنا که در هتلی در کشوری بیگانه با تاریکترین لایههای وجودی خود و دیگری آشنا شده و مواجههای (confrontation) احساسی و انسانی رخ میدهند. گویی در زمان جنگ به سر میبریم، در سکانس آغازین فیلم که شاید یکی از بهترین سکانسهای افتتاحیه تاریخ سینما باشد، یوهان مانند همان پسرِ فیلم دیگر برگمان یعنی «پرسونا»، دست راستاش را بر پنجره میگذارد و با حرکت قطار و گذر مانند یک تراولینگشات ما تاریخ و جنگ و را میبینیم، آنچه که بیرون است (جنگ آدمها بر اساس تفکر) و آنچه درون (قطار و بعد هتل که جنگ آدمها یا بهتر بگیم؛ جنگ زنان بر اساس احساسات) است را میبینیم. در پرسونا هنگامی که پسر دستش را بر تصویر زن میکشد، گویی پسر همان کالبدی از وجودیت برگمان در اثر است که در حال خلق و واژگونسازی زن است، در اینجا تنها کسی که میان این دو زن حضور دارد همان پسربچه است با همان ظاهر که گویی باز هم کالبدی از وجودیت برگمان در اثر است که تنها چیزهایی که میبیند و میشوند را حس میکند ولی ادراک نمیتواند کند چرا که برایش مشخص نیست.
سکوت بر محوریت سه شخصیت است؛ استر خواهر بزرگ، آنا خواهر کوچک و یوهان، پسر بچهی آنا، یوهان. آنها در هتلی بی نام و نشان در زمان جنگ در کشوری بیگانه و دور از خانه هستند، فیلم برگمان به اینکه در چه زمانی هستیم، در کجا هستیم و چرا در آن جا هستیم متمرکز نمیشود و ثقل و اصل فیلم بر آشناپنداری و بیگانگی انسانی شکل گرفته و موقعیتی که باعث میشود مواجه دو خواهر رخ دهد آن هم پس از درک فیزیک خود و بعد محیط و استیصال جسم در رسیدن به لذتها. فیلمهای برگمان در باب زنان است، گاهی مادر و دختر و گاه مثل سکوت در باب دو خواهر. دو خواهر تماما متضاد که در حس توامان عشق و نفرت خود به یکدیگر دچار ازهم گسیختگی روانی شدهاند. بگذارید نگاهی به رابطهی تابوشکن و خاص مادر/ پسریِ آنا و یوهان اندازیم؛ جایی که آنا که مشخص نیست همسرش کجاست و اصلا همچنان با هم هستند و یا اصلا یوهان حاصل یک رابطهی نامشروع است یا نه (تنها یک بار به پدر یوهان اشاره میشود، جایی که یوهان در مورد مدرسهی شبانه روزی که قرار است برود میگوید و وقتی از استر میپرسد که پدرم هم به من سر میزند یا نه استر میگوید شاید، آخر او سرش همیشه شلوغ است و یوهان که در نگاهش کشته شدن ذوق و امید نمایان است تایید میکند و میگوید درسته) ولی چیزی که مهم است و پرداخت میشود شیدایی فیزیکی آنا است که گاه از قصد یا روی بیاهمیتی به این موضوع جسمش توسط یوهان دیده میشود، در اوایل فیلم وقتی آنا راه میرود یوهان نگاهش به ساق پای مادرش است که وقتی آنا سوال در مورد چرایی نگاه میپرسد جواب یوهان این است که کلا ماهیت و کارکرد پاها برایش مهم است، این که ما تصمیم به راه رفتن میگیریم یا خود پاها ما را هدایت میکنند. استر خواهر بزرگتر که دارای بیماری است و خون بالا میآورد و در نفسهایش مرگ به هوای پیراموناش پخش میشود؛ زنی تحصیل کرده است که کتابهای زیادی از زبانهای متفاوت ترجمه کرده است، برگمان دست روی مسئلهی مهمی میگذارد: ارتباطات انسانی، ارتباطی که نوع رویکرد به آن و موفقیت در آن از لحاظ احساسی و در زندگی شخصیت کاملا متغایر با ارتباط و فهم زبان نوشتاری دیگران است، همچون هنر که نقش ارتباطی خود را در اثر دارد. در سکانسی موسیقی یوهان سباستبن باخ پخش میشود (انتخاب اسم یوهان برای پسر بچهی فیلم قطعا تعمدی است) و شاید برای نخستین بار باشد که با حضور هر دو خواهر در خانه به جای حاکم بودن محیط سرطانی بر آنها و حس تنفرشان به هم، زبان موسیقی بر همه چیز حاکم است و هر دو به شعف و لذت میرسند و تنها جای فیلم است که آنا بیآنکه از وضعیت گرما و ایستایی گله کند میگوید «چه زیباست».
در سکانسهای مرکزی و فردگرایانه که یک با تمرکز بر استر است، یک با بر یوهان و یک بار بر آنا، هر کدام از آنها بسته به دغدغههای ذهنی و حسی که دارند متوجه محیط و حس درونی خود و شناخت از پدیدارشناسی میشوند. استر هنگامی که مادر و فرزند در موقعیت فرویدگونه کنار هم خوابیدهاند، کتاب میخواند، مدام سیگار میکشد، مشروب میخورد، حرکت میکند و متوجه مصرف نشدن تناش و سرخوردگی و استیصال مریضیاش میشود، یوهان مانند طبیعت یک بچه جستجو میکند و کنجکاوانه آدمها، آثار نقاشی و محیط احاطه کننده را ادراک میکند و در یک جا مچ مادرش را وقتی با مردی وارد اناق هتلی میشود میگیرد، یوهان تنها شخصیتی است که با وجود بچه بودن ولی جنسیت مذکرش به دو خواهر داستان زن بودن و استیصال و ناتوانی عشق ورزیدن و داشتن را نشان میدهد، پسر بچهای که گاهی شیدایی و کودکی در آوردن صدای هواپیما و نهراسیدناش از تانکی که در خیابان است القا میشود، یوهان آن چه درک نمیکند چیستی و چرایی ازهم گسستگی و تنفر دو خواهر به یک دیگر است، چیزی که خود خواهران هم متوجهاش نیستند ولی حساش میکنند و این حس را در صورت یک دیگر فریاد میکنند. آنا در سکانس فردگرایانهی خود لباس جذاب و اغواگرانهای به تن میکند و تنها به این واقعیت میرسد که او حتی از خواهر ناتوانش هم مستاصلتر و طرد شدهتر مینماید و به همین دلیل به دروغ و برای تحریک خشونت و حسادت استر از موفقیتهایش در روز و ارتباطات میگوید.
سکوت فیلمی است به زبان سکوت، مریضی، خشم و تمام احساسات انسانی. فیلمی که رهایمان نمیکند؛ همان طور که آن مریضی نامشخص استر را رها نکرده و هر لحظه او را ویرانتر از قبل میکند.
شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید