سینماسینما، محمد حقیقت
داستان پدید آمدن این گروه در اصفهان و همچنین تاریخچه سینمای آماتور (هشت میلیمتری و سینمای آزاد ایران) را من طی تحقیقی که کرده بودم، در دی ماه ۱۳۵۳ نوشته و دراختیار آقای جمال امید برای چاپ در «ماهنامه سینما ۵۳» درسال ۱۳۵۳گذاشته بودم؛ اما اگرچه متاسفانه چاپ نشد، اما چند پاراگرافی از آن را درکتاب ارزشمند و مرجع «تاریخ سینمای ایران» ۱۲۷۹-۱۳۵۷ به تالیف خود او در صفحه ۱۰۴۰ آورده است. کل آن مطلب بعدا به زبان فرانسه در سال ۱۹۸۰ در فصلنامه سینماآکسیون شماره ۱۰ به چاپ رسید.
درسال ۱۳۴۸ روزی دراصفهان، درخیابان شاه که نزدیک دبیرستان ابن سینای ما بود، روی در یک کتابفروشی یک آگهی ترحیم نظرم را جلب کرد و آن مربوط به درگذشت عبدالحسین سپنتا می شد که نوشته شده بود: «پدرسینمای ایران درگذشت» و مراسمی در قبرستان تخت فولاد برگزار خواهد شد. بعد ازآن بود که کنجکاوی من به سینما بیشترشده و به دنبال فیلمسازی برآمدم.
در اصفهان، نگارنده با تعدادی ازجوانان دبیرستانی گروهی را تشکیل دادیم و با دوربین ۸ میلیمتری یکی از دوستان شروع به ساخت فیلم های کوتاه داستانی کردیم. قبل از آن، این دوربین ها فقط برای تصویربرداری پیک نیک، مراسم عروسی و غیره استفاده می شد.
در اولین فیلمی که ساختم، رضا عماد، از بازیگران خوب تئاتر اصفهان در آن بازی کرد اما به دلیل آماتور بودن همه گروه، بعد از فیلمبرداری متوجه شدیم که متاسفانه حلقه های فیلم سیاه شده بود و تمام پول تو جیبی من و دوستان از دست رفت. در همان زمان با اکبر خواجوئی که با دروربین ۱۶ میلیمتری تجربه هائی را شروع کرده بود آشنا شدم و با هم بیشتر دوست شدیم. از وی درخواست کردم که به ما برای فیلم های بعدی کمک کند. همزمان آقای مسعود برجیان تازه از سوی تلویزیون تهران، به اصفهان آمده بود تا تلویزیون مرکزاین شهر را راه اندازی کند. جلسات در خانه او برپا می شد، او به ما کمک کرد و مقداری فیلم ۱۶ میلیمتری ریورسال هم داد. من فیلم سراب را با شرکت رضا عماد، با الهام از داستان کوتاهی از غلامحسین ساعدی کارکردم. با آقای بهروز کیا که بعدا مدیریت مرکز تلویزیون اصفهان به او واگذارشد، آشنا شدم. او یکی ازاتاق های کوچک در «مرکز فرهنگی تلویزیون»، در خیابان چهارباغ بالا (روبروی بیمارستان هزار تخت خوابی) را در اختیار ما گذاست که همراه با زنده یاد اکبر خواجوئی، و همچنین محمد علی میاندار،رحیم افشاری، سیاوش جلسات خود را برپا میکردیم. بعد ازساخته شدن چند فیلم آماتوری، اولین جلسه نمایش فیلم این گروه که دورهم جمع شده بودیم و هیچ نامی هم برآن نگذاشته بودم، در سوم آبان ۱۳۵۱ نخستین نشست رسمی خود را با نمایش سه فیلم ۸ میلیمتری برای حدود ۲۰ تماشاگر در «مرکز فرهنگی چهارباغ بالا» برپا کردیم. یادم می آید که یکی از این فیلم ها ساخته سیاوش بود. ما به کار خود ادامه دادیم و بیشتر فیلم ها را اکبر خواجوئی فیلمبرداری میکرد.
از طرفی چون در اصفهان در دفتر مرکز فرهنگی تلویزیون مستقر شده بودیم، روزی آقای رضا قطبی، رئیس تلویزیون ملی ایران، از تهران برای بازدید به اصفهان آمده بود. با او از اشتیاق خودم به فیلمسازی و همچنین گروهی که با اکبر خواجوئی و غیره درست کرده بودیم صحبت کردم. او بلافاصله آدرس دفتر خود درتهران را به من داد و شروع به نامه نگاری با او کردم. او از ما حمایت کرد و بعدا پرژکتور سوپر۸ میلیمتری که بشود با آن صداگذاری هم انجام داد، برایمان فرستاده شد.
قبلا از طریق روزنامه ها ونشریات سینمائی باخبر شده بودم که در تهران گروهی درست شده به نام «سینمای آزاد» که بصیر نصیبی، خودرا به عنوان سرپرست معرفی کرده بود. با وی ازطریق نامه تماس گرفتم واظهار تمایل کردم که او را ببینم. بصیر نصیبی در پاسخ به من نوشت به تهران بیائید. به ملاقات او در طبقه پنجم ساختمانی رفتم ( فکر کنم خیابان بهار بود) که درواقع منزل او هم بود. او گفت اگر شما اسم گروه خود را «سینمای آزاد اصفهان» بگذارید میتوانیم با هم همکاری کنیم. من قبول کردم.
بعدها، ازطرف آقای رضا قطبی نامه ای، به همان رنگ قلم سبزش، دریافت کردم که نوشته بود چون سینمای آزاد کلا زیر پوشش تلویزیون در آمده، شما با بصیر نصیبی هماهنگی کنید. از آن زمان هماهنگی ما با سینمای آزاد تهران بیشتر شد و مقداری وسائل مثل، دوربین، پرژکتور و فیلم خام، از تلویزون دریافت می کردیم.
در زمانی که سینمای آزاد اصفهان تاسیس شده و شکل گرفته بود، و من هم به عنوان سرپرست آن بودم، روزی جوان پراشتیاقی به دفترما آمد و خودش را معرفی کرد. او زاون قوکاسیان بود و علاقمند به همکاری با گروه شد. در آن موقع من و اکبر خواجوئی فیلمنامه های جوانانی که به گروه پیوسته بودند را میخواندیم و براساس مضمون آنها، چند حلقه فیلم خام در اختیارشان میگذاشتیم. زاون هم کم کم فعالیت خود را شروع کرد و فیلم های «در فلق»، «عروس کهنه» و غیره را ساخت که به دلیل نزدیکی سلیقه هایمان، آنها را من مونتاژ کردم. در ضمن برای برپائی جلسات و برگزاری جشنواره ها ئی که دراصفهان برپا می کردیم، زاون هم با ما همکاری نزدیک میکرد. رفته رفته زاون قوکاسیان تمایلاتی ازخود نشان می داد که علاقهمند بود خود را رئیس جلوه دهد و چون از نظر مالی وضع خانواده اش بهتر از دیگران بود اغلب اکثر بچه ها را اینجا و آنجا دعوت می کرد. وی همچنین با بصیر نصیبی در تهران رابطه بسیار صمیمانه برقرارکرده بود و بسیار به دیدن او می رفت تا فیلمهایش در سینمای آزاد تهران و جشنواره های آن نمایش داده شود.
بعدهاکه «مرکزفرهنگی تلویزیون» اصفهان نقل مکان کرد، دفتر ما هم به همراه آن، به نزدیک پل فلزی تغییر مکان داد و ما دارای دفتر بزرگتری شدیم. از همان سال تا خرداد ۱۳۵۴ ما سه جشنواره فیلم های ۸ میلیمتری برپا کردیم که همواره ازامکانات و یاری های تلویزیون اصفهان برخوردار بودیم . در ضمن همزمان من به عنوان سرپرست سینمای آزاد اصفهان، به جشنواره «سینمای جوان اصفهان» هم که از سوی وزارت فرهنگ و هنراین شهربرپا میشد، کمک میکردم.
تا اینکه روزی از تهران، از سوی بصیر نصیبی که حالا برای خود بروبیائی پیدا کرده بود، نامه ای دریافت کردم که برای گفت وگوئی خودمانی مرا به تهران دعوت کرده بود. به تهران رفتم. جو دفتر او حالتی غیر دوستانه داشت. چند تن از بچه های سینمای آزاد تهران از جمله مجید قاری زاده و غیره را می شناختم. سلام و علیکی کردیم. و بعد از کمی معطلی به اتاق بصیر نصیبی رفتم. صحبت ما درباره ارسال فیلم های بچه های اصفهان به سینه کلوبی در دانشگاه کالیفرنیا توسط من، کشید که من گزارش آن را هم برای قطبی و برای نصیبی فرستاده بودم. او گفت: «تو حق نداری چنین کاری بکنی، همه تصمیم ها از طرف من گرفته و اجرا می شود. من رئیس کل هستم!» او خیلی آدم های چاپلوس و فرمانبردار را دوست داشت. به او گفتم «گروه ما مستقل است، و من دستور از کسی نمی گیرم.» او گفت: «باید فتوکپی شناسنامه ات را بدهی، آن را گرفت و فتوکپی کرد! خیلی تعجب کردم. بعدا گفت ما تصمیم گرفته ایم که ازحالا به بعد، زاون قوکاسیان، سرپرست سینمای آزاد اصفهان باشد. هرچه از او خواستم توضیح دهد، پاسخ درست و قانع کننده ای نداد!»
صحبت مان که کمی بالا گرفت، من به اوگفتم : چرا تو فیلم های بچه های اصفهان را که برایت فرستاده بودم تا به جشنواره ها ی خارجی بفرستی، نفرستادی و از طرفی هم آنها را به ما پس نمیدهی از جمله فیلم هایی از رحیم علی افشاری (حرکت درقوس)، احمد طالبی نژاد (سوگ سیاوش)، محمدمیاندار( نگاه) و چند فیلمسازدیگر. گفت به تو مربوط نیست و اضافه کرد: فیلم ها را باید اول من ومسئولان مربوطه تلویزیون (منظورش ساواک آنجا) ببینند. بخث ما بالا گرفت، از او خداحافظی کردم و با عصبانیت بیرون رفتم.
همان شب جائی مهمانی بودم که یکی از بچه های دفترسینمای آزاد تهران هم آنجا بود . او ماجرای آن روز را برایم تعریف کرد و گفت: مدتی که تو با بصیر نصیبی حرف می زدی و صدایتان بلند شده بود، زاون در اتاق بغلی بود و حرف های شما ها را میشنید، بعد از رفتن تو، پیش نصیبی رفت و کلی با هم خندیدند…
چندین روز بعد دراصفهان، وسائل دفتر سینمای آزاد را که از طریق تلویزیون تهران برایمان فرستاده بودند، تحویل کسی دادم که میگفت: «همه اینها را آقای زاون قوکاسیان تحویل خواهد گرفت.» جدا از آن من همه کتابهائی را که به هزینه خودم خریده بودم، با مهری که بر آنها زده بودم را همانجا برای سینمای آزاد به یادگار گذاشتم. از آن روزها دیگر زاون را ندیدم .
بعد از آن برای دیدن فیلمهای مهم تاریخ سینما از ۱۹۷۷، دوسال قبل از انقلاب، به فرانسه مهاجرت کردم. تنها یک بار بعد ازانقلاب به طور اتفاقی در یکی از متروهای پاریس زاون را دیدم. پرسید: «چطوری؟ … » چون هر دو عجله داشتیم قرار شد بعدا همدیگرا ببینیم، اما فرصت پیش نیامد و چه حیف. روحش شاد، پسر باسوادی بود.
در سینمای آزاد اصفهان، بچه های با استعدادی با فیلم های خوبی کار کرده بودند که این افراد را به یاد می آورم و خوب است از آنها یادی بشود. اکبر خواجوئی به عنوان بهترین فیلمبردار، زاون قوکاسیان (در فلق- عروس کهنه)، محمدعلی میاندار (نگاه – در راه)، حسین سیاح (بچه های اظطراب)، رضا مهیمن (تولد-غروب پشت دیوار)، حسن سلطان زاده (قاقالی)، حسن استقلالیان (قاپ)، سیاوش، رحیم علی افشاری (حرکت در قوس)، داود زندیان، حسین ناطقی (بدنبال خورشید)، محمدرضا عابدی، پرویز حسن پور، محمد (چنگیز*) حقیقت (آفرینش، شهرمدفون و …)، حسین فتوحی (سوگواری)، احمد طالبی نژاد (سوگ سیاوش) و غیره.
* آن سالها، دوران دبیرستان و بعد از آن، مدتی بنا به دلایلی (درگیری با پدر؟!) اسم کوچک من، نزد دوستان، چنگیز بود. شرحش طولانی است.
در زیر تصاویری از برشور جشنواره سینمای آزاد اصفهان و سرمقاله آن را میبینید: