یکی از این مشکلات، بی انگیزگی و عدم تمایل مردم از مشارکت در انتخابات است که امروزه در بسیاری از کشورهای غربی شاهد آن هستیم. آمار پایین رای دهندگان اگر چه از سوی برخی تحلیلگران نشانه ثابت، امنیت و آرامش حاکم بر فضای اجتماعی و اقتصادی این کشورها تلقی میشود، اما اگر اس و اساس دموکراسی را «حاکمیت مردم، بر مردم» بدانیم، آنگاه لزوم مشارکت جدی و موثر افراد را به عنوان امر بنیادین دموکراسی در خواهیم یافت و هیچ توجیهی از عدم مشارکت مردم پذیرفتنی نخواهد بود.
مشکل دیگر، امکان حضور دماگوژیستها (عوامفریبان) در فضای سیاسی دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی است که با شعارهای پوپولیستی و ابزار رسانهای، مردم را فریب میدهند و میتواند نتایج دهشتناکی برای مردم و کشورها داشته باشد.
سومین مسئله، تخصصی شدن مسائل و عدم توانایی افراد از فهم تاثیرات و نتایج راه حلهای ارائه شده بر زندگی خویش است. در واقع در جوامع پیچیده امروزی، درک و فهم پیچیدگی مسائل سیاسی و نتایج و تاثیرات آنها بر زندگی افراد کاری به مراتب سخت و نیازمند دانش و تجربهای است که در اختیار همگان نیست.
بنابراین، صرف انسان بودن یا زندگی کردن در یک جامعه به ما این توانایی را نمیدهد که مسائل سیاسی، اجتماعی آن جامعه و راه حلهایش را بفهمیم، همچنانکه صرف انسان بودن یا بیمار بودن به بیمار توانایی شناخت علمی و دقیق بیماری و راه درمانش را نمیدهد.
از این رو، در حالی که این موضوع به نخبه گرایی منتهی میشود، افراد کمتر میتوانند مطمئن باشند که تصمیمات سیاستمداران در راستای حفظ منافع آنان است. این امر موجب بی اعتمادی افراد به سیاستمداران و بدگمانی به تصمیمات آنها میشود که در اشکال سرپیچی از قوانین و عدم همراهی با نهادهای مسئول آشکار میشود.
اشکال دیگر، مربوط به انتزاعی بودن هویت ملی افراد است که در قالب «شهروند» صورتبندی میشود و باید تصمیماتش در راستای حفظ «منافع ملی» باشد که گاه در تعارض با هویت فردی و شخصی افراد که به دنبال منافع خود هستند، قرار میگیرد. در حالی که افراد در زندگی روزمره به دنبال تامین و به حداکثر رساندن منافع خود هستند، دولتهای ملی از آنها میخواهند یا چنین فرض میشود که آنان در مقام «شهروندان» آن دولت باید در راستای حفظ «منافع ملی» که همواره امری مبهم و پر حاشیه است تصمیم بگیرند، اما هیچ الزامی، افراد را مقید به چنین رفتاری نمیکند. بنابراین میتوان تصور کرد «منافع ملی» همواره منافع گروه یا طبقهای است که در قدرت، دست برتر را دارند و منافع ملی در واقع چندان هم منافع «ملی» نیست. منافع ملی همان قدر انتزاعی، مبهم و مشکوک است که مفهوم «شهروند» انتزاعی، مبهم و مشکوک است.
در مقابل اما، شورایاریها با تاکید بر محله محوری راهی است برای عبور از این موانع، زیرا در محدوده محله مسائل و موضوعات با مقیاسی طرح میشوند که فهم و درک آن نیازمند دانش تخصصی چندانی نیست و ساکنان محله قادرند در جمعهای کوچک و رو در رو برای طرح مسئله و یافتن راه حل به گفت و گو بنشینند.
بنابراین، دیگر نخبه گرایی چندان جایگاهی ندارد و هر یک از ساکنان محله که از وجاهت بیشتری برخوردار باشند میتوانند برای عضویت در شورایاریها انتخاب شوند. آنچه که در این فرآیند رخ میدهد، تقویت رابطههای افقی، افزایش سرمایه اجتماعی و اعتماد متقابل در بین ساکنان محله است.
طرح مسائلی که ارتباط مستقیم با زندگی روزمره اهالی یک محله دارد، در کنار پیوندهای افقی قوی نه تنها میل به مشارکت در حل مسائل و موضوعات را در افراد افزایش میدهد، بلکه خود مانعی است در مقابل خطر حضور دماگوژیستها، زیرا برخلاف دموکراسیهای نمایندگی که عمدتاً شناخت افراد از کاندیداها با واسطه رسانهها و شوهای انتخاباتی صورت میگیرد، در شورایاریها، شناخت اهالی از افراد طی یک فرآیند طولانی «هم محلهای» بودن و زندگی در کنار هم حاصل میشود.
در شورایاریها با تاکید بر محله محوری، فاصله بین «هم محلهای» بودن و هویت فردی افراد نیز به حداقل میرسد، زیرا در «هم محلهای» بودن بر مکان مندی فرد که یکی از وجوه واقعی هویت فردی را تشکیل میدهد تاکید میشود و فرد هم زمان که به دنبال به حداکثر رساندن منافع خود است، در بخشی از این منافع با دیگر ساکنان «محله» نیز اشتراک دارد.
بنابراین تعارض بین منافع فردی و منافع جمعی به حداقل میرسد و دموکراسی به صورت اصیل و راستین خود یعنی «حاکمیت مردم، بر مردم» نزدیک میشود. آنچه که در این صورتبندی جدید رخ میدهد و تجربه میشود به افراد امکان میدهد تا به بسط و تعمیق دموکراسی از پایین اقدام نمایند. شکلی از دموکراسی شورایی که طی یک فرآیند تجربه اندوزی رخ میدهد و به تکامل میگراید.
اما آیا شورایاریها طی ۵ دوره فعالیت خود در تهران توانستند به تحقق عینی چنین اهدافی برسند و منجر به تقویت دموکراسی در سطح محلات شوند؟
*دکترای جامعه شناسی سیاسی
۲۳۵۲۳۱