سینماسینما، شادی حاجی مشهدی
سرکوب اولین فیلم بلند سینمایی رضا گوران نویسنده و کارگردان تئاتر است که پس از حاشیهها و جدل های فراوان عاقبت در تابستان امسال اکران شد. از این کارگردان پیش تر نمایش های یرما (۸۷)، هملت (۹۱) و مرداب روی بام (۹۳) را به خاطر داریم. «یرما» تجربه ی موفقی از وی بود که توانست در دو رشته ی بهترین طراحی صحنه و لباس وبهترین کارگردانی از بیست و هفتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر جوایزی کسب کند.
مهاجرت دو طرفه ی اهالی سینما و تاتر به قلمروی یکدیگر و برقراری ارتباط و در هم تنیدگی حرفه ای در این دو حوزه و در سال های اخیر، سبب پیدایش و خلق نمونه های عجیب و متفاوتی به لحاظ مضمون و فرم در آثار به نمایش در آمده، شده است.
سرکوب اما، قصه ی لاغری دارد که با وجود بازیگوشی در فرم هم فربه نمی شود. مشابه این حال و هوای مبهم و پرگو را ممکن است پیش تر و شاید حتی با اختلاف بسیار زیاد بهتر، در فیلم هایی مثل ساعت ها ( The hours 2002 )، آگوست : اوسیج کانتی (August: Osage County 2013) و کاملا غریبه هاPerfect strangers) 2016) به یاد بیاوریم.
ملیحه (باران کوثری) پرستار زن سالمندی (رویا افشار) است که دچار آلزایمر است. ملیحه به ناچار با غیبت چند روزه پرویز همسر زن سالمند، بچههای او را خبر میکند. پریسا (الهام کردا)، پریا (سارا بهرامی) و پروانه (پردیس احمدیه) به ترتیب سه دختر خانوادهاند که یک به یک سر می رسند. به نظر می رسد که آن ها مدتهاست که از پدر و مادرشان بی خبرند چرا که از وضعیت سلامت مادر و حضور پرستار متعجب می شوند. ملیحه که بعدتر می فهمیم صیغه پرویز شده و نمی دانیم چرا و چگونه، مدام از دخترها سراغ خسرو، تک پسر خانواده را میگیرد. دخترها از پاسخ به این سوال طفره میروند و خیلی دیر بر ما آشکار می شود که خسرو نیز مرده است، مدلی از یک غافلگیری دیرهنگام، که از بس در قصه بی موقع است که تاثیر لازم را بر مخاطب نمی گذارد.
سرکوب می خواهد تکه ای از یک هم نشینی کوتاه زنانه باشد و دنیای زنانه ای را به تصویر بکشد که از آزار مردانِ بد یا کمبود حضور پر رنگشان آسیب دیده است. این مفهوم مستتر در فیلم در سطح می ماند و حتی به یک واگویه عقیم یا اعترافی آرام کننده نیز بدل نمی شود. در واقع آنچه فیلمساز از دل ِ این گزاره های قطره چکانی می خواهد درباره ی درد ها و تنهایی های این ۵ زن بر ما آشکار کند، ابدا محقق نمی شود.
در این میان مونولوگ های مادر با بازی خوبِ رویا افشار نکته ی مثبت فیلم است. او در میانه فیلم و با یک ریتم نوسانی، هر چند دقیقه یکبار روبروی آیینه به زبان آذری (با زیرنویس) و با خسرو پسر از دست رفته اش صحبت می کند، اما نکته اینجاست که حتی این لحظات هم، در قامتِ کلی فیلم مثال اندام اضافه ای هستند که به شکل و فرم کلی آن نمی آید و همچون تکه ای جدا مانده در این فضای پر سوال گل درشت می نمایند.
نماد و نشانه های فیلم بی تاریخچه و بی تناسبند. اینکه چرا سرنوشت پرویز پس از سه روز گم شدن، برای دخترها مهم نیست، اینکه ملیحه و فرزندش چطور میان این زندگی قرار گرفتند، اینکه مادر فقط در هنگام درد دل با خسروی ناپیدایش شان و شعوری قابل پیش بینی دارد، اینکه چرا اساسا هیچ مردی با دخترهای این خانه ماندنی نیست و نبوده، اینکه پسرک اوتیسمی موفرفری پریسا علت اینهمه خشم و عصبیت دیگران را درک نمی کند، اینکه درون آن اتاقِ پر از پرونده و کتاب و خرت و پرتِ چه رازی مدفون شده، اینکه آیا همه این بدبختی ها از نفرین یک ماهی شروع شده و… همه اینها قصه ی زخم های کهنه ای بی تاریخ و سابقه ای است که بدون درمان، پرابهام و بی رمق روایت می شوند؛ از این روست که بیننده به دلیل عدم نزدیکی با تک تک شخصیت ها، با آن ها عجین و هم درد نمی شود.
فضاسازی این فیلم به شدت متاثر از تئاتر است؛ یک لوکیشن بسته که همچون صحنه نمایش همه داشته ایش را یک به یک بر بیننده آشکار می کند. حتی لایه بندی بصری دوربین هم براین برآیند بیرونی بی اثر است. قرار دادن شیشه های کدر و کثیف پنجره در دیوارهای جدا کننده جلوی دوربین و حتی حرکت پاندول وار و مواج دوربین که با هدف تظاهرِ بیرونی این بی قراری در طراحی میزانسن به کار گرفته شده، رفته رفته کارکرد واقعی خود را از دست داده و به آزار بیننده می انجامد.
صحنههای بسیاری در سرکوب هست که حرکت روی دست دوربین، دور و نزدیکشدن و معلق بودن، در آنها به کل بیمعنا است. می شود حدس زد که کارگردان جذب این ایده ی کلیشه ای شده باشد که چنین میزانسنی میتواند فضاسازی پر تعلیقی را القا کند و تنشدرونی بازیگرانِ شخصیتپردازینشده را به مخاطب انتقال دهد که قطعا نمیدهد و نمیتواند.
این فرم غلو شده اگر چه با هدف سیال بودن و شاعرانه کردن فضا در ذهن فیلمساز شکل گرفته اما به هیچ روی از پسِ بیانِ حرف های سنگینِ روانشناسانه یا اجتماعی که می خواسته بگوید، بر نمی آید. حرف هایی که قرار است در دل فیلم به بیننده منتقل شوند، پیام هایی از پای بست لرزان خانواده، از درگیری های سیاسی، از معضلات اجتماعی، تنهایی آدم های مدرن … هیچکدام مظروف درستی برای این ظرف بی شکل و شمایل نیستند.
از همه عجیب تر اینکه در چنین فضای کشدارِ غمگین و سردی که قرار است به رئالیسم تلخ روابط انسانی و پایه های سست یک خانواده ی از هم گسیخته تنه بزند، ناگهان ابرهای سورئال از راه می رسند و در پایان فیلم، نکبت و گناه این خانه را به بارانی که به ترنم صدای علیرضا قربانی و شعر هوشنگ ابتهاج مزین شده از آن می زدایند…
سرکوب شاید به عنوان اولین تجربه ی بلند سینمایی رضا گوران تجربه ی متفاوتی به نظر برسد، اما واقعیت این است که این فیلم قادر نیست در روزهای نا امیدی سینمای ایران نه بر فروش گیشه بیفزاید و نه ذهن مخاطب را آنچنان که باید درگیر کند؛ برای نگارنده این پرسش باقی است که اگر سرکوب در مدیوم تئاتر به صحنه می رفت، نتیجه چه بود؟