سینماسینما، علی پاکزاد
یک فیلم. یک مکعب مربع به نام خانه با مهندسی دقیق و معرفی پنج سطح آن بجز قاعده. پنج دوره تاریخی که بر زنان سرزمینم رفته است و قاعده آن گوری است بر کف خانه. خانه ای که شفاف نیست. هشتاد سال است که شفاف نیست. نه می توان خرابش کرد و نه سزاست که روی گور، خانه ای نو ساخت. باید مثل بنفشه ها خانه ات را ببری به هر کجا!
این خانه سیاه است. طلسم دارد. کینه ای دائمی و نسل به نسل پر از تعصب کور و سرکوبهای ناجوانمردانه مردانه. مردها عین همند و در تکرار و زنان لابد که به عصیان خواهند رسید. متکامل تر و عاصی تر. یک مرد یک کاریکاتور انسانی است و یک زن خود انسان است. تضادی که کارگردان عالمانه بدان دامن می زند.
خانه پدری هیچ کم ندارد. کارگردان خشتهایش را دانه به دانه چیده است و ملاتهایش را هم، خوب ورز داده است. نه صحنه ای اضافی و نه دیالوگی بی جا. مثل شعر شده است فیلم، مثل یک نقاشی. با اپیزودهای یک شکل که در کنار هم قرار می گیرند و حکایت خونی می شوند که جامعه ای را آبیاری کرده و حالا به ثمر رسیده.
داستانی که هر کلمه اش کلید راز سر به مهری است و فرشی که پا می خورد، رفو می شود و زینت خانه. فرشی که زن است و کارگردان در پنج نسل می بافدش و تار و پودش را هر بار باز می کند تا اولیس از راه برسد. کارگردان خود مردی است یکه و تنها علیه مردان. گویی این غصه را عیاری برملا می سازد. گویی او اولیسی است که نیامده باز می گردد. (این همان حکایت جباریت سیستم ممیزی است در بیرون از فیلم.)
سوژه فیلم خاص است و تمهیداتش عام. عیاری چیزی بیشتر از زندگی نشان نداده است. مراودات ساده همراه با ریاکاری و پنهان سازی و دروغ برای محافظت از خانه. یک خانه و تمام داستانهایش. حفاظت از حماقت مردانه ای که ریشه شکل یابی اش را همه می دانیم و به روی خود نمی آوریم.
تسلسل و تکرار در فیلم دیوانه کننده است. ما همه مثل همیم. ما همه تکرار پدرانمانیم. ما تکرار حرفها، رفتار، عادات، تقلیدها، حماقت، شعرها و ضرب و زورهایی هستیم که ماهیتشان یکی است و در طول ادوار شکلشان عوض می شود و خانه پدری این مفهوم را به رخ می کشد.
تابی که دیگر تاب حضور هیچ کودکی را ندارد. این تکرار زندگی، سرانجام با پیاده شدن مسافرانش می ایستد. حتما لازم نیست که مسافرش را کشته باشی. او آگاه می شود عصیان می کند و می رود. این دستان به خون آغشته است که دیگر کاری را نمی تواند به پیش ببرد.
خانه پدری یک فیلم نیست یک اجتماع ایرانی و یک اجماع جامعه شناسانه بر فرهنگ مسلطی است که مایه ویرانی خانه می شود. فرهنگی که همچنان مردان خود را زیبنده حراست از آن می یابند و زنان چندین سال نوری از آن فاصله گرفته اند. آنان صدای ملوک را می شنوند و هراسان از این خانه اند. عیاری سنگ تمام گذاشته است. گویی سالهاست که منتظر معجزه ای در سینماییم و این معجزه چیزی جز سزارین خانه پدری نبوده است. فیلمی که زندگی است و راه نجات را به ما نشان می دهد اگر بینا باشیم.